آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۱۱۶۶
۱۰:۰۲

۱۴۰۴/۰۷/۰۶

روایت پرواز کبوتران در قفس؛ خاطرات «علی علی دوست» از ده سال اسارت

روزگاری که اسارت برای رزمندگان، گزینه‌ای دور از ذهن بود، «علی قزوینی» در دوم مهر ۱۳۵۹ به دست دشمن افتاد و ده سال رنج و مقاومت را در اردوگاه‌های عراق تجربه کرد. او امروز از لحظه‌های ناب ایمان، صبر و ایثار آزادگان سخن می‌گوید.


روایت پرواز کبوتران در قفس؛ خاطرات «علی علی دوست» از ده سال اسارت

به گزارش نوید شاهد قم، در این گفت‌وگو پای صحبت‌های آزاده سرافراز «علی علی دوست» که در میان آزادگان به «علی قزوینی» شهرت دارد نشستیم؛ رزمنده‌ای که در ابتدای جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و ده سال از عمر خود را در اردوگاه‌های رژیم بعث گذراند. او از روزهای نخستین اسارت، سختی‌ها، مقاومت‌ها، و خاطرات تلخ و شیرین اردوگاه‌های عراق می‌گوید.

خبرنگار نویدشاهد قم: لطفاً خودتان را معرفی کنید.
علی علی دوست: بسم‌الله. من علی دوست هستم. دوستان آزاده‌ام به من می‌گفتند «علی قزوینی» و در اسارت هم به همین نام مشهور شدم، چون اهل قزوین هستیم. قرار بود یک اسم مستعار داشته باشیم، اما آن اسم آن‌قدر بین بچه‌ها ماند که روی من جا گرفت.

خبرنگار نویدشاهد قم: تاریخ و محل اسارتتان چه زمانی بود؟
علی علی دوست: در دوم مهر ۱۳۵۹اسیر شدیم. آن روز ما در منطقه قصرشیرین — بین قصرشیرین و سرپل ذهاب — در حال جابجایی بودیم که محاصره شدیم و اسیر گرفته شدیم. آن روز تا غروب همان‌جا ماندیم؛ دست‌هایمان بسته بود و تشنه و گرسنه بودیم. شب ما را حرکت دادند و به پشت‌خط بردند. چند روز در پشت‌خط ماندیم؛ سپس ما را به مندلی بردند و پس از یک یا دو شب، به استخبارات عراق منتقل‌مان کردند.

خبرنگار نویدشاهد قم: در استخبارات چه گذشت؟
علی علی دوست: استخبارات یک سالن داشت، جایی مثل دپویی که اسرا را چند روز آن‌جا نگه می‌داشتند، بازجویی می‌کردند و بعد یا به اردوگاه می‌فرستادند یا به زندان‌های دیگر منتقل می‌کردند. ما حدود ۱۴۰ نفر بودیم و چند روزی بازجویی شدیم. چون تعداد زیادی از ما پاسدار بودیم، مظنون شدند و نتوانستند مشخص کنند؛ در نتیجه ما را به زندانی حاشیه بغداد به نام «زندان فضیلیه» منتقل کردند. حدود پنج ماه در آن زندان بودیم. بعدها حدود ۳۰–۴۰ نفر هم اضافه کردند و حدود ۱۸۰ نفر شدیم.

خبرنگار نویدشاهد قم: وضعیت امکانات و شرایط به چه صورت بود؟
علی علی دوست: اوضاع خیلی خراب بود. ابتدا هیچ‌کس از وضعیت ما خبر نداشت. از نظر امکانات صفر بود: لباسی جز همان لباس‌های جبهه نداشتیم، پتو و متو ندادند، فقط نفری یک قاشق و یک بشقاب. مواد شوینده و بهداشتی نبود. در آن پنج–شش ماه موهایمان بلند شده و ریش‌هایمان در آمده بود؛ شپش هم گرفتیم. این شرایط تا اسفند ۱۳۵۹ ادامه داشت.

خبرنگار نویدشاهد قم: پس از شکایت یا اعتراض، چه اتفاقی افتاد؟
علی علی دوست: ما اعتراض کردیم و حتی تهدید به اعتصاب کردیم و با مسئول زندان صحبت شد. چند نفر بیماری‌شان شدت گرفت و به بیمارستان رفتند؛ آن‌ها را به اردوگاه‌های دیگر بردند و بازگردان نکردند. از آن‌جا گزارش به صلیب سرخ رفت و در نتیجه اوایل اسفند همان سال ما را به اردوگاه «موصل ۱» منتقل کردند.

خبرنگار نویدشاهد قم: علت نگهداری طولانی مدت شما چه بود؟
علی علی دوست: در آن پنج ماه اول آن‌ها دنبال این بودند که بفهمند ما چه کاره‌ایم؛ آیا میان ما افراد مهم یا فرمانده‌ای هست یا نه. چند نفر از ما سپاهی و فرمانده سپاه قصرشیرین بود ولی چون اهل همان منطقه بودند و هم‌محله بودند، کسی شناسایی نشد. در نهایت همه را به اردوگاه موصل منتقل کردند.

خبرنگار نویدشاهد قم: رزمنده‌ها در آن زمان چه‌ نگاهی داشتند؟
علی علی دوست: معمولاً رزمنده‌ها چند گزینه داشتند؛ اول شهادت که بسیاری آن را می‌پذیرفتند، دوم مجروحیت و بازگشت، و گزینه‌ای که کمتر کسی انتظارش را داشت اسارت بود. اسارت برای هیچ‌کس گزینه‌ای که روی آن حساب باز کند نبود.

خبرنگار نویدشاهد قم: دقیقاً چه صحنه‌ای به اسارت شما منجر شد؟
علی علی دوست: ما در باغ‌های قصرشیرین سنگر گرفته بودیم؛ تعداد کمی بودیم. وقتی هوا روشن شد، دیدیم لشکرهای عراقی با شتاب زیاد دارند به سمت ما می‌آیند. فرماندهان تصمیم گرفتند جای دیگری مستقر شویم تا دفاع کنیم؛ برای جابجایی افراد از دو ماشین استفاده شد. وقتی حرکت کردیم، در جاده بین قصرشین و سرپل ذهاب متوجه شدیم دشمن بین دو تپه را تصرف کرده است. فکر می‌کردیم نیروهای خودی آن‌جا هستند، اما وقتی نزدیک شدیم متوجه شدیم دشمن است؛ اطرافمان را محاصره کردند و به زبان عربی صحبت می‌کردند. اگر یک گلوله شلیک می‌شد، احتمالاً همه‌مان از بین می‌رفت، بنابراین به اجبار تسلیم شدیم.

خبرنگار نویدشاهد قم: آن زمان متأهل بودید یا مجرد؟ چند سال‌تان بود؟
علی علی دوست: مجرد بودم و حدود ۲۰ سال سن داشتم — الآن که حساب می‌کنم ۴۵ سال از آن روزها گذشته.

خبرنگار نویدشاهد قم: وضعیت اردوگاه موصل چگونه بود؟ چه مدت اسارت کشیدید؟
علی علی دوست: من ده سال از سال ۵۹ تا ۶۹ اسیر بودم، اردوگاه موصل یک اولین اردوگاه‌هایی بود که در عراق تشکیل شده بود و شماره‌های صلیب سرخ برای بچه‌های ما هم از همان‌جا بود. در سال‌های اول، هم ما بی‌تجربه بودیم و هم عراقی‌ها؛ رفتارهای وحشیانه و شکنجه‌ای در دو–سه سال اول نسبتاً شدید بود. به مرور آن‌ها تجربه پیدا کردند و ما هم یاد گرفتیم چگونه خودمان را نگه داریم تا بهانه به دستشان ندهیم. به تدریج کارهای فرهنگی و تشکیلات مخفی شکل گرفت؛ هر اتاق برنامه‌ای داشت؛ مسئول فرهنگی و مسئول دعا و… ولی همه این‌ها مخفیانه و دور از چشم عراقی‌ها انجام می‌شد.

خبرنگار نویدشاهد قم: اردوگاه‌ها چه‌طور سازمان‌دهی شده بودند؟ سلول یا آسایشگاه؟
علی علی دوست: اردوگاه حالت آسایشگاه داشت؛ سالن‌های بزرگی که هر سالن ۱۰۰–۱۵۰ نفر را در خود جای می‌داد و این زمینه را برای کارهای فرهنگی فراهم می‌کرد.

