طلبه شهیدی که عراقیها فکر میکردند پاسدار است
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «احمد متقیان فرد» چهاردهم فروردین ۱۳۴۱، در شهرستان قم به دنیا آمد. پدرش عباس، پلیس بود و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح۱) پرداخت. برق کش بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی مرکز اعزام روحانیون در جبهه حضور یافت. یازدهم بهمن ۱۳۶۵ به اسارت دشمن بعثی درآمد و شش روز بعد یعنی هفدهم بهمن ماه به شهادت رسید.

علیرضا دهقان از آزادگان اهل شهرستان تهران که هم بند این شهید بزرگوار بوده، لحظه شهادت او را اینگونه روایت میکند:
در عملیات کربلای ۵ به اسارت دشمن بعثی درآمدیم. در فاصلهای که ما را با ماشین به اردوگاه انتقال میدادند با شهید احمد متقیانفرد آشنا شدم. ترکش به قسمت چپ مغزش اصابت کرده بود و حال خوبی نداشت. داخل ماشین جلوی پای ما افتاده بود. محاسن بلندی داشت که عراقیها آزار میداد و در طول مسیر چندین مرتبه سعی کردند ریش او را از صورت جدا کنند که وی درد زیادی را تحمل کرد.
بعد از اینکه ما را به اردوگاه بردند، از روز بعد بازجوییها شروع شد. هر یک از ما را به نوبت به اتاق بازجویی میبردند. نوبت احمد رسید. او را با کتک به بیرون آسایشگاه بردند. به خاطر محاسن بلندش فکر میکردند پاسدار است. او را خیلی شکنجه کردند ولی احمد حرفی از پاسدار بودن خودش نزده بود، فقط گفته من طلبه هستم. بالاخره هم عراقیها متوجه شدند او به گفته خودشان آخوند است.
این قضیه به مراتب بیشتر برای او دردسر درست کرد. هر بار که او را به بازجویی میبردند، بعد از کتک زدنهای بسیار در محوطهای رها میکردند. هر کدام از بچهها را هم که بازجویی میکردند باز احمد را مورد آزار قرار میدادند. انگار این برنامه برای آنها به شکل یک بازی درآمده بود.
آنقدر او را کتک زده بودند که گوشه گوشه بدنش سیاه و کبود بود. خونریزی زیاده کرده بود. زخم سرش هم دهان باز کرده بود و خیلی آزارش میداد. حتی یکبار او را برای مداوا به بیمارستان نبردند.
شش روز به همین شکل گذشت و هر روز بیشتر از روز قبل احمد را شکنجه میدادند. طوری بود که دیگر نای نفس کشیدن نداشت. حتی قدمی هم نمیتوانست حرکت کند. به زور او را جابجا میکردند ولی دست از آزارش برنداشتند.
روز جمعه هفدهم بهمن بود که بعد از بازجویی و شکنجه احمد را به آسایشگاه آوردند. رنگش مثل گچ سفید شده بود. کلماتی را به سختی زیر لب بیان میکرد که به سختی شنیده میشد. مثل ذکر بود. نمیدانم در آن لحظات آخر چه کسی را صدا میکرد. مشخص بود که دیگر توان نفس کشیدن ندارد. چند نفر از اسرا پشت در رفتند و عراقیها را صدا زدند. فریاد میزدند که کمک کنید ولی دریغ از اینکه توجهی کنند.
کاری هم از دست ما بر نمیآمد. یکنفر از دوستان سر احمد را روی پایش گذاشت بلکه حالش جا بیاید ولی سیمای شهادت در نگاهش موج میزد. بچهها آنقدر به در کوبیدند که بالاخره در را باز کردند. یک نفر که ظاهرا پرستار بود وارد شد و بالای سر احمد قرار گرفت. ولی دیگر دیر شده بود و احمد متقیان فرد، طلبه مظلوم اهل قم تا بر معشوق ابدی پر کشید و به شهادت رسیده بود.
انتهای پیام/