داغی که سالها مانده؛ داستان مادری که فرزندش نان را رها نکرده شهید شد

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، جانباز «عصمت قوره جیل» و مادر شهید «شیرزاد احمدی» میگوید: سال ۱۳۶۵ بود، یک روز دوشنبه. دقیق یادم نیست ساعت چند بود؛ بعضیها میگفتند دو بعد از ظهر، بعضیها دو و نیم. ناهار را تازه خورده بودیم. شیرزاد را بغل کرده بودم. بچهام هنوز کوچک بود… همان لحظه که از خانه بیرون رفتیم، یکهو صداها پیچید. انگار دنیا لرزید. آسمان تاریک شد. نفهمیدم چه شد؛ فقط دیدم همهجا خاک و دود است. بمباران شدیم.
وقتی چشم باز کردم، از شوک و ترس نمیتوانستم حتی تکان بخورم. گوشم سوت میکشید. نگاه کردم؛ همهجا خاک و خون ریخته بود. مردم را پرت کرده بود، بعضیها را تا صد متر دورتر پیدا کردند. خانهمان دود شد و رفت آسمان… همه زندگیمان همان لحظه تمام شد.
اما دردناکترین صحنهای که هرگز از یادم نمیرود، شیرزاد است.
پسر کوچکم نان را در دست گرفته بود. آنقدر محکم چسبیده بود که هرچه کردند، انگشتان کوچکش باز نشد. انگار نان، آخرین امید بچهام بود. هرکس رسید گفت: «ولش کنید، دستش را باز نکنید.» بعضیها هم میخواستند باز کنند، اما نشد. همانطور که نان را گرفته بود، همانطور هم رفت. حتی وقتی خاکش کردند، نان هنوز در دستش بود.
ما مادرها آن روز بیصدا گریه کردیم، سینه زدیم، اما صدایی از گلویمان درنمیآمد. هیچ مادری دلش نمیخواهد فرزندش را آنطور ببیند. همه روستا سوخت، اما داغ شیرزاد… هنوز بعد این همه سال از دلم بیرون نرفته.
در ادامه گفتگوی تصویری را ببینید:
انتهای پیام/