آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۲۸۷۹
۱۳:۳۵

۱۴۰۴/۰۸/۱۷
گفتگو با مادر شهید سعید اصلانی:

شهید سعید اصلانی پاسداری که عشق به خانواده و میهن را با ایثار گره زد

زهرا چوبکیان، مادر شهید سردار سرتیپ پاسدار سعید اصلانی، از روز‌هایی می‌گوید که پسر آرام و مهربانش از کودکی با ادب و فروتنی شناخته می‌شد، در جوانی لباس سبز پاسداری پوشید و در نهایت در جریان جنگ ۱۲ روزه و حمله به سپاه دیلمان به شهادت رسید. او از روز حادثه، ویژگی‌های اخلاقی فرزندش و سختی‌های دلتنگی پس از شهادت سخن می‌گوید.


در انتظار تایید مادر شهید سعید اصلانی

نوید شاهد؛ ظهر دوشنبه ۲ تیر ۱۴۰۴، رژیم صهیونیستی یک موشک هدایت شونده را از جنگنده اف-۳۵ شلیک کرد که هدف آن ساختمان فرماندهی سپاه سیدالشهدا(ع) در شهرری و منازل مردم بود. و نتیجه آن تخریب بخشی از ستاد، شهادت ۱۰ پاسدار و دو سرباز وظیفه و مجروح شدن ده ها نفر از مردم بود.

 این تجاوز آشکار، موجی از محکومیت بین المللی را برانگیخت و ایران را بر آن داشت تا ساعاتی بعد پاسخ موشکی متقابل بدهد. سردار سرتیپ سعید اصلانی یکی از نیروهای پرتلاش سپاه بود که در این حمله ناجوانمردانه به شهادت رسید. وی از سال ۱۳۸۰ وارد این نهاد شد و سال‌ها در مأموریت‌های مختلف خدمت کرد. او فردی اجتماعی، خوش‌اخلاق، خانواده‌دوست و اهل عبادت بود و سرانجام در دوم تیرماه  و در جریان جنگ ۱۲ روزه، به درجه رفیع شهادت نائل شد. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید، روایت زهرا چوبکیان مادر داغ‌دیده اما صبور اوست. شهادت سعید اصلانی اگرچه ضایعه‌ای بزرگ برای مجموعه سپاه و خانواده‌اش بود، اما یاد و نامش همچنان در میان نیروهای جهادی و نسل جوان مقاومت زنده است. 

خانم چوبکیان لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید شهید سعید اصلانی چندمین فرزند شما بودند؟
من زهرا چوبکیان هستم، مادر سردار شهید سعید اصلانی. آقا سعید فرزند دوم خانواده بود. ما در کل شش فرزند داریم؛ سه پسر و سه دختر.

محل و زمان شهادت آقا سعید کجا بود؟
آقا سعید در دیلمان و در مقر سپاه سیدالشهدا (س) به شهادت رسیدند.

از دوران کودکی و رفتار ایشان برایمان بگویید؛ چه ویژگی‌هایی داشتند؟
سعید خیلی آرام و مظلوم و بچه‌ای گوش‌به‌فرمان و پاک بود. از همان بچگی فرقش با بقیه مشخص بود؛ توجه‌کننده و مسئول. ادب همراه همیشگی اش و خیلی به خانواده اهمیت می‌داد. با هم‌سالانش هم خوش‌برخورد بود و در جمع اجتماعی و دوست‌داشتنی بود.
پسر بزرگم فقط یک سال و سه ماه از سعید بزرگ‌تر بود. وقتی کوچک‌تر بودند، مثلاً اگر کاری در خانه پیش می‌آمد و می‌گفتم «خسته شدم»، بقیه بچه‌ها می‌گفتند «به سعید بگو انجام دهد»، ولی او هیچ‌وقت اعتراض نمی‌کرد. حتی اگر در روز چند بار دنبال کاری می‌فرستادمش، باز هم چیزی نمی‌گفت. ما همیشه از او راضی بودیم.

شیوه‌ی تربیت‌شان در خانواده چه‌گونه بود؟
تربیت‌شان بیشتر برعهده‌ی پدرشان بود. ما در خانواده اجازه نمی‌دادیم بچه‌ها هر کاری می‌خواهند بکنند؛ اما در عین حال دوستان و رفاقت برایشان مهم بود. پدر و مادر هر دو در تربیت‌شان نقش داشتند، ولی پدر خیلی دقیق‌تر حواسش بود و چارچوب می‌گذاشت.

مثالی از رفتار تربیتی یا برخورد او با دوستانش دارید؟
بله؛ یک‌بار پسر یکی از بستگان شلوار لی پوشیده بود و پدرش آن را نمی‌پسندید. سعید با متانت بحث کرد، ودر آخر پدرش آن‌ها را قانع کرد که آن شلوار مناسب نیست، آن‌ها عذرخواهی کردند و شلوار را تحویل دادند. این نوع از تربیت همسرم به نوعی نشان‌دهنده‌ی آرامش و توان متقاعدسازی او بود جوری که هیچ وقت کاری را به زور به بچه ها تحمیل نمیکرد.

از تحصیلات و انتخاب رشته‌ی ایشان بگویید؛ چه رشته‌ای خواندند و چه هدف‌هایی داشتند؟
سعید در رشته‌ی انسانی تحصیل می‌کرد و دوست داشت مشاور خانواده شود و دفتر مشاوره داشته باشد. به‌شدت اجتماعی و علاقه‌مند به کمک به مردم بود. بعداً در سپاه نیز به‌گونه‌ای فعالیت می‌کرد که توانایی مدیریت و راه‌انداختن کارها را داشت.

چه شد که به سپاه پیوستند؟
بعد از سربازی تصمیم گرفت وارد سپاه شود. با پدرش مشورت کرد و پدر هم پذیرفت؛ از همان سال به‌صورت رسمی در سپاه مشغول شد. او ابتدا برای دوره‌ای تعهد گذاشت و بعد ماندگار شد و به خدمت ادامه داد.


لطفاً از ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری ایشان در جمع بگویید؛ در مهمانی‌ها و میان همکاران چگونه بود؟
خیلی خوش‌برخورد و شوخ‌طبع بود. در بین همکاران محبوبیت داشت؛ کارها را سریع و با دقت راه می‌انداخت. آدمی نبود که کار را پشت گوش بیندازد؛ مسئولیت‌پذیر و منظم بود. نمازش را مرتب می‌خواند و به برنامه‌های مذهبی علاقه‌مند بود.

ماجرای آشنایی و ازدواج ایشان چگونه بود؟
سعید و همسرشان از طریق محافل دینی و آشنایی با خانواده‌ی ایشان آشنا شدند. عقدشان در شهریور سال  ۸۱ بود. همسرشان خانواده‌ای خوب و موردِ پسند ما بودند. بعد از ازدواج، صاحب دو فرزند به نام‌های علیرضا (۱۸ ساله) و زینب (۱۲ ساله) است.

رابطه‌ی ایشان با خانواده و مادر چگونه بود؟
ایشان خیلی به خانواده اهمیت می‌داد؛ اهل تماس، سرزدن و مراقبت بود هرچند کارش سنگین بود. نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادر مهربان و مسئول بود. ارتباط معنوی و رفت‌وآمد به زیارت و گلزار شهدا نیز برایش اهمیت داشت.

از مسئولیت و نوع مأموریت‌هایی که داشتند بگویید؛ در سپاه چه وظایفی بر عهده داشت؟
ایشان بیشتر در امور مربوط به تجهیزاتی که برای عملیات یا کمک‌های مردمی لازم بود فعالیت داشتند. مثلاً در سال قبل برای کمک به مناطق سیل‌زده مأموریت رفتند (به مناطقی مثل اهواز و آبادان رفته بودند) و کارهای تدارکاتی و سازماندهی را انجام می‌دادند. او دارای مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد روانشناسی بود و در حوزه‌هایی، چون اردو‌های راهیان نور، مناطق عملیاتی جنوب، و آموزش‌های فرهنگی فعالیت می‌کرد.

آیا خاطره یا جمله‌ای از ایشان هست که همیشه در ذهن شما مانده باشد؟
بله؛ او همیشه مؤدب و شوخ بود و وقتی مشکلی پیش می‌آمد، با صحبت و آرامش آن را حل می‌کرد. من همیشه از رفتار و اخلاقش راضی بودم. گاهی فکر می‌کردم شاید در رفت‌وآمدها یا مأموریت‌ها چیزهایی دیده باشد ولی به من چیزی نگفت؛ همواره محافظه‌کار بود و نگرانی‌هایش را به من منتقل نمی‌کرد.

واکنش خانواده و شما پس از شهادت ایشان چگونه بود؟
شهادت سعید برای همه ما سخت و سنگین بود؛ اما ما افتخار می‌کنیم که عمر و فعالیت او در مسیر خدمت به مردم و کشور بود. دوستان و همکارانش همیشه به یادش هستند و ما با توکل به خدا آرامش می‌جوییم.

رابطه‌ی ایشان با زیارت و اهل‌بیت (ع) چطور بود؟
علاقه‌ی ویژه‌ای به زیارت و امامان داشت؛ مخصوصاً ارادت ویژه‌ای به امام حسین (ع). او اهل نماز و زیارت بود و این جنبه‌ی معنوی برایش مهم بود. دوم تیرماه و روز حادثه به ساختمان سپاه سیدالشهدا (ع) رفته بود که همان لحظه موشک‌باران شروع شد. حوالی ساعت دوازده ظهر شهید شد. وقتی خبر را شنیدیم، باورش برایمان خیلی سخت بود.

از لحظه شنیدن خبر شهادت بگویید.
ما در مشهد بودیم که تماس گرفتند. آن روز چند بار با ایشان تماس گرفتم اما پاسخ نداد اما زمانی که من سر نماز بودم در حرم امام رضا (ع) سعید به من زنگ زده بود و این آخرین تماسش با من بود. بعد که خبر شهادت را شنیدم همان لحظه حس کردم دنیا دور سرم می‌چرخد. پس از شهادت سعید خدا نخواست پیکر را در لحظه اول ببینیم؛ شاید اگر می‌دیدم، توان تحملش را نداشتم. در واقع ما درست زمانی از مشهد برگشتیم که چند ساعتی بود که پیکر سعید را از زیر آوار بیرون کشیده بودند. 

از مراسم تشییع و وداع با شهید بگویید.
مراسم با حضور اقوام و مردم بسیار باشکوه برگزار شد. پیکر به دلیل موج انفجار آسیب دیده بود و خدا خواست ما برخی صحنه‌ها را نبینیم. نزدیک صد نفر از اقوام آمدند. همه در عین گریه و دلتنگی، به مقام والای او افتخار می‌کردند.

شما خودتان از خانواده‌های فعال بسیجی هستید؟
بله، من سالهاست که در بسیج فعال هستم و همیشه در جمع خانواده‌های شهدا حضور دارم. حالا هم تنها تسلایم همین است که پسرم راه درستی را رفت و نزد خدا زنده است.

در پایان، چه پیامی برای مردم دارید؟
آرزو دارم خدا ظلم را از زمین ریشه‌کن کند و به مردم مظلوم غزه، سوریه و لبنان مدد برساند. تا آخر عمرم می‌گویم: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل.» و از خدا می‌خواهم به همه مادران شهدا صبر و آرامش عطا کند.

انتهای پیام/ 
 


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه