از میدان مین تا سکوهای قهرمانی

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران؛ در میان چهرههای ایثار و مقاومت، نام جلیل بورقی بهعنوان نمادی از استقامت و فداکاری میدرخشد. او متولد دهم فروردین سال ۱۳۴۵ است و در سال ۱۳۶۵ از تهران به جبهههای غرب کشور اعزام شد. نزدیک به دو سال در خط مقدم و در عملیات کربلای ۶ شرکت کرد.
جلیل بورقی در میدان نبرد بارها مجروح شد؛ در مسیر اعزام به جبهه و تصادف اتوبوس، حمله خمپاره به خودرواش که حامل تدارکات بود و سختترین آن انفجار مین که پای راستش را از بالای زانو قطع کرد، چشم چپش را نابینا کرد و هزاران ترکش در بدنش باقی گذاشت. با وجود بیش از ۳۸ عمل جراحی و سالها درد و عفونت، هرگز تسلیم نشد. ویژگی بارز او، روحیهای شکستناپذیر است؛ روحیهای که نهتنها او را زنده نگه داشت، بلکه به الگویی برای دیگران تبدیل شد.
ورزش راهی به عنوان بازگشت به زندگی
پس از جنگ، ورزش را بهعنوان راهی برای بازگشت به زندگی برگزید. در رشته پرس سینه (یکی از تمرینات اصلی و کلاسیک بدنسازی است) و وزنهبرداری قدرتی بیش از ۳۰۰ مدال استانی و کشوری کسب کرد. بیش از سه دهه است که مربی جانبازان و معلولین در باشگاه قمر بنیهاشم (ع) شهرری است و برای رضای خدا و سلامتی شاگردانش فعالیت میکند.
ویژگیهای برجسته جانباز ۷۰ درصد: ایمان راسخ، ارادهای مثالزدنی، عشق به ورزش، و توانایی الهامبخشی به نسل جوان. او نشان داده است که جانبازی پایان راه نیست؛ بلکه آغاز مسیری تازه برای خدمت، امید و قهرمانی است.
در ادامه از این جانباز میخواهیم ضمن معرفی خود از حضورش در جبهههای جنگ بگوید: «من جلیل بورقی هستم، متولد دهم فروردین سال ۱۳۴۵. در سال ۱۳۶۵، وقتی هنوز جوانی بیستساله بودم، از تهران به جبهههای غرب کشور اعزام شدم. یگان خدمتیام لشکر ۲۱ حمزه ارتش بود. نزدیک به دو سال در خط مقدم حضور داشتم. روزهای جبهه پُر از سختی بود؛ شبهای سرد، روزهای پُر از آتش و خمپاره و لحظاتی که هر لحظه ممکن بود جانمان را بگیرد. اما چیزی که ما را نگه میداشت، عشق به وطن و غیرت برای دفاع از ناموس بود. هیچکس برای مقام یا پول نرفته بود؛ همه برای رضای خدا و ایران اسلامی ایستاده بودند.
سختترین لحظه، انفجار مین در منطقه بود
بارها مجروح شدم. یک بار اتوبوس اعزامی تصادف کرد و من دچار ضربه مغزی و شکستگی جمجمه شدم. بار دیگر خمپاره به خودرو تدارکاتمان خورد و بیهوش شدم. سختترین لحظه، انفجار مین در منطقه بود؛ پای راستم از بالای زانو قطع شد، چشم چپم نابینا شد و هزاران ترکش در بدنم جا گرفت. با وجود این همه درد، هیچوقت پشیمان نشدم. ما میدانستیم که اگر نایستیم، دشمن به خاک و ناموسمان تجاوز میکند. همین باور بود که به ما نیرو میداد. امروز وقتی به آن روزها فکر میکنم، میدانم که جبهه فقط میدان جنگ نبود؛ مدرسهای بود برای ایمان، ایثار و مردانگی. من هرچه دارم از همان روزهاست؛ حتی اگر بدنم پر از زخم و ترکش باشد، روحم سرشار از افتخار است.»
یک پا و یک چشم؛ یادگار میدان مین
در ادامه از او میخواهیم درباره آسیب و جراحاتی که در جبهه داشت برایمان صحبت کند: «یک بار که به جبهه اعزام شدم، صبح زود بود، بعد از نماز سوار اتوبوس شدم تا به منطقه عملیاتی برویم. خستگی و بیخوابی همهگیر شده بود، ناگهان اتوبوس به کوه برخورد و تصادف کرد. همهچیز در یک لحظه زیر و رو شد؛ سقف اتوبوس مثل کاپوت ماشین بالا و پایین میرفت، صندلیها کنده شدند و یخچال سنگینی که در ماشین بود، روی من افتاد. فشار آن لحظه داشت مرا خفه میکرد. یکی از همرزمانم از شیشه به بیرون پرتاب شد و در همان حالت صدا میزد؛ کمک کنید: «یکی از رزمندگان در اتوبوس جا مانده است، نمیتواند بیرون بیایید» همان صدا باعث شد افراد و نیروهای امدادی خودشان را به ما برسانند. مرا با سختی از زیر یخچال بیرون کشیدند و به عقب یک وانت انداختند. مستقیم به بیمارستان خرمآباد بردند. چند روز آنجا بستری بودم؛ سرم شکسته بود، صورتم کبود و سیاه شده بود، و حتی خانوادهام در دیدار اول مرا نشناختند.»
«بار دیگر در جبهه، مأموریت داشتیم غذا و تدارکات را به خط مقدم برسانیم. سوار خودرو بودیم که خمپاره دشمن درست به ماشین خورد. انفجار آنقدر شدید بود که بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی بهوش آمدم، خودم را در بیمارستان صحرایی دیدم. بدنم پُر از زخم و خون بود، گوشهایم سوت میکشید و سرم گیج میرفت. آن حادثه هم یکی از لحظات سختی بود که میتوانست پایان زندگیام باشد، اما خدا خواست که بمانم.
مهمترین مجروحیت من در میدان مین بود. در منطقه، مأموریت شناسایی و پاکسازی معبر را داشتیم. هوا مهآلود بود و قدم به قدم جلو میرفتیم؛ با احتیاط، اما در آن لحظه سرنوشت چیز دیگری برای من نوشته بود. ناگهان صدای انفجار مهیبی بلند شد؛ پای راستم روی مین رفته بود. همهچیز در یک لحظه تغییر کرد. موج انفجار مرا اول به هوا و بعد به زمین کوبید، گوشهایم آن لحظه چیزی را نمیشنید، چشمهایم تاریک و بدنم پُر از ترکش شد. پای راستم از بالای زانو قطع، مچ دست چپم له شد و خون همهجا را فرا گرفته بود. بعد از چندین ساعت که شرایط مهیا شد؛ همرزمانم با عجله خودشان را رساندند. یکی دستم را گرفت، دیگری سعی کرد خونریزی را بند بیاورد. بیهوش شدم و وقتی بهوش آمدم، خودم را در بیمارستان صحرایی دیدم؛ بدنم پُر از زخم و درد، اما زنده بودم. پیش از هزاران ترکش از آن عملیات در بدن من باقی مانده است.
این اتفاق، نقطهی عطف زندگی من بود. از آن روز به بعد، با یک پا و یک چشم، و با هزاران ترکش در بدن، مسیر تازهای آغاز کردم. مسیری که سخت بود، اما با ایمان و ورزش توانستم دوباره بایستم و زندگی را ادامه بدهم.»

جانباری که پیش از ۳۰۰ مدال و افتخار دارد
جلیل بورقی جانباز ۷۰ درصد از تاثیرات ورزش و اهداف آن در زندگیاش با وجود این همه جراحات و قطع عضو میگوید: بعد از آن همه جراحت و عملهای جراحی، زندگی برایم سخت شده بود. بدنم پر از ترکش بود، یک پا و یک چشم را از دست داده بودم و درد و عفونت هر روز همراهم بود. خیلیها فکر میکردند دیگر نمیتوانم ادامه بدهم. اما من تصمیم گرفتم دوباره برخیزم. راهی که انتخاب کردم، ورزش بود. از سال ۱۳۶۸ وارد ورزش شدم. ابتدا برای توانبخشی و بازگرداندن توان جسمی، اما خیلی زود فهمیدم ورزش فقط برای بدن نیست؛ ورزش برای روح هم درمان است. هر بار که وزنهای را بلند میکردم، انگار بار غم و درد را زمین میگذاشتم. هر بار که تمرین میکردم، امید تازهای در دلم زنده میشد.
ورزش مرا از گوشهنشینی نجات داد. به جای آنکه در خانه با دردهایم تنها بمانم، وارد باشگاه شدم، با دوستان جانباز و معلول تمرین کردم و دوباره طعم زندگی را چشیدم. ورزش باعث شد روحیه بسیار قوی در مقابل این زخمها داشته باشم. نتیجه این مسیر، بیش از ۳۰۰ مدال استانی و کشوری بود؛ اما مهمتر از مدالها، روحیهای بود که به دست آوردم. ورزش به من یاد داد که حتی با یک پا و یک چشم هم میتوان قهرمان شد.
امروز بیش از سی سال است که مربی جانبازان و معلولین هستم. ورزش نهتنها زندگی مرا تغییر داد، بلکه زندگی بسیاری از شاگردانم را هم نجات داد. کسانی که به دلیل درد و مشکلات جسمی به سمت اعتیاد رفته بودند، با ورزش دوباره به زندگی برگشتند. برای من ورزش یعنی امید؛ امیدی که از دل سختترین شرایط زاده شد و به زندگی معنا داد. ورزش تنها یک فعالیت جسمی نیست؛ بلکه راهی است برای ساختن روحیه، برای مبارزه با ناامیدی و برای بازگشت به زندگی حتی در سختترین شرایط. ورزش را بسیار جدی بگیرید و همیشه انجام بدهید.»
گفتوگو: آرش سلیمیفر
تنظیم: سعیده نجاتی