حکایت تلخ آزاده «سیداحمد حسینی» از روزهایی که شاهد لحظهی سنگین شهادت غریبانه همرزمانش بود
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ سید احمد حسینی آزاده جنگ تحمیلی دفاع مقدس اهل شهر سعدآباد واقع در شهرستان دشتستان از توابع استان بوشهر است. او بازنشسته آموزش و پرورش و از رزمندگان دفاع مقدس بوده که در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث، در رسته خدمتی بهعنوان بسیجی و تیربارچی فعالیت میکرد. در جریان عملیات در جزیره مجنون، به اسارت نیروهای بعثی درآمد و به مدت ۲۸ ماه در اردوگاه ۱۳ رمادیه عراق اسیر بود. حسینی از ناگفتههای دوران سخت اسارت قصه ای می گوید که هر بار یادش می افتد بغض در گلویش می لرزد، حکایت تلخ روزهایی که شاهد لحظه ی سنگین شهادت غریبانه همرزمانش بود. روزهایی که هر نفس بوی درد و هر نگاه زخمی تازه بر لب می نشاند. با ما همراه باشید.
اعزام به جبهه و آغاز ماموریت
در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۶۷ از طریق پایگاه بسیج سعدآباد همراه ۱۱ نفر از دوستان همولایتیام از روستا حرکت کردیم. ابتدا به برازجان رفتیم و سپس به بوشهر منتقل شدیم. شب را در بوشهر ماندیم و روز بعد از طریق پادگان جراحی در ماهشهر اعزام شدیم. شهیدان «سید عبدالرسول حسینیمقدم»، «محمود قدوسیفرد» و«نجف فرخ سربست» نیز در همین جمع بودند. شب هنگام به پادگان جراحی رسیدیم؛ پس از نماز جماعت و صرف شام در مسجد پادگان نشسته بودیم که آقای محمد صابر، فرمانده گردان ابوالفضلالعباس (ع) وارد شد و گفت ۱۰ نفر آرپیجیزن و تیربارچی نیاز دارد. ما داوطلب شدیم. در همین لحظه «شهید نوروزی»، از روستای آلیوسفی، گفت من هم همراه شما هستم و بچههای سربست را تنها نمیگذارم. بهخاطر آن، فرمانده گردان ۱۰ نفر دیگر را نیز اضافه گرفت و همان شب تجهیزات شامل اسلحه، مهمات، لباس و کفش نظامی را تحویل دادند و در نمازخانه شب را گذراندیم. صبح بعد از نماز، عازم جبهه و مقر شهید بشکوه در ۱۵ کیلومتری جزیره مجنون شدیم. پس از سه روز، وارد جزیره شدیم.

آغاز راه اسارت
پیش از روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷، عراق دو تا سه بار آتش سنگین بر جزیره ریخت که با مقاومت رزمندگان ایرانی ناکام ماند. اما در شب چهارم تیر آتش بیسابقهای از زمین و آسمان شروع شد. ما مقاومت کردیم ولی متأسفانه لشکر ۵ نصر خراسان و ۲۵ کربلای مازندران ناچار به عقبنشینی شدند و گردانهای ابوالفضل و امام حسن از استان بوشهر در محاصره دشمن قرار گرفتند. بعد از ساعتها مقاومت، به اسارت درآمدیم. من همراه شهیدان «محمود قدوسیفرد و نجف فرخ سربست» و چهار نفر از بچههای روستا در نیزارهای جزیره پنهان شده بودیم و مقاومت میکردیم تا اینکه نیروهای بعثی با نارنجکهای آتشزا نیزارها را سوزاندند. یکی از رزمندگان زیرپیراهنش را بر نی بست و تسلیم شد تا از آتش نجات پیدا کند؛ پس از آن، ما هم در ساعت حدود ۱۰ صبح اسیر شدیم.
لحظه شهادت شهیدان «محمود قدوسی فرد و نجف فرخ سربست»
عراقیها دستهایمان را بستند و ما ۳ نفر را کنار هم خواباندند. حدود پنج ساعت زیر آتش و گلوله نگهمان داشتند. در آن لحظات سخت، شهید «محمود قدوسیفرد» با لبهای خشکیده و صدایی خالصانه دعا کرد و گفت: «خدایا! یا ما را آزاد کن، یا مرا به برادرم شهید علی قدوسی برسان.» دعایش هنوز تمام نشده بود که یک خمپاره سرگردان میان او و شهید «نجف فرخ سربست» فرود آمد و منفجر شد. همان لحظه محمود به دیدار خداوند و برادر شهیدش پیوست. شهید «نجف فرخ سربست» را نیز همراه دیگر مجروحان به العماره منتقل کردند، اما بر اثر خونریزی شدید تا صبح رمقی برایش نمانده بود. سرش روی پای من بود، پیراهنم را درآوردم و روی زخمش بستم. با عطش فراوان تکرار میکرد «آب… آب…» و نهایتاً صبح روز پنجم تیر به دیدار معبود خود شتافت.

آن لحظهها بین ایمان و درد، بین امید و واقعیت بود. در کنار شهدا، انسان معنای واقعی دعا را میفهمد. همان دعای خالصانه شهید قدوسی باعث شد بفهمم خداوند چقدر نزدیک است. وقتی او گفت «خدایا یا مرا آزاد کن، یا به برادرم برسان» درست مثل کلید برق بود که با زدنش نور روشن میشود؛ دعای او نیز همان لحظه مستجاب شد. آن ارتباط قلبی با خدا را هیچگاه فراموش نمیکنم.
تعبییر خواب مادر شهید قدوسیفرد
بله، بعد از آزادی و بازگشت به روستا، مادر شهید محمود قدوسیفرد که خانمی بسیار مؤمن و متدین بود، به دیدارم آمد. پس از گریه زیاد گفت: «سید احمد، من تمام صحنه شهادت پسرم را در خواب دیدهام. فقط بگو چرا وقتی شهید شد، دستهایش را باز نکردی، آبش ندادی و او را از گودال بلند نکردی؟» واقعاً از شنیدن این خواب، روح من لرزید. او همه چیز را همانطور که رخ داد، دیده بود.
خاطره کوتاه از شهید فرخ سربست
شهید «محمود فرخ سربست» از دوستان نزدیکم بود. فردی بسیار خوشاخلاق، مهربان و جذاب در رفتار. در یکی از روزهای جزیره، کنار چاه آب نشسته بودیم. گفت: «برو برایم آینه بیاور، میخواهم خط ریش تازهام را مرتب کنم تا هنگام ملاقات با خداوند آراسته باشم.» جملهای ساده بود، اما معنا داشت؛ او آماده دیدار بود. تا آخرین لحظه زیبایی و نور در چهرهاش بود.
۲۸ ماه اسارت زمان کمی نیست. در اردوگاه ۱۳ رمادیه، روزهای سخت و پرمحرومیتی را گذراندیم. اما در میان آن دردها، ایمان رزمندگان قوت قلب بود. شبها دعا و قرائت قرآن در میان اسیران جریان داشت؛ همان صوت دلنشین شهید قدوسی فرد از دعای کمیل همیشه در یاد ما ماند. در آن اسارت، خدا را بیشتر شناختیم.
پیامی برای نسل امروز
تنها خواستهام این است که نسل جوان بداند آرامش امروز نتیجه خون شهداست. آنان با ایمان و خلوص راهی شدند و ما وظیفه داریم یادشان را زنده نگه داریم. دعای خالص، نیت پاک و عشق به خداوند کلید رهایی است؛ همانطور که شهدا نشان دادند، وقتی دل صادقانه با خدا پیوند میخورد، همه دردها معنا پیدا میکند
یاد شهیدان «محمود قدوسیفرد، نجف فرخ سربست، سید عبدالرسول حسینیمقدم » و دیگر رزمندگان جزیره مجنون همیشه جاودانه خواهد ماند.