دخترم همیشه با مهربانی و صبر زینبی به بیماران خدمت میکرد
در روز میلاد بانوی صبر و شکیبایی، حضرت زینب کبری (س)، یاد پرستارانی زنده میشود که با دستانی آکنده از رحمت و دلهایی پر از ایمان، درد بندگان خدا را مرهم میکردند.
شهید لیلا بهمنزاده یکی از آنان بود؛ خانمی که در لباس سپید پرستاری، مسیر خدمت را با اخلاص و ایمان پیمود و با صبری زینبی، شب و روز در کنار بیماران ایستاد. او نه تنها پرستاری فداکار، بلکه مادری مهربان، همسری وفادار و دختری نمونه برای خانوادهاش بود. رفتن او، شهادتی است که نامش را در دفتر عاشقان خدا ثبت کرد و یادش همواره یادآور ایثار و اخلاص خواهد بود.

به مناسبت میلاد با سعادت حضرت زینب کبری (س) و روز پرستار، گفتوگویی صمیمی با فاطمه محمدحسینی پور مادر شهید «لیلا بهمنزاده»، پرستار فداکاری که جان خود را در راه خدمت به بیماران فدا کرد، انجام دادیم. مادری که هنوز با یاد لبخند دخترش، از روزهای پرمهر زندگی و لحظههای پرغرور شهادت میگوید. مادر شهید در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد هرمزگان با لحنی آمیخته به عشق و دلتنگی از فرزند خود چنین یاد میکند:
فرزندم لیلا، سال ۱۳۵۱ در بندرعباس به دنیا آمد. دختر خوب، با معرفت و با شعوری بود. فرزند دومم بود و اسم همه بچههایم را خودم انتخاب کردم چون دوست داشتم نامشان اسلامی باشد.
بعد از فوت پدرشان، نبود او را زیاد احساس نکردم چون بچههایم خیلی هوایم را داشتند. لیلا تک دخترم بود و در دانشگاه، پرستاری میخواند. هم مادر و هم همسر خوبی بود و هم دختری مهربان برای من بود. اینقدر ازش راضیم که میگویم خدا هم از او راضی باشد. امیدوارم روحش شاد باشد و آن دنیا شفاعتم کند.
از وقتی که رفته هنوز رفتنش را باور نمیکنم. هر شب از قرآنی که بیمارستان شریعتی به من داد برایش میخوانم و همیشه برایش صلوات میفرستم. میگویم: حضرت زینب به من صبر بده.
پرستاری پر تلاش که لبخندش آرامش بخش بیماران بود
کودکیِ آرام و کم حرفی داشت. گاهی با خودم میگفتم آیا میتواند وارد اجتماع شود؟ اما وقتی پرستار شد، کاملاً اجتماعی و با اعتماد به نفس بود. یک بار یکی از دکترهایی که با او کار میکرد به من گفت: “خانم بهمنزاده، دختر خوبی تربیت کردهای.” آن موقع به خودم بالیدم.
دخترم پس از تحصیل در رشته پرستاری، فعالیت خود را در بیمارستان شریعتی آغاز کرد و سپس در بیمارستان شهید محمدی بندرعباس در بخش دیابتیها به خدمت پرداخت. همه بیماران از او راضی بودند. یکی از بیماران میگفت همیشه با لبخند به سراغمان میآمد و هوایمان را داشت.
دخترم همیشه با مهربانی و صبر زینبی به بیماران خدمت میکرد
وقتی پرستاری قبول شد، بهش گفتم همیشه با بیماران خوش رفتاری کن. چون خودم یک بار در بیمارستان با پرستاری بداخلاق روبهرو شده بودم. لبخند زد و گفت: “مادر! من همیشه با بیماران خوب رفتار میکنم.” و واقعاً همینطور بود، دخترم همیشه با مهربانی و صبر زینبی به بیماران خدمت میکرد.
پرستاری که با فداکاری خود جاودانه شد
۲۳ سال پرستار بود. با شروع بیماری کرونا، یک روز که من خانهشان بودم گفت حالم خوب نیست و تب دارم. بعد به من زنگ زد و گفت: “مامان، چند روزی نیا چون کرونا گرفتم.” آن شب آخرین دیدار ما بود.
وقتی حالش خیلی بد شد، به دکتری که با او کار میکرد زنگ زد و گفت دمای بدنم ۴۵ درجه است. دکتر گفت برو بیمارستان شهید محمدی. هنگام رفتن، به شوهرش گفت: “ابراهیم مراقب بچهها باش، شاید دیگه برنگردم.” دو روز بعد در بیمارستان بستری شد و یک ماه در کما ماند.
شبها سفره صلوات میانداختم و با قرآن دعا میکردم تا خوب شود، ولی انگار خدا بیشتر دوستش داشت. خواست خدا بود که برود و شهید شود. خدا او را به ما امانت داده بود و حالا هم آن را پس گرفت.
پسر و همسرش دو بار به دیدنش رفتند. میگفتند وقتی صدایش زدیم و دستش را فشار دادیم برای چند لحظه دستمان را فشار داد و برای لحظهای چشمانش را باز کرد. اما من دیگر نتوانستم ببینمش.
آخرین وداع؛ روزی که صبر را از خدا طلب کردم
روزی که به غسالخانه رفتم، از خدا خواستم بالای سرش گریه نکنم و به من صبر بدهد. همانجا برایش سوره امام حسین(ع) را خواندم.
دخترم لیلا از کودکی دختر خود ساختهای بود. با وجود سن کمش کارهای خانه را خودش انجام میداد و در همه زمینهها موفق بود. حالا هم امیدوارم روحش در جوار حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) آرام گرفته باشد.
