آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۳۶۴۰
۱۲:۲۶

۱۴۰۴/۰۸/۱۰
زندگی نامه و خاطرات شهید «علی اصغر بصیر»

پشت جبهه ماندن برای علی اصغر سخت بود

همسرش شهید «علی اصغر بصیر» می‌گوید: «در پشت جبهه ماندن برای علی اصغر سخت بود و هر بار از جبهه برمی‌گشت، نیمه‌های شب به مزار شهدا می‌رفت. در ابتدای مزار پوتین‌ها را درمی‌آورد و سینه خیز تا کنار مزار شهدا می‌رفت و از خداوند تقاضای شهادت می‌کرد.»


به گزارش نوید شاهد مازندران «علی اصغر بصیر» چهارمین فرزند خانواده بصیر، دوازدهم فروردین سال ۱۳۳۷ در شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود. وی در دامان مادری مومن و متدیّن به نام سیده سکینه طیبی نژاد پرورش یافت که در منزل مراسم عزاداری برگزار و سالی چند بار قرآن را ختم می‌کرد. این رفتار او تأثیر بسیار زیادی در روحیه‌ی علی اصغر و دیگر برادرانش داشت. مادرش می‌گوید: «نام علی اصغر را خودم انتخاب کردم. از دوران کودکی هیچ وقت بدون وضو و غسل به آنها شیر نمی‌دادم. علی اصغر و برادرانش را به مراسم عزاداری و مراسم‌های مذهبی می‌بردم.»

در پشت جبهه ماندن برای علی اصغر سخت بود

وی در دوران خردسالی، پسری بازیگوش و شلوغ بود، ولی به کار‌های گروهی علاقه‌ی زیادی داشت و به همین جهت با بچه‌های هم سن و سال خود فوتبال بازی می‌کرد. قبل از رفتن به مدرسه، قرآن را نزد ملا ریزعلی فرا گرفت. پس از رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفت و مقطع ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه‌ی سنایی و اسدی گذراند و پا به مقطع دبیرستان گذاشت. وی دانش آموز سال سوم رشته‌ی اقتصاد بود که انقلاب به اوج خود رسید. او درس را رها کرد و به همراه دیگر برادرانش از جمله شهید حسین بصیر به صفوف مبارزین انقلاب پیوست. در شعارنویسی، دیوارنویسی و پخش اعلامیه‌های حضرت امام و شرکت در راهپیمایی‌ها و تظاهرات حضوری فعّال داشت.

مادرش می‌گوید: «علی اصغر علاقه‌ی خاصی به درس خواندن داشت. طوری که بعد از مدرسه ابتدا تکالیفش را انجام می‌داد و سپس با دوستان و هم کلاسی هایش بازی می‌کرد.»

پدرش، محمدحسن می‌گوید: «علی اصغر از هجده سالگی به بعد در بیشتر مراسم‌هایی که در تکایا و مساجد برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. همچنین در فعّالیّت‌های انقلابی به همراه برادرش حاج حسین شرکت داشت و در اوقات فراغت به مطالعه کتاب هایی، چون نهج البلاغه، کتاب‌های شهید مطهری و خصوصاً قرآن مشغول می‌شد.»

اکبر بصیر می‌گوید: «علی اصغر فردی خوش اخلاق و خوش مشرب بود و از کودکی انجام واجبات و ترک محرمات را رعایت می‌کرد. در کارهایش نظم خاصی داشت و همیشه از قبل برنامه ریزی می‌کرد. به پدر و مادر در کار کشاورزی و یا رسیدگی به دام و طیور کمک می‌کرد.»

شهید علی اصغر بصیر در پانزدهم اردیبهشت سال ۵۹ عضو رسمی سپاه شد و در واحد عملیات در کنار سردار شهید علیرضا نوبخت مسئول وقت عملیات سپاه بابلسر، به عنوان مسئول گشت و شناسایی مشغول به کار شد. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به مرز‌های ایران اسلامی، اولین بار در تاریخ ۱۵ آذر ۵۹ به منطقه غرب کشور رفت و چند ماهی در آنجا مشغول به خدمت شد. وی در سال ۶۰ با پیشنهاد خانواده، با دختری مؤمن و متدیّن ازدواج کرد که ثمره‌ی ازدواجش دو فرزند به نام‌های «بتول» و «محمدرضا» می‌باشد. او مجدداً پس از ازدواج در ۵ خرداد سال ۶۰ به منطقه‌ی جنوب رفت و به عنوان فرمانده دسته مشغول به فعّالیت شد. در تیر سال ۶۰ در شوش بر اثر اصابت ترکش به پای چپ و دست راست مجروح شد. در اسفند سال ۶۰ مجدداً عزم جنوب کرد و در عملیات‌های فتح المبین، بیت المقدس، رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به انجام وظیفه پرداخت. وی در ۲۸ بهمن ۶۲، در منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۶ با عنوان فرماندهی گروهان (۱) از گردان یا رسول (ص) شرکت کرد و در این عملیات از ناحیه‌ی ران مجروح شد.

همسرش می‌گوید: «در پشت جبهه ماندن برای علی اصغر سخت بود. هر بار از جبهه برمی گشت، نیمه‌های شب به مزار شهدا می‌رفت. در ابتدای مزار پوتین‌ها را در می‌آورد و سینه خیز تا کنار مزار شهدا می‌رفت و از خداوند تقاضای شهادت می‌کرد.»

وی هم چنین در عملیات والفجر (۸) به عنوان جانشین گردان یا رسول (ص) شرکت کرد. این گردان به همراه گردان امام محمد باقر (ع) به عنوان خط شکن در این عملیات بود که منجر به آزادی شهر فاو شد. بعد از این در عملیات یا صاحب الزمان (عج) شرکت کرد و بعد از پایان عملیات، برای آخرین بار به دیدار خانواده اش آمد. همسرش در مورد آخرین دیدار می‌گوید: «آخرین بار که از جبهه به خانه آمد، گفت از من خوب پذیرایی کنید که من مهمان شما هستم. تاکنون تمام سختی‌ها را به خاطر شهادت قبول و تحمل کردم.»

در پشت جبهه ماندن برای علی اصغر سخت بود

سرانجام این سردار فریدونکناری در عملیات کربلای (۱)، آزادسازی شهر مهران شرکت کرد و در مرحله‌ی دوّم عملیات، هنگام توجیه منطقه‌ی قلاویزان به همراه فرماندهان لشکر ۱۰ سید الشهدا (ع)، در داخل سنگر فرماندهی، بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ به سنگر، به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود، رسید و به لقای حق شتافت.

مهدی جماعتی هم رزم شهید می‌گوید:

«در عملیات کربلای (۱) بعد از مرحله‌ی اوّل، بچه‌ها گوسفندی را پیدا کردند و آوردند برای قربانی کردن که بتوانند کبابی بخورند. شهید گفت گوسفند را به تدارکات تحویل دهید تا همه‌ی بچه‌ها از کباب گوسفند بخورند. پس از مدتی حاج حسین بصیر پیغام داد که منطقه هنوز کامل پاک سازی نشده. بچه‌ها بروند جلو برای پاک سازی. علی اصغر تصمیم گرفت با تعدادی از رزمنده‌ها به سمت جلو برود. بعضی از بچه‌ها گفتند: آقا! پس کباب را کی بخوریم؟ شهید در جواب گفت: اگر خمپاره شصت بگذارد، می‌خوریم.

آن روز بچه‌ها هر کاری می‌کردند و هر سؤالی می‌پرسیدند، شهید علی اصغر می‌گفت: «اگر خمپاره ۶۰ بگذارد» و بالاخره با همین خمپاره ۶۰ به شهادت رسید.»

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه