کد خبر : ۶۰۶۵۹۹
۲۱:۴۳

۱۴۰۴/۰۹/۱۲

مادرانه‌ای از شهید جنگ ۱۲روزه «محمدعلی گلی‌زاده» / فقط یک ساق دست از پیکر فرزندم برگشت

حاجیه خانم سارا فیضی مادر شهید پاسدار محمدعلی گلی‌زاده از شهدای جنگ ۱۲ روزه ، با حال و هوایی که آمیخته از دلتنگی‌های عمیق و افتخار مادرانه است از شهید خود سخن می‌گوید‌. شهیدی که با دعاهای مادر از کودکی تا جوانی در مسیر ایمان و خدمت راهی متفاوت پی نمود و سرانجام به آرزوی دیرینه خود، شهادت دست پیدا کرد. شهیدی بی ریا که در تمامی خاطرات به عنوان جوانی زلال معرفی شده است و صداقت و پاکی در رفتار و گفتارش موج می‌زند.


نمونه‌ای از پاکی و زلالی/ تنها یک دست از پیکر او جا ماند

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ شهید پاسدار محمدعلی گلی‌زاده، در ۲۹ اسفند ۱۳۷۶ در تهران متولد شد و در خانواده‌ای مذهبی و ساده رشد کرد. از همان کودکی پرجنب‌وجوش و شیطون بود، اما با حضور در حسینیه و انس با امام حسین(ع) مسیر معنوی خود را پیدا کرد. در دوران نوجوانی با قرآن، زیارت عاشورا و مجالس عزاداری انس گرفت و حتی نماز شب و روزه را به‌طور پنهانی انجام می‌داد. نسبت به مسائل مالی و شرعی بسیار حساس بود؛ رشته‌ی مدیریت بازرگانی خواند و همزمان آرزوی شهادت را در دل داشت؛ در سال ۱۴۰۱ با انتخابی مستقل وارد سپاه شد و مسیر خدمت نظامی را برگزید. در خانواده و میان دوستان به احترام، شوخ‌طبعی، مهربانی و مسئولیت‌پذیری شناخته می‌شد؛ همیشه دست مادر را می‌بوسید و برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود.

در ادامه به سراغ مادر شهید، خانم سارا فیضی می‌رویم تا درباره خصوصیات پسرش صحبت کند: «محمدعلی برای من یک عیدی بود؛ هدیه‌ای از سوی خدا در شب عید. از همان روزی که به دنیا آمد، زندگی‌مان رنگ دیگری گرفت. بچه‌ای پرجنب‌وجوش و شیطون بود، اما هیچ‌وقت بی‌احترامی نکرد. وقتی تصادف کرد و پایش شکست، مسیر زندگی‌اش عوض شد؛ به حسینیه رفت، به امام حسین (ع) متوسل شد و از آن روز به قرآن و دعا انس گرفت. محمدعلی همیشه زلال بود. نماز شب می‌خواند، روزه می‌گرفت، خمس می‌داد. احترامش به من بی‌نظیر بود؛ دستم را می‌بوسید، سرش را روی سینه‌ام می‌گذاشت و همیشه با ادب می‌گفت: «بله مامان.» شوخ‌طبع بود، اما حرمت نگه می‌داشت. به بچه‌ها علاقه داشت و برایشان هدیه می‌خرید. من همیشه می‌گویم: «علی خیلی زلال بود؛ زلالیتی که در هیچ‌کس ندیدم و فکر نمی‌کنم دوباره ببینم.»

نمونه‌ای از پاکی و زلالی/ تنها یک دست از پیکر او جا ماند

پول دیه را پس داد

مادر شهید روایت می‌کند: «علی وقتی نوجوان بود، یک‌بار تصادف کرد و پایش شکست. طبق قانون، دیه‌ای برایش در نظر گرفتند. البته با کسی تصادف نکرد و این دیه را دولت برای او در نظر گرفت. اما خودش آمد و گفت: مامان، این پول برای من حرام است. من واقعا مقصر بودم، نباید از بیت‌المال چیزی بگیرم. با وجود اینکه خودش نیاز مالی داشت، همه‌ی پول دیه را پس داد. برای من خیلی عجیب بود که یک جوان در آن سن این‌قدر به حلال و حرام حساس باشد. علی همیشه می‌گفت: من نمی‌خواهم چیزی جز رزق پاک وارد زندگی‌ام شود. این رفتار نشان می‌داد که زلالی و صداقت علی فقط در حرف نبود، بلکه در عمل هم خودش را نشان می‌داد. او حتی در سختی‌ها حاضر نشد حقی را که به نظر دیگران طبیعی بود، برای خودش نگه دارد.»

نمونه‌ای از پاکی و زلالی/ تنها یک دست از پیکر او جا ماند

تکیه گاهی امن و محکم

در ادامه از خواهر شهید نرگس قلی زاده می‌خواهیم تا درباره برادرش صحبت کند: «علی برای من فقط یک برادر نبود، او پناه و تکیه‌گاه من بود. هر وقت مشکلی داشتم، می‌گفت: نترس، من هستم. همین جمله برایم آرامش می‌آورد. هیچ‌وقت ندیدم بی‌احترامی کند یا بی‌تفاوت باشد. او هنرمند هم بود. در رشته گرافیک چند مدرک معتبر داشت. رفتارش با ما پر از محبت و صداقت بود. همیشه پشت ما می‌ایستاد و نمی‌گذاشت احساس تنهایی کنیم. حتی در کوچک‌ترین مسائل، خودش را مسئول می‌دانست. برای من، علی نمونه‌ی یک انسان زلال و پاک بود؛ بعد از شهادتش، جای خالی‌اش هر روز بیشتر احساس می‌شود. اما یاد حرف‌هایش و آن آرامشی که به ما می‌داد، هنوز هم در دل من زنده است. علی همیشه می‌گفت پشتت هستم، و من باور دارم که امروز هم از جایی بالاتر، پشت ماست.»

نمونه‌ای از پاکی و زلالی/ تنها یک دست از پیکر او جا ماند

از علی مانند خورشید، گرما میگرفتم

در ادامه زهره فیضی خاله شهید این گونه خواهر زاده خود را توصیف می‌کند: «رابطه‌ی من با علی مثل هیچ رابطه‌ی خاله–خواهرزاده‌ای نبود. او برای من فقط یک بچه‌ی خانواده نبود، بلکه جایگاهی بزرگ‌تر داشت. وقتی چیزی می‌گفت، بدون، چون وچرا گوش می‌کردم. احترام و بزرگی‌اش فراتر از سنش بود. من همیشه از او حساب می‌بردم، حتی بیشتر از برادر یا خواهرم. وقتی می‌گفت این کار را انجام بده، بدون پرسش قبول می‌کردم. علی مانند نور خورشیددر خانه می‌تابید، و باعث می‌شد همه‌ی ما از او گرما و امید بگیریم. علی هر وقت فرصت پیدا می‌کرد به دیدن من می‌آمد. با لبخند وارد خانه می‌شد و حال و هوایم را عوض می‌کرد. وقتی می‌آمد، مشکلاتم را گوش می‌داد و با آرامش راه‌حل پیدا می‌کرد. حضورش مثل یک نسیم آرام بود؛ هم دلم را شاد می‌کرد و هم باری از دوشم برمی‌داشت.

برای من، دیدار‌های علی فقط یک ملاقات خانوادگی نبود، بلکه مثل دیدار با یک پناه و تکیه‌گاه بود. او با محبت و بزرگی‌اش کاری می‌کرد که همه‌ی سختی‌ها فراموش شوند. همین رفت‌وآمد‌ها باعث شده بود رابطه‌مان فراتر از خاله–خواهرزاده باشد؛ وقتی خبر شهادتش رسید، باورش برایم خیلی سخت بود. اول فکر می‌کردم جانباز شده، نمی‌توانستم قبول کنم که دیگر برنمی‌گردد. چند روز طول کشید تا حقیقت را پذیرفتم. برای من، علی همیشه زنده است؛ چون زلالی و صداقتش در ذهنم باقی مانده است. جوانی با ایمان و محبت که همه ما را تحت تأثیر قرار داد.»

پیکری که از آن فقط یک دست ماند

در ادامه از خانم سارا فیضی می‌خواهیم که درباره نحو شهادت فرزندش توضیح بدهد:علی از همان بچگی، وقتی اسم شهید یا مدافع حرم می‌آمد، با شوق گوش می‌داد و می‌گفت: «کاش من هم روزی شهید بشوم.» در دوران دبیرستان، زیر عکس خود در کارنامه نوشت: «شهید مدافع حرم، شهید امنیت، شهید وطن.» این نشان می‌دهد که حتی در نوجوانی، آینده‌اش را با شهادت تعریف کرده بود. روز دوم تیرماه ۱۴۰۴ بود که علی در پادگان افسری حضور داشت. موشکی به پادگان اصابت کرد و سقف آوار شد. همان‌جا علی به شهادت رسید. خبرش را همان لحظه به ما ندادند؛ چند روز گذشت تا خبر را رساندند. وقتی شنیدم، باورم نمی‌شد. فکر کردم شاید مجروح شده یا جانباز شده است. اما بعد گفتند که علی دیگر برنمیگردند. برای من خیلی سخت بود، چون چند روز قبلش با من حرف زده بود، دستم را بوسیده بود و از ازدواج صحبت کرد. روز شهادت قبل از اینکه به پادگان برود، برایش صبحانه آماده کردم و طبق معمول دستان من را بوسید و رفت. نمی‌دانستم که این وداع، آخرین وداع و دیدار با اوست. شهادتش سنگین بود، اما آرامشی در دل داشتم. چون علی همیشه آرزوی شهادت داشت و خدا همان چیزی را به او داد که در دلش بود. برای من، علی نه فقط یک پسر، بلکه یک هدیه الهی بود که با زلالی و ایمانش زندگی کرد و با شهادت رفت.»

گفت‌و‌گو از آرش سلیمی‌فر

تنظیم از سعیده نجاتی


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه