فرزندم، درس و مدرسه را رها کرد و به خط مقدم رفت

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، «دختر بس آبباریکی» مادر شهید «هوشنگ عسگری» میگوید: فرزندم اول جنگ هنوز دانشآموز بود. هر روز از مدرسه که برمیگشت، میگفت: مامان، میخواهم بروم جبهه.» به او گفتم: پسرم، هنوز کوچکی، درست را بخوان.
میگفت: نه مادر، ما نزدیک مرزیم. اگر عراق حمله کند، ما جلو دشمنیم، باید دفاع کنیم، شاید هم کشته شویم.
یکی از آقایان به من گفت: اگر شوهرت یا پسرت شهید شوند، تو میتوانی از خودت دفاع کنی؟ گفتم: با چند بچه کوچک چطور میشود دفاع کرد؟ او هم گفت: نباید بترسید، باید بمانید و مقاومت کنید.
در آن روزها مردم از ترس بمباران و حمله دموکراتها خانهها را ترک میکردند. اما من گفتم: نمیشود که سنگر را خالی کنیم. هوشنگ هم گفت: مادر، حالا که دشمن آمده، نباید بنشینیم و رفت.
اول به آبادان اعزام شد، بعد به مریوان رفت. فرماندهاش میگفت: هوشنگ دلاور بود، همیشه داوطلب میشد برود خط مقدم تا سربازهای خسته برگردند عقب.
همرزمانش گفته بودند همانجا، در نزدیکی خاک دشمن، در پاتک صدام زخمی شد. یکی از دوستانش که برای کمک رفته بود، در آغوش هوشنگ تیر خورد و هر دو بر زمین افتادند. نیروهای هلالاحمر که رسیدند، دیگر کار از کار گذشته بود. هوشنگ شهید شده بود.
پسرم ورزشکار و وزنهبردار بود، جوانی قوی و پرانرژی اما همه آن نیرو را گذاشت برای دفاع از خاک وطنش.
خون او و همه دلاورمردان این سرزمین بود که ریشه این کشور را آبیاری کرد. من همیشه میگویم باید یادشان را زنده نگه داریم تا هیچ دشمنی نتواند در این خاک رخنه کند.
در ادامه فیلم گفتوگو را میبینید:
انتهای پیام/