کد خبر : ۶۰۳۹۷۵
۱۵:۱۰

۱۴۰۴/۰۸/۱۲
روایت شهادت شهید غریب اسارت «غلام جمشیدی»؛

غلام با لب تشنه به شهادت رسید

«علیرضا صادق زاده» از آزادگان اصفهانی می گوید: در آسایشگاه اجازه خوردن آب نداشتیم. شهید «غلام جمشیدی» زمانی که به شهادت رسید لبش تشنه بود.


به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «غلام جمشیدی» چهارم اردیبهشت ۱۳۴۳، در روستای حاجی آباد از توابع شهرستان الیگودرز به دنیا آمد. پدرش غلامشاه، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست  و چهارم دی ۱۳۶۵، در سومار توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید.پیکرش مدتی در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در گلزار مرکزی شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.

علیرضا صادق زاده از آزادگان و جانبازان اصفهانی که با شهید غریب «غلام جمشیدی» هم بند بوده است، روایت شهادت وی را اینگونه بیان می کند:

غلام با لب تشنه به شهادت رسید

ما جزو آزادگان کربلای 4 بودیم که با غواصان دست بسته اسیر شدیم.

بعد از اسارت ما را به استخبارات بردند و بعد از بازجویی هایی که انجام می دادند، به اردوگاه تکریت 11 انتقال پیدا کردیم.

در آنجا ما را در غرفه های تنگ و نمور قرار دادند که چند روز یک بار آفتاب را می دیدیم. تمام اسرایی که آن زمان می گرفتند را به اردوگاه تکریت 11 می آوردند. من تیر خورده بودم و بدنم زخمی بود. بعضی از روزها عراقی ها می آمدند و تمام کسانی که زخمی بودند را برای باندپیچی زخم می بردند. در درمانگاه اردوگاه برای اولین بار با غلام جمشیدی برخورد کردم.

یک گلوله در ران پای راستش خورده بود و زخمش به حدی رسیده بود که مدام از آن خونابه و چرک بیرون می آمد. خیلی به خاطر زخم پایش اذیت بود.

غلام را به آسایشگاه شماره 1 که ما حضور داشتیم، آوردند و پیش ما بود. با وجود درد و زخمی که داشت خیلی عزت نفس داشت و اجازه نمی داد برای کارهایش کسی به او کمک کند. با هر زحمتی بود خودش بلند میشد و کاری داشت انجام می داد. خیلی با جذبه بود و صورت گیرایی داشت که هر کسی او را می دید جذبش می شد.

در آسایشگاه ما به اسرا اجازه نمی دادند که شبها از آب استفاده کنند. اگر سطل آبی آنجا بود به هیچ وجه و در هر حالتی که بودیم نمی توانستیم جرعه ای از آب را بنوشیم. می گفتند: فردا صبح باید کف آسایشگاه را با این آب بشورید. حتی عراقی ها کسانی که بعضی از شبها آب می خوردند را روز بعد کتک می زدند.

غلام از جمله کسانی بودند که به خاطر ناتوانی و وضعیت بد جسمی که داشت حتی از عراقیها هر روز کتک می خورد ولی روحیه خودش را حفظ می کرد. یکبار جلوی چشم من یکی از سربازان عراقی لگد محکمی به جای زخم غلام زد که او از درد زیاد نعره زد ولی وقتی که ما خواستیم سرباز را بزنیم او در آن حالت درد کشیدن با اشاره به ما اجازه نداد که واکنش نشان دهیم.

یک روز صبح بیدار شدیم و می خواستیم از آسایشگاه بیرون بیاییم. دیدم که غلام به دیوار تکیه داده و سرش رو پایین بود. از جلویش رد شدم و گفتم؛ بلند شو بیا بریم بیرون. هرچه صدایش زدم جواب نداد. تعجب کردم و جلو رفتم. نبض دستش را گرفتم حرکتی نداشت، نبض گردنش را گرفتم حرکتی نداشت. رو به بچه هایی که بالای سرش ایستاده بودند، کردم و گفتم انگار غلام شهید شده است. عراقی ها متوجه شدند و چند نفر از سربازها وارد آسایشگاه شدند. یکی از آنها غلام را صدا زد و وقتی جواب نداد با لگد به پهلویش زد که غلام نقش زمین شد.

آنجا دیگر به ما اجازه ندادند در آسایشگاه بمانیم و ما را بیرون کردند. دو نفر با برانکارد آمدند و پیکر بی جان غلام جمشیدی را از جلوی چشمان ما بردند و به بیرون اردوگاه منتقل کردند.

لبهای غلام خشک بود. او وقتی به شهادت رسید لبانش تشنه بود و غریبانه در اوج مظلومیت به شهادت رسید.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه