کد خبر : ۶۰۲۲۷۸
۱۳:۱۱

۱۴۰۴/۰۷/۲۱

از شاخ شمیران تا دربندی‌خان؛ روایت شهادت غضنفر واسعیان در اسارت

شهید غضنفر واسعیان، امدادگر مجروح شاخ شمیران، با لب تشنه در اسارت به شهادت رسید.


واسعیان

به گزارش نوید شاهد یزد، آزادگان و شهدای غریبی که در اسارت به فیض شهادت نائل آمدند، فصل جداگانه‌ای از حماسهٔ دفاع مقدس را نوشتند. آنان که در پشت میله‌های زندان دشمن، تنهایشان در بند بود اما روحشان تا ابد در آسمان میهن به پرواز درآمده بود، ثابت کردند که پیروزی نهایی، حاصل رشادت در میدان نبرد و تاب‌آوردن در میدان آزمایش است.

حسن خواجه‌پور، آزاده و جانباز ۳۰ درصد دوران دفاع مقدس، از همرزمان شهید «غضنفر واسعیان» است که در نبرد و دوران اسارت، شاهد آخرین لحظات زندگی این شهید والامقام بوده است. او در گفت‌وگویی با بیان گوشه‌هایی از آن روزهای سخت، یاد و نام این شهید غریب اسارت را زنده می‌کند.

خواجه‌پور متولد دوم فروردین ۱۳۴۷ در شهر کوهبنان استان کرمان است. با آغاز جنگ تحمیلی، از طریق بسیج شهرستان بافق به جبهه‌های نبرد اعزام شد و پس از گذراندن دوره آموزشی سه‌ماهه، در دهم فروردین ۱۳۶۷ در عملیات بیت المقدس ۴ در منطقه «شاخ شمیران» شرکت کرد. او در این عملیات، به‌عنوان آرپی‌جی‌زن حضور داشت و پس از شلیک چهار گلوله و انهدام سه سنگر دشمن، از ناحیه قوزک پا مجروح شد.

او روایت می‌کند:
محل مجروحیتم در میانه جاده منتهی به شاخ شمیران و دربندی‌خان بود. با سختی خود را به پشت چند تخته‌سنگ بزرگ رساندم و پناه گرفتم. در همان زمان، نیروهای خودی تپه هدف را تصرف کردند. شهید غضنفر واسعیان که امدادگر گردان بود، برای پانسمان زخمم آمد. پس از بستن زخم، محل را ترک کرد؛ اما حدود یک ساعت بعد، به‌دلیل شدت خون‌ریزی، دوباره بازگشت و پای مرا که تا قوزک در خون فرو رفته بود، مجدداً بانداژ کرد.

پس از مدتی، بر اثر ضعف و از دست دادن خون، بی‌هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم نیروهای دشمن بار دیگر تپه را پس گرفته‌اند. در همین زمان، دو سرباز عراقی با کلاه‌های قرمز به سمت من آمدند. وانمود کردم که شهید شده‌ام، اما یکی از آنان که اندکی فارسی می‌دانست، صدایم زد. سپس بدون آزار، دستم را گرفتند و حدود صد متر دورتر، کنار سنگری نشاندند.

مدتی بعد دیدم یکی دیگر از رزمندگان را به اسارت گرفته‌اند. وقتی نزدیک‌تر شد، شناختمش؛ شهید غضنفر واسعیان بود که این‌بار از ناحیه پهلو مجروح شده بود. تنها توانستیم با تکان دادن سر، به هم سلام کنیم. دقایقی بعد، ما را به نقطه‌ای دیگر منتقل کردند.

به‌دلیل خون‌ریزی زیاد، تشنگی شدیدی بر ما غلبه کرده بود. پس از درخواست، سربازان عراقی اندکی آب و نان دادند و گفتند باید از کوه شاخ شمیران بالا برویم تا به محل فرماندهی برسیم. عراقی‌ها چوبی بلند به من دادند تا به‌عنوان عصا استفاده کنم، اما آن چوب سنگین و ضخیم بود و راه رفتن را دشوارتر می‌کرد.

از شاخ شمیران تا دربندی‌خان؛ روایت شهادت غضنفر واسعیان در اسارت

شهید واسعیان با وجود جراحت شدید پهلو، از من که پایم مجروح بود، بهتر حرکت می‌کرد. هر چند ده متر توقف می‌کرد تا من به او برسم. هرگاه قصد استراحت داشتم، سرباز عراقی اسلحه‌اش را به سویم می‌گرفت و مجبورم می‌کرد ادامه دهم.

در بالای کوه، نیروهای دشمن با دیدن اسیران ایرانی ابراز شادی کردند. در محل فرماندهی، اطلاعات اولیه از جمله نام و نام پدر از ما گرفته شد و پس از عکسبرداری، با بستن چشم و دست‌ها، به دربندی خان منتقل شدیم. شب را در ساختمانی تاریک و سرد گذراندیم که صبح فهمیدیم سرویس بهداشتی بوده است.

نیمه‌شب صدای ناله‌ای آمد که صدا می زد: «آب، آب» آن صدا متعلق به شهید غضنفر واسعیان بود. با وجود تلاش من برای درخواست آب به فارسی و عربی «مای، مای» پاسخی داده نشد. او بر اثر شدت جراحت و تشنگی، در همان شب به فیض شهادت نائل آمد.

صبح روز بعد، پیکر مطهرش با دستان چند تن از اسرای دیگر که وضعیت بهتری داشتند، تشییع و در همان محل به خاک سپرده شد.

از شاخ شمیران تا دربندی‌خان؛ روایت شهادت غضنفر واسعیان در اسارت

حسن خواجه‌پور که پس از ۲۹ ماه اسارت در اردوگاه «تکریت ۱۱» به میهن بازگشت، روایت خود را با جمله‌ای کوتاه و پرمعنا به پایان می‌برد:
«شهید غضنفر واسعیان در غربت اسارت رفت، اما ایمان و آرامشش در آن تاریکی، نوری بود که هنوز در ذهنم روشن است.»

گفتگو از: علی اصغر دشتی 

 

منبع: نویدشاهد

گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه