از عروسکبازی در ۱۴ سالگی تا وداعی که با نشانههای آسمانی همراه بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ سردار شهید ناصر خادمیزاده در سال ۱۳۲۸ در توسیرکان همدان چشم به جهان گشود. وی که تحصیلات خود را تا پایه ششم ابتدایی گذرانده بود، در نهایت به عنوان پاسدار به خدمت نظامی مشغول شد. این شهید بزرگوار که متأهل و دارای سه فرزند (دو پسر و یک دختر) بود، در دوران دفاع مقدس به لشکر ۳۲ انصارالحسین پیوست و در نقشی مهم به عنوان خدمه توپ به دفاع از میهن اسلامی پرداخت. سرانجام در دهم تیرماه ۱۳۶۵، در جریان نبرد در جزیره مجنون، با اصابت تیر به سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در گلزار شهدای همدان آرام گرفت.
آنچه در ادامه می خوانید متن وصیتنامه شهید ناصر خادمیزاده است.
خانم صدیقه عبدالملکی، همسر شهید «ناصر خادمیزاده»، داستان زندگی مشترک خود را اینگونه آغاز میکند: «همسرم یازده سال از من بزرگتر بود. من تقریباً ۱۴ سال داشتم، ایشان ۲۵ ساله بود.» شهید خادمیزاده با مهربانی و درک عمیق، با همسر نوجوان خود رفتار میکرد و اغلب شوخی میکرد که: «من گرگ دانایی هستم، ولی زن نادان گیرم افتاده؛ بچه است، باید عروسکبازی کند.» او حتی برای تشویق همسرش به نماز، آب داغ آماده میکرد و با مهر میگفت: «بلند شو خانم عزیزم، نمازت قضا میشود.»
ایثار و خدمت بیوقفه در جبهه
شهید خادمیزاده که ابتدا در کفش ملی به عنوان مدیر فعالیت میکرد، به دلیل علاقهی وافر به انقلاب و داشتن خانوادهای مذهبی، به سپاه پیوست و به صورت رسمی عضو شد. همسرش یادآوری میکند: «بعد از این، شاید ۱۰ روز هم اینجا نبودند، همیشه منطقه بود.» مجموعاً مدت حضور او در مناطق عملیاتی به ۴۳ ماه میرسید. ثمرهٔ این ازدواج ۲۶ ساله، یک دختر و دو پسر است.
وداعی سخت و نشانههای آسمانی
خانم عبدالملکی با جزئیاتی تکاندهنده، آخرین روزهای زندگی همسرش را روایت میکند. پس از انتقال خانواده به تويسرکان برای دوری از مناطق جنگی، شهید خادمیزاده با اعلام نیاز به فرماندهی مواجه شد. او که فرمانده گروهان بود، برای گرفتن رضایت همسرش برای بازگشت به جبهه، چندین روز اصرار کرد: «روی پله نشسته بود و گفت اینجا سرپل صراط جلویم را گرفتهای، باید مرا حلال کنی.» او حتی خواب دیدن دو فرشته را نقل کرده و با گریه گفته بود: «این سری دیگر برنمیگردم.»
رویاهای پیشآگهی و خبر شهادت
شب اعزام، همسر شهید خواب میبیند که او با پروندهای زیر بغل آمده و میگوید وصیتنامه را زیر بالشت گذاشته است. صبح آن روز، وصیتنامه پیدا میشود. چند روز بعد، در حالی که خانواده هنوزرسما از شهادت او مطلع نشده بودند، همسرش خواب جنازهای را در بیابان میبیند و فردایش، با پرس و جوی غیرمستقیم از میزبانشان، به طور تلویحی از شهادت همسرش در دهم تیرماه آگاه میشود. حتی پیش از دریافت خبر قطعی، شهید در رویا به همسرش سفارش میکند: «برای مجید و مسعود (پسرانشان) سیاه نپوش.»
وصیت همیشگی: دستگیری از نیازمندان
خانم عبدالملکی در پایان، بر توصیهٔهمیشگی شهید تأکید میکند: «همیشه خدا میگفت که تا میتوانید دست نیازمندان را بگیرید؛ خانوادههایی که بیبضاعت هستند، تا میتوانید به آنها کمک کنید.»
این روایت، تنها بخش کوچکی از ایثارگری خانوادههای شهدا و عمق فداکاری آنان در دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی است.