«عباس» درسش دفاع بود و معلمش عشق به وطن
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید «عباس مقصودی» فرزند حاج مهدی، در نخستین روز خرداد ۱۳۵۰ در روستای قلعهتسمه از توابع شهرستان درهشهر چشم به جهان گشود. دانشآموز دبیرستان باقرالعلوم بود و در سال دوم تحصیل، عشق به وطن او را از کلاس درس به سنگر جهاد کشاند.

با شور و شعف وصفناشدنی، از طریق بسیج دانشآموزی به لشکر ۱۱ حضرت امیر (ع) سپاه پیوست و بهعنوان رزمنده راهی میدان نبرد شد. این نوجوان شجاع، در آذرماه ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۸ در منطقه ماووت عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و بدن، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. آرامگاه این شهید والامقام در گلزار شهدای قلعهتسمه قرار دارد.
خاطرات پدر
حاج مهدی مقصودی، ضمن گرامیداشت یاد شهدای دانشآموز، از تولد فرزندش چنین یاد میکند: «پدرم کدخدای روستا بود و باور داشت فرزندان باید زود ازدواج کنند تا مستقل شوند. من در سال ۱۳۴۸ ازدواج کردم و دو سال بعد، عباس به دنیا آمد. چون همسرم سن کمی داشت، برای تولد عباس به خانه پدرش رفت تا مادرش کمکش کند. عباس نخستین نوه خانواده بود و تولدش شادی بزرگی برای من و پدرم به همراه داشت.»
ویژگیهای اخلاقی
«عباس بسیار مؤدب، منظم و باهوش بود. به نظافت اهمیت میداد و آن را نشانه ایمان میدانست. در دوران ابتدایی، معلمش آقای نصیری از توان علمی او شگفتزده بود و گاه با او بحث علمی میکرد. عباس به نیازمندان کمک میکرد، شعور اجتماعی بالایی داشت، به صلهرحم پایبند بود و در نبود من، که دورهگرد بودم، مسئولیت خانه را بهخوبی بهعهده میگرفت.»
عشق به امام و جبهه
«عباس علاقهای عمیق به امام خمینی (ره) داشت و عکس ایشان را بر پیراهنش میچسباند. بیخبر از ما، در بسیج ثبتنام کرده بود و در سال دوم دبیرستان، درس را رها کرد و با پسرخالههایش برای آموزش نظامی به پادگان رفت. وقتی برای بازگرداندنش رفتیم، خود را بالای درخت پنهان کرده بود و با اصرار ما پایین نیامد. تصمیمش را گرفته بود و من نیز او را به خدا سپردم.»
موجگرفتگی و بازگشت به جبهه
«چهل روز پس از اعزام، عباس به مرخصی آمد. در منطقه اسدآباد، زیر درختی نشسته بود. غمگین و گرفته بود. گفت دچار موجگرفتگی شدهام. او را به خانه آوردیم و سپس برای درمان به اراک فرستادیم. پزشک پانزده روز دیگر به مرخصیاش افزود، اما عباس طاقت ماندن نداشت. بدون خداحافظی، حتی بدون برداشتن کولهپشتی، به جبهه بازگشت.»
عهدی تا شهادت
«عباس با شهید صادق محمدی ارتباط نزدیکی داشت و تسبیح او را به یادگار نگه میداشت. در جبهه کردستان، از نیروهای دستۀ شهید محمد کرمی بود. مهماننواز بود و رزمندگان را به خانه دعوت میکرد. یک بار از او پرسیدم: چرا در این سن به جبهه میروی؟ گفت: من و صادق عهد کردهایم تا روز شهادت، جبهه را ترک نکنیم.»
شهادت در پاییز
«پاییز ۱۳۶۶، در ارتفاعات شاخ شمیران، عباس بر اثر اصابت ترکش به سر و بدن مجروح شد. برادرم به بیمارستان تبریز رفت، اما عباس پیش از رسیدن او، به شهادت رسیده بود. وقتی به درهشهر رسیدم، مردم در سوگ او میگریستند.»
بدرقهای با اشک و دعا
«شهادت عباس برایم غیرمنتظره نبود، چراکه شب مجروحیتش خواب شهادتش را دیده بودم. با وجود اندوه فراوان، از اینکه فرزندم را ابراهیموار در راه اسلام فدا کرده بودم، احساس پشیمانی نداشتم. پیکرش با دستان پرمهر دوستان و همرزمانش تشییع شد و در گلزار شهدای قلعهتسمه آرام گرفت. دوستانش تا مدتها هر شب به خانهمان میآمدند، دعای کمیل میخواندند و یادش را زنده نگه میداشتند. همهشان برای من، عباس بودند.»
انتهای پیام/