بعثیها در ازای آب، کتکمان میزدند
جانباز و آزاده سرافراز علی اصغر علیلو در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. مادرش مدرس قرآن بود. در سال 1361 به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد و در نهایت بعد از دو مرحله مجروحیت، سال 65 به اسارت گرفته شد و به درجه جانبازی نائل گردید. ایشان جانباز 45 درصد میباشد. در ادامه گفتگوی این جانباز با نوید شاهد آذربایجان غربی را میخوانید :

معرفی
بنده علی اصغر علیلو متولد سال 1344 در شهر خوی هستم. در خانوادهای مذهبی و متدین بزرگ شدم. در دوران طاغوت در مساجد بودم و فعالیت داشتم. در محله ما پدرم الگو بود. ما شش برادر بودیم و همیشه پدرم ما را به حضور در جبههها تشویق می کردند.
انقلاب
در زمان طاغوت در مدرسه با صوت قرآن میخواندم و کارهای فرهنگی انجام میدادم. امنیت آن زمان مثل امروز وجود نداشت و مسئولان حکومت طاغوت با قصد جامعه را نا امن می کردند. فساد در بین حکومت علنی بود و امروز اینگونه نیست. جامعه بسیار از لحاظ فسق و فجور بیداد میکرد. در زمان آغاز انقلاب من و خانواده در تظاهرات شرکت فعال داشتیم.
جبهه
در سال 1361 به صورت داوطلب به جبهه اعزام شدم. در عملیات والفجر 2 در قسمت پشتیبانی لشگر عاشورا حضور داشتم. بعد من را به منطقه بانه اعزام کردند. در منطقه بانه و سردشت و مریوان عملیات والفجر 4 انجام شد. من در مرحله دوم عملیات بودم. در منطقه کله قندی متاسفانه تلفات بالایی دادیم و آرپیجی زن بودم. بعد از تصرف کله قندی، نیروهای عراقی رزمندگان را با مسلسلهای سنگین ضد هوایی هدف قرار می دادند. نیروهای عراقی بالای تپه قلعهای درست کرده بودند و از بالای آن به صورت پارتیزانی شلیک می کردند. در آنجا یک صخره بود که به پایین افتادم و از ناحیه پا مجروح شدم. با هلکوپتر به سنندج و سپس ارومیه اعزام شدم. بعد از بهبودی ادامه تحصیل دادم و سال 1364 و اتمام تحصیل به خدمت سربازی اعزام شدم. بعد از طی دوره های آموزشی به منطقه جنوب اعزام شدم که در نهایت موجب اسارتم شد.
اسارت
در یکی از عملیاتها بر اثر پرتاب نارنجک توسط نیروهای عراقی و انفجار، از ناحیه شکم آسیب دیدم و چند ترکش هنوز در بدنم وجود دارد. من را به بیمارستانی در بغداد بردند و در آنجا عمل کردند. بعد از عمل به کمپ 10 الرمادیه بردند، 31نفر مجروح در آنجا بودیم. از شدت گرما کمی آب خواستیم، چند تن از رزمندگان به شدت سوخته و قطع عضو شده بودند، بعثیها در عوض دادن آب دو ستون شدند و شروع به کتک زدن رزمندگان کردند. آنجا می گفتند در عوض آب اگر بخواهید کتک خواهید خورد و هیچ حقی ندارید. لباس های خودمان را گرفته و لباس عراقی دادند. 52 ماه و تا دو سال بعد از جنگ در اسارت بودم و سپس سال 1369 آزاد شدم. در زمان اسارت بسیار سختی کشیدم. اسرا را بسیار شکنجه می دادند از فرو کردن سرشان در چاه فاضلاب تا زدن سیلی با دمپایی هر کاری برای شکنجه از دستشان بر میآمد، می کردند.1593 روز در مجموع اسارت بودم.
خانواده
تقریبا 8 ماه هیچ اطلاعی از اسارت من نداشتند. سپس صلیب سرخ برای نام نویسی آمد و نامه نوشتم، خانواده مطلع شد که در اسارت هستم. از مرز خسروی ششمین گروه بودیم که آزاد شدیم و مردم بسیار استقبال کردند. دو روز در کرمانشاه ماندم و سپس با هلکوپتر به ارومیه آمدم. اسمم را اشتباه گفته بودند و خانواده هنوز نمیدانستند من هم آزاد شدم. در نزدیک ارومیه یکی از اقوام من را دید و رفت تا به خانواده اطلاع دهد. پدرم در میدان ولیعصر من را دید و در آغوش گرفت.
توصیه
مردم ایران استثنا هستند و بسیار قدرشناس می باشند. عهد کرده بودم بعد از آزادی بتوانم به مردمم خدمت کنم. همیشه در این راه قدم برداشته ام. زمان امروز بسیار متفاوت می باشد و مسئولان باید شرایط بهتری از لحاظ فرهنگی ایجاد کنند. تدبیری باید اندیشیده شود تا جلوی سو تبلیغات خارجی گرفته شود.
گفتگو از هادی وطن خواه