خبرنگار نویدشاهد قم: روحیه اسرا چگونه بود؟
علی علی دوست: خوشبختانه روحیه خوب بود، مخصوصاً اوایل که انقلاب تازه پیروز شده بود و شور و حال انقلاب بود؛ نام و یاد امام روحیه می‌داد. البته فرسایشی شدنِ زمان تأثیر داشت و روی برخی افراد اثر گذاشت، اما در کل روحیه‌ها حفظ می‌شد. مشکلاتی هم بود، عراقی‌ها تلاش می‌کردند بعضی افراد را به جاسوسی یا همکاری تشویق کنند (مثلاً با دادن سیگار یا چیز دیگر) و متأسفانه گاهی این اتفاق می‌افتاد.

خبرنگار نویدشاهد قم: آیا امکان نامه‌نگاری با خانواده وجود داشت؟
علی علی دوست: بله، برخی اسرا که نماینده صلیب سرخ آن‌ها را دیده بود می‌توانستند نامه رد و بدل کنند. اوایل هر دو ماه یک‌بار نماینده صلیب می‌آمد و دو برگ سفید برای نوشتن نامه می‌دادند. از طریق صلیب خانواده‌ها مطمئن می‌شدند که آن افراد مفقود نیستند. اما از سال‌های بعد — به‌ویژه از حدود ۱۳۶۴–۶۵ — عراق برخی اردوگاه‌ها و اسرا را از صلیب پنهان کرد و دیگر اجازه نمی‌داد صلیب سرخ بسیاری از اسرا را ببیند.

خبرنگار نویدشاهد قم: منافقین در اردوگاه نقش داشتند؟
علی علی دوست: منافقین به مرور وارد اتاق سانسور (جایی که نامه‌ها از آن‌جا رد و بدل می‌شد) شدند. قبل از حضور آن‌ها، ما می‌توانستیم با رمز و کنایه نامه بنویسیم و عراقی‌ها متوجه نمی‌شدند. اما از حدود سال ۱۳۶۲–۶۳ که منافقین آن اتاق را در اختیار گرفتند، چون فارسی بلد بودند، رمزها را می‌فهمیدند و نامه‌ها را دستکاری یا برگردان می‌دادند.

خبرنگار نویدشاهد قم: درباره شهدای غریب اسارت توضیح می‌دهید؟
علی علی دوست: بله. برخی اسرا بر اثر بیماری شهید شدند، بعضی در درگیری‌ها و برخی زیر شکنجه به شهادت رسیدند. مثل حسین احمدی از مازندران به دلیل سرطان پوست در عرض شش ماه ضعیف شد و در بهداری اردوگاه فوت کرد. مجتبی محرم‌خانی نیز سرطان معده گرفت و شهید شد. حاج‌آقای ابوترابی تلاش می‌کرد از طریق صلیب سرخ آن‌ها را برای درمان یا مبادله بفرستد که موفق نشد. خدر صیداوی (بچه آبادان) هم که یک دختری نوپا داشت عکسی از این دختر داشت که مدام با ذوق عکس را تماشا میکرد، ایشان براثر درد شدید قلبی فوت شد و به شهادت رسید؛ ما شاهد بودیم که نگهبان و پزشکیار واکنش مناسبی نشان ندادند.

خبرنگار نویدشاهد قم: لحظه شهادت چه تأثیری بر جمع داشت؟
علی علی دوست: هر بار که کسی شهید می‌شد، حاج‌آقای ابوترابی پدری می‌کرد؛ دوستان را جمع می‌کرد و با سخنرانی، قرائت آیات و روایات، روحیه‌ها را تقویت می‌کرد. البته بعضی شهادت‌ها ضربه روحی سنگینی وارد می‌کرد؛ مثلاً شهادت خدر صیداوی در سال‌های پایانی جنگ (حدود ۶۶–۶۷) ضربه روحی شدیدی به بچه‌ها زد، چون آن زمان هفت–هشت سال از اسارت گذشته بود و خستگی زیاد بود. اما عراقیا اجازه برگزاری ختم را دادند و همان مجلس کمک به بازسازی روحیه‌ها کرد.

