شهید راهش را رفت و شما باید آن را تداوم بدهید
به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «علی اصغر بصیر» فرزند محمد حسن، دوازدهم فروردین ۱۳۳۷ در شهرستان فریدونکنار به دنیا آمد. وى تا مقطع متوسطه درس خواند. از سوی سپاه وارد جبهه شد و سرانجام در تاریخ چهاردهم تیر ماه ۱۳۶۵، در منطقه مهران بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ و سوختگی کامل بدن به شهادت رسید.

فرازی از وصیتنامه شهید «علی اصغر بصیر»
به نام خدایی که به ما جان داد، به نام خدایی که به ما هستی داد تا بتوانیم دین پیامبرش را یاری کنیم. الان دنیای استعمار فهمید که تنها قدرتی که میتواند ابرقدرتها را به زانو در آورد، آن اسلام است، همان اسلام فقها؛ لذا ملت ایران با اتکا به خدا دست به یک انقلاب و یک دگرگونی عجیب زد که دنیا را به حیرت وا داشت. همه مستکبران دشمن این انقلاب خدائی شدند. به قول شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی که هر کس خط دارد دشمن دارد.
خدایا! به تو سوگند میخورم که در این راه ثابت قدممان کن. پدرم، تمام کارها بعد از من، توئی که باید این امانت را به دوش بکشی و تمام اختیارات کفن و دفن و نماز همه با شماست. مادرم تو در طول این انقلاب نشان دادهای و به ما فهماندهای که میتوانی مادر شهدا باشی و باید در تمام تشییع جنازهها شرکت کنی با همسرم و عکسم را بر بالای دست بردار که نشانه این باشد که پاسدار انقلاب اسلامی هستی. خداوندا شهادت را که نهایت آرزوی من است نصیبم گردان. مادرم شهادت من مهم نیست نگو که فرزندم شهید شده، بگو که خدایا این امانی که به من دادهای با کمال رضایت به تو پس دادهام و این پسرم را از من قبول بفرما. خدایا این امانت را از من بپذیر و فقط برای اهداف مقدست جان به کف در جلوی دشمن ایستاده و نگذاشت دشمن کافر پا فراتر بگذارد به سرزمین اسلامی ما و به مادران و خواهرانی که برای دیدن پیش تو میآیند، هیچ از خودت سستی نشان نده و نگذار که به تو تسلیت باد بگویند. من دوست دارم که در شهادتم تبریک بگویند، چون من خودم خواستم و آرزوی من همین بود که به خدای خویش برسم و هیچ خوفی از شهادت ندارم. همسرم، به خدا سوگند تا آخرین لحظههای وجودم خدا را فراموش نمیکنم ولی بدان که دستم نیست، نمیدانی چه تحولی در من ایجاد شده، انگار که عاشق خدا شدم. میدانم که این بار، بار آخر من است، اگر خدا خواست.

همسرم! مرا دوست داشتی و بهت گفتم که آنچه من دوست دارم شما از من نمیپذیرید که گفتم شهادت را دوست دارم و شما قبول کردید. دوران زندگی مشترک ما آنقدر زیاد نبود ولی در این چند ماهه زندگی اندک، ولی پر از مهر و محبت و از خودگذشتگی و صفا و صمیمیت و ایثار بود و قبول کردی از آن روز اول تا همسر یک پاسدار انقلاب اسلامی باشی، یک پاسدار شهید باشی، پاسداری که هر موقع ندائی میشنید لبیک گفت و پایش ایستاد و عاشقانه اهدافش را دنبال کرد. همسر باوفای من، بهت گفتم که ناراحت نباش، گفتی که برای خدا گریه کردن ندارد ولی در تشییع جنازهام جلوی جنازه با عکسم با مشت گره کرده ولی خندان با عزمی راسخ و ارادهای آهنین حرکت کن که دشمنان اسلام از این همه شجاعت تو بیمناک شوند و در سر نمازها دعا را فقط فراموش نکن برای امام و رزمندگان اسلام دعا کن و از خدا بخواه فرج امام زمان (عج) را نزدیک گرداند و خداوند شما را در این اجر عظیم از جنگ و جهاد با من شریک بگرداند و شبهای جمعه یادت نرود پیش همه برو ولی ما را هم یاد نکن و شمعی به مزارم روشن کن با یک پرچم سبز و روی آن لا اله لا الله نوشته شود.
برادرانم، وعده خدا حق است، خدا این وعده را داده که مستضعفین وارثان حقیقی جهان خواهند بود. برادرانم، حسین جان و داداش عزیز، شما قبل از اینکه بروید جبهه گفتید هی نگویید در بهار آزادی جای شهدا خالی. جای شهدا را پر کنید نگذارید خالی بماند. خداوند شما را برای یاری از دین خدا صحیح و سالم نگه دارد و همواره پشتیبان ولایت فقیه باشید.
برادرم، علی اکبر و هادی حرف امام را با دل و جان گوش کنید و نگذارید ضد انقلابیون داخلی و خارجی نفس بکشند. برادران و خواهرم مسئولیت شما خیلی سنگین است. شهید راهش را رفت و شما باید راهش را تداوم بدهید و باید پیامش را به گوش تمامی ملتهای فقیر و مستضعف برسانید. خواهرم تو باید زینب گونه باشی چرا که برادرت برای آن جنگید که حسین علیه السلام در کربلا جنگید و شهید شد و برادرت هم در جنوب کشور در کربلائی دیگر برای بازگشائی کربلای حسین (ع) در سرزمین شهید پرور خوزستان جنگید و شهید شد. فرقی ندارد و تنها فرقش فاصله زمانی است و در خاتمه همه را به صبر و عدالت سفارش میکنم. سلامتی شما را از خدای بزرگ خواستارم.
و، اما برادران پاسدار! شهدای آینده این انقلاب! به خدا خیلی ارزش دارید، قدر خودتان را بدانید. هر موقعی که خواستید برای نبرد با کفر در سرزمین بیت المقدس و جولان بروید، مرا سر بزنید و این را بدان که خیلی دلم میخواست که خدا مرا زنده میکرد و در این جنگ هم شهید میشدم و خودتان هم میدانید که من آنقدر ساده نیستم که به دست مزدور عراقی شهید شوم و حتماً تعداد زیادی از آنها را مثل دفعههای پیش نابود خواهم کرد. خدایا، لحظههای آخر عمر من است. هرگز خودم را به خودم وامگذار و از دعاهای خیر امام مرا بهرهمند گردان. دوستان من، رفقای عزیز، آنهایی که در شهر ما و مخصوصاً در خیابان ما سکنی دارید، بدانید که برای چه کشته شدم و جنازهام را اینطور کردند که شما مرا بالای دستتان قرار دادهاید. بیائید بار آخر هم که شد کفن از صورتم بردارید و با هم وداع کنیم و امیدوارم که اگر چنانچه بدی و نافرمانی و بی ادبی از من سر زده است، مرا حلال کنید. برادرم کاظم طاهری و محمدعلی اسماعیلی، همه شما را به عنوان برادرم میشناسند، شبهای جمعه یادتان نرود من چشم به راه هستم تا شما بیائید و همیشه گوش به فرمان ولایت فقیه باشید و تو دهن این ضد انقلاب داخلی بزنید و اگر خدا خواست زنده برگشتم، با هم این کار را میکنیم. بر سر قبر من گریه نکنید. به محض شنیدن خبر شهادت نقل و نبات پخش کنید که خوشحالم میکنید. در مراسم ختم از سادهترین غذا استفاده شود.
انتهای پیام/