نگذار صدای دروغ، دلت را فریب دهد

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «داود آذریان» ۱۵ دی سال ۱۳۳۸ در شهرستان نیریز دیده به جهان گشود. ۷ ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. دوره دبیرستان را در رشته اقتصاد نیمه راه رها کرد. در ۱۸ سالگی به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی و عضویت در سپاه پاسداران راهی جبهه جنگ شد. او فرمانده گروهان بود که سرانجام هفتم آبان سال ۱۳۶۱ در منطقه کوشک با اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شد.
متن نامه «۲» :
باری لازم میدانم چند کلمهای هم به عنوان اینکه خستگی شما بیرون بیاید با شما درباره سیاست حرف بزنم. آری میخواهم بگویم وقتی که میخواهی پیچ رادیو را باز کنی خدا را در نظر بگیر و قضاوت را طوری قرار ده که خدا هم راضی باشد، شاید منظورم نفهمیده باشید از این جهت واضحتر میگویم بله منظورم این است که وقتی پیچ رادیو را به طرف لندن و عراق پر میدهید اول سه یا چهار مرتبه در دل خودتان اعوذ بالله بگوئید و سه چهار مرتبه هم مرگ بر امریکا...
برای این میگویم که انشاءالله حرفهای رادیو لندن و رادیو آمریکا که تمامش دروغ است باور نکنید همچنان که گفته بودند که لشکرهای ایران در تنگه چزابه شکست خورده و بعثیها بستان را گرفتند که همهاش دروغ بود و این هم بدانید که تنگه چزابه در حدود ۱۰ کیلومتری بستان قرار دارد و تا حال بعثیها با نیروهای اردنی و کویتی و عربستانی سه یا چهار حمله کردهاند که تمامی با شکست مواجه شدهاند و با جا گذاشتن کشتههای زیاد مجبور به عقب نشینی شدند و کشتههای آنها هنوز پشت خاکریزها ریخته که زیاد هستند و جرات اینکه آنها را جمع کنند را ندارند.
در ضمن صدام حسین (یزید) هم گفته بود که روز ۲۲ بهمن را در بستان با ملک خالد سخنرانی میکنم و ناهار را در سوسنگرد میخوردیم و این آرزو را کرده بود که دوباره بتواند بستان و سوسنگرد را بگیرد ولی با مقاومت بچههای ما البته من که کوچکتر از آن هستم که بخواهم از خودم حرفی بزنم آری با مقاومت زیاد بچههای سپاه و بسیج تمام حملههایشان به شکست مواجه شدند و چندین اسیر که عراقی و اردنی و بعضیهایشان شاید کویتی و عربستانی بودند گرفتیم که همان طور که صدام گفته بود در سوسنگرد ناهار میخوریم خیلی هم دروغ نگفته بود برای اینکه اسرای آنها در سوسنگرد ناهار را تیر دل کردند این هم برای اینکه سرتان را به درد نیاورم گفتم.
باری این آرزو را صدام باید به گور ببرد که بیاید بستان و سوسنگرد ناهار بخور یا اینکه سخن براند و باید بدانند که تا شما پدران و مادران این گونه هستید که انشاءالله بچههایتان را تربیت میکنید و به جبهه بفرستید آنها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و شما بدانید که آرزوی ما این است که به کربلا برویم و زیارت کنیم ولی صدام میگوید بروم بستان غذا بخورم.
در ضمن این را هم بگویم که این ما نیستیم که آنها را قلع و قمع میکنیم و آنها را سرنگون میکنیم و آن امام زمان عجلالله و خدا و امام حسین(علیه السلام) است که ماشهها را فشار میدهد و تیرها را به سوی دشمن هدایت میکنند.
آری عزیزانم اینجا جایی است که به وضوح میشود خدا را دیدید جایی که در شبهای تاریک و ظلمت نور امام زمان عجلالله است که حملهها را فرماندهی میکنند. آری خیلی دلم میخواست با شما عزیزان اینجا کنار هم بودیم که اگر سعادتش را داشتیم کنار هم شهید میشدیم این جا به کربلا خیلی نزدیک است وقتی اینجا سینه میزنیم و عزاداری میکنیم به خدا قسم خیلی فرق دارد، چون هر لحظه به مشاممان بوی کربلا میرسد اینجا جایی است که امام حسین(علیه السلام) همیشه در میان بچهها است جایی که حق و باطل را به وضوح میشود تشخیص داد.
آری شاید حرفهای طولانی شده باشد ولی من که خسته نشدم، چون هر وقت کلمات را روی این کاغذ مینویسم احساس میکنم که با شما حرف میزنم و از این بابت هست که خسته نمیشوم و امیدوارم که نه شما که گوش میگیرید خسته شوید و نه شما که نامه را میخوانید.
انتهای متن/