آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۳۴۹۲
۱۰:۳۶

۱۴۰۴/۰۸/۰۷
روایتی برادرانه؛

شبی که محمد در دانشگاه محاصره شد

صدای گلوله خواب از چشمان مصطفی ربود؛ همان شبی که برادرش محمد، در محاصره ضد انقلاب در دانشگاه تهران گرفتار آمده بود. این روایت، بخشی از خاطرات پرشور مصطفی اسدی، برادر «شهید محمد اسدی» است از روزهای پرالتهاب انقلاب.


به گزارش نوید شاهد البرز؛ زمستان سال ۱۳۵۷ بود. تهران در تب و تاب انقلاب می‌سوخت. من، مصطفی، با برادرم محمد در یک خانه زندگی می‌کردیم. آن روزها، محمد بیشتر وقت‌ها تا دیروقت در تظاهرات بود و دیر به خانه می‌آمد.

شبی که محمد در دانشگاه محاصره شد

یک عصر که از راهپیمایی برگشتم، خانه را خالی دیدم. "حتماً محمد هم تا شب می‌آید"، با خودم گفتم. اما شب شد و خبری از برادر نشد. صدای رگبار گلوله از دور دست‌ها به گوش می‌رسید. دلنگران شدم، اما ترجیح دادم در خانه منتظر بمانم.

نیمه‌های شب ناگهان از خواب پریدم. به جای خالی محمد نگاه کردم. رختخوابش سرد و خالی بود. از آن طرف شهر، صدای تیراندازی بی‌وقفه می‌آمد. دیگر تا صبح خواب به چشمانم نیامد.

اولین نور صبح که از پنجره تابید، بی‌آنکه منتظر بمانم، به خیابان زدم. از این بیمارستان به آن بیمارستان سرک می‌کشیدم، اما اثری از محمد نبود. ناامید و دلشکسته، در فکر بازگشت به خانه بودم که ناگهان در خیابان، از دور سیمایی آشنا نظرم را جلب کرد.

محمد بود! اما چه حالی داشت. تمام صورتش سیاه شده بود، لباس‌هایش خاک‌آلود بود. وقتی نزدیکتر رسیدم، بوی باروت از لباسش به مشام می‌رسید.

"کجا بودی؟ تمام شب منتظرت بودیم!"

با آرامش همیشگی‌اش پاسخ داد: "همانجا که همه مردم هستند... دیشب در دانشگاه محاصره شده بودیم. تا حالا آنجا درگیر بودیم."

چشمهایش از شوق و ایمان می‌درخشید. گویی این همه خطر و مشقت، برایش ارزش پیروزی را داشت.

بعدها که انقلاب پیروز شد، محمد در کارخانه جنرال مشغول کار شد. اما داستان زندگی او به همین جا ختم نشد. وقتی جنگ آغاز شد، همان عشق و ایمانی که در روزهای انقلاب در او دیده بودم، باعث شد از طریق بسیج کارخانه به جبهه اعزام شود.

من برای خدمت سربازی رفته بودم که در ماه محرم سال ۵۹، خبر شهادت محمد را شنیدم. در روز عاشورا، درست مانند همان شب‌های انقلاب، برای آرمانش ایستاده بود و این بار، تیر دشمن به پیکر پاکش نشست.

اما ما، از کوچکترین برادر تا پدر و مادر مرحوممان، همه از او راضی هستیم. چرا که او راهش را خود انتخاب کرد؛ راهی که به شهادت ختم شد.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه