پیکر محمدرضا سه ماه زیر آفتاب ماند
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «محمدرضا شفیعی نیک ابادی» دوازدهم بهمن ماه ۱۳۴۴ در تهران متولد شد. پدر این شهید که تقی نام داشت؛ به عنوان کارگر، مشغول به فعالیت بود و خدیجه نام مادرش بود. شهید محمدرضا شفیعی تحصیلات خود را تا مقطع سوم راهنمایی ادامه داد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. در عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن بعثی درآمد و در تاریخ چهاردهم دی ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید.

حسین محمدی مفرد از آزادگان سرافراز استان خراسان رضوی در خصوص نحوه شهادت این شهید عزیز روایتی را بازگو کرده است که در ادامه میخوانید:
عملیات کربلای ۴ آغاز شده بود. من و محمدرضا در گروهان تخریب بودیم. در میانه نبرد بود که ترکشی به شکمش اصابت کرد. با چند نفر دیگر از نیروها خواستیم او را به عقب برگردانیم ولی با توجه به آتش دشمن که روی جبهه ما میریخت امکان این کار وجود نداشت. بعد از مدتی که گذشت چند سرباز عراقی ما را محاصره کردند. من به همراه چند نفر دیگر و محمدرضا که زخمی بود را به اسارت بردند.
ما را با کتک و به طرز فجیعی داخل ماشین جا دادند. خون زیادی از محمدرضا رفته بود. مدام میگفت: تشنهام. آبی که در دسترسمان نبود ولی با وضعیتی هم که داشت نمیشد به او آب داد. فکر میکردم محمدرضا طاقت نمیآورد و شهید میشود. یعنی با وضعیتی که داشت و روزهای سخت اسارتی که پیش رویمان بود شهادت واقعاً آرزوی هر کدام از ما بود.
ما را به اردوگاهی بردند و حدود ۱۲۰ نفر را در یک آسایشگاه کوچک جا دادند. محمدرضا وضعیت جسمی اش مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی عراقیها توجهی نداشتند.
بازجوییها شروع شده بود. چندین مرتبه محمدرضا را برای بازجویی بردند. وقتی او را برمی گرداندند اصلا نای نفس کشیدن نداشت. او را به شدت شکنجه کرده بودند. گاهی که چشمانش را باز میکرد. ذکر یاحسین یا زهرا را تکرار میکرد.
۱۱ روز از اسارت ما گذشته بود. وضعیت هیچکداممان خوب نبود ولی محمدرضا خیلی اوضاع خرابی داشت. انگار تمام خون بدنش رفته بود. صدای ضعیفش چند مرتبه به گوشم رسید که جرعهای آب میخواست. بلند شدم و بالای سرش رفتم. میدانستم آب برایش خوب نیست ولی دلم نیامد تشنه بماند. وقتی نزدیکش رفتم وصدایش کردم جوابم را نداد. محمدرضا تشنه لب مثل مولایش امام حسین «ع» به شهادت رسید.
بعدها متوجه شدیم به خاطر حرصی که از محمدرضا به دل عراقیها مانده بود و در بازجوییها لب باز نکرده بود و آنها به اهداف خودشان نرسیده بودند، صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر محمدرضا وقتی به شهادت رسید سه ماه زیر آفتاب گذاشتند تا از بین برود و شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود استخوانهای جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود.
یادم میآمد زمانی که به اسارت درآمدیم، محمدرضا به ما گفت که من شهید میشوم ولی شما بعد از اسارت به ایران برمیگردید.
وقتی به ایران برگشتیم به منزلشان رفتیم و مادرش را ملاقات کردیم. از شهامت و رشادتهای فرزندش و اینکه قهرمانانه شهید شد برایش تعریف کردیم تا اینکه پیکر مطهرش بعد از ۱۶ سال تفحص و به وطن بازگشت و در خاک زادگاهش آرام گرفت.
انتهای پیام/