خبرنگار نویدشاهد قم: چه اختلافات و برخوردهای خشونت‌آمیز بین اسرا و عراقی‌ها رخ میداد؟
علی علی دوست: یک بار درگیری شد وقتی عراقیا یکی از آزادگان را که یک پا نداشت بردند و آن پا را فلک کردند — این موجب خشم اسرا شد. همچنین در یکی از آمارگیری‌ها درگیری آغاز شد؛ اسرا شعار «الموت لصدام» سر دادند، عراقی‌ها از پشت‌بام تیراندازی کردند و دو نفر شهید و تعدادی مجروح شدند. در آن واقعه، ماشین‌های آب‌پاش و نیروهای ضدشورش وارد اردوگاه شدند و تا ۴۵ روز تنبیهات ادامه داشت؛ بعدها حدود ۵۰۰–۶۰۰ نفر از اردوگاه به‌عنوان خرابکار منتقل شدند و بعد کم‌کم موضوع خاتمه یافت.

خبرنگار نویدشاهد قم: درباره حادثه آتش‌سوزی انبار و ماجرای شهید یعقوب (خلیل فاتح) و اعترافات چه شد؟
علی علی دوست: در اردوگاه چند انبار بود. بعضی اسرا به‌صورت مخفی وارد انبار می‌شدند و چیزهایی پیدا می‌کردند: رادیو، باتری، لباس یا حتی زره و مهمات. یک‌بار انباری آتش گرفت و بعد از خاموش کردن آتش، بچه‌ها هرچه پیدا کرده بودند بیرون آوردند. چند ماه بعد دو نفر فرار کردند و پس از فرار، عراقیا شروع به بازبینی و تفتیش و شکنجه‌ کردند. در جریان جست‌وجوها، برخی سرنخ‌ها به‌دست آمد و تعدادی را بردند و بی‌رحمانه شکنجه کردند. شهید یعقوب (خلیل فاتح) زیر شکنجه اعتراف کرد که او مسبب آتش‌سوزی و ورود مهمات بوده است تا بقیه راحت شوند؛ برخی هم زیر فشار اعترافاتی کردند که دیگران را درگیر کردند. خلیل را به‌شدت زدند و در نهایت او را بر اثر ضربه مغزی شهید کردند. شب بعد ما را برای بازجویی بردند؛ مرا آوردند جلوی افسر و شکنجه کردند و پرسیدند یعقوب را می‌شناسی؟ گفتم بله؛ آخرین بار چند روز پیش سر آمار دیده‌اش. بعد از بازجویی ما را تا غروب جلو مقر نگه داشتند.

خبرنگار نویدشاهد قم: در آن شرایط آخرین صحبت یا خواب و پیام از شهید خلیل فاتح (یعقوب) چه بود؟
علی علی دوست: خلیل قبل از شهادتش خوابی دیده بود می‌گفت در حرم سیدالشهدا علیه‌السلام جمع زیادی زائر بودند و کبوتران زیادی دور گنبد پرواز می‌کردند. به او گفتند آن زائران در واقع اسرای ایرانی‌اند و کبوتران روح شهدا هستند که تا قیامت دور بارگاه می‌گردند. او این خواب را برای حاج‌آقای ابوترابی تعریف کرد و بعدها خودش شهید شد؛ انگار جزو همان کبوتران شد.

خبرنگار نویدشاهد قم: پیامی برای نسل جوان دارید؟
علی علی دوست: خوب است نسل جوان گذشته را مطالعه کنند؛ تاریخ انقلاب و جنگ را بخوانند و کتاب‌های دوران اسارت را بخوانند. ببینند در این ۴۵ سال بر این ملت چه گذشته؛ چه ایثارها و فداکاری‌ها و جانبازی‌ها شده است. قدر خودشان و این موقعیت را بدانند و مراقب باشند به‌واسطه تبلیغات دشمن در فضای مجازی فریب نخورند. دشمن همچنان فعال است اما امید ما به خداست و امیدوارم خدا کمک کند و ما در مقابل دشمن پیروز شویم.

خبرنگار نویدشاهد قم: آینده انقلاب را چطور می‌بینید؟
علی علی دوست: ما به خدا امیدواریم. دشمنان از گذشته تا امروز این نیت را داشته‌اند که انقلاب را از بین ببرند — حتی از زمان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم این چیزها بوده — اما خدا نخواسته نام و اثر بماند و این انقلاب نیز پا گرفت. در طول تاریخ تلاش‌هایی شده اما ناکام مانده‌اند. از روزهای اول که امام امکانات زیادی نداشت، تا امروز، ما امیدوار به آینده انقلاب هستیم.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه