تشویق شهید کرمانی برای حضور در جبهه

به گزارش نوید شاهد اصفهان، شهید رضا کرمانی حبیبآبادی در سال ۱۳۴۴ در شهر حبیبآباد دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در زادگاهش طی کرد. در مسجد و هیئتهای مذهبی حضوری فعال داشت. همزمان با گسترش مبارزات مردمی فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد. او در پخش اعلامیههای حضرت امام و شعارنویسی بر دیوارها دوستانش را یاری میکرد و در تظاهرات فعالانه شرکت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بسیج ثبتنام کرد و آموزش نظامی را فراگرفت. او در تشکیل کلاسهای آموزشی و عقیدتی بسیج محل و پایگاههای مختلف نقش مهمی را ایفا کرد.
در سال ۶۰ جهت دفع حمله اشرار و منافقین به کردستان اعزام شد و به مدت یک سال خدمت کرد. به سبب لیاقت و شایستگی در امور نظامی مدت ۳ سال از طرف سپاه در پادگان ۱۵ خرداد در اعزام نیرو به جبهه میکوشید. او با بیان رشادتها و روایات اسلامی در باب جهاد و شهادت جوانان را برای رفتن به جبهه تشویق میکرد.
روح پاک و زلالش او را یاری میکرد تا در انجام وظایف موفق باشد و نقش مهمی را ایفا کرد. با تشکیل اکیپ جمعآوری کمکهای مردمی در تقویت روحیه رزمندگان و جبهه میکوشید.
گویا دیگر در خویش نمیگنجید که ناشکیب قصد رفتن به جبهه را کرد. ازدواج نیز او را از تصمیمش باز نداشت. او متعلق به دنیا و اسیر خاک نبود و سبکبار بهسوی شهادت شتافت.
در تاریخ ۱۳۶۵/۵/۱۳ به جبهههای جنوب اعزام گشت و در کربلای چهار افتخار حضور یافت. در عملیات کربلای پنج نیز حضور یافت و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۴ بر اثر اصابت ترکش به فیض عظمای شهادت رسید و جاودانه شد. از او یک دختر یادگار مانده است.
فعالیتهای مهم عبادی
اهتمام در تلاوت قرآن و تفکر در آیاتش او را باعظمت الهی آشنا ساخته بود. روح تشنه او به انجام واجبات سیراب نمیگشت. او میکوشید با انجام مستحبات و خواندن دعاهای نیمهشب و ادای نافله شب در قرب الی الله بکوشد. در جلسات سوگواری ائمه اطهار علیهمالسلام و نمازجمعه و جماعت شرکت داشت.
خصوصیات بارز اخلاقی
عطوفت و صبوری در چهره آرام و مخصوصش نمایان بود. مهربان و خوشرو در کمک به دیگران میکوشید و از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. صدای آرام و با ملایمتش در جذب جوانان و تأثیر صحبتهای ایشان ما را یاری میکرد.
با تربت کربلا
دو روز دیگر تا اعزام نیروها فرصت بود، رضا با بردباری و قناعت در انجام کارهای منزل همسرش را یاری میکرد، در وقت فراغت نیز به فامیل و آشنایان سرکشی میکرد و از آنان حلالیت میطلبید؛ آن روز وقتی رضا از همسرش درخواست کرد مقداری خاک کربلا از پدربزرگ برایشان تهیه کند. نگرانی قلب زن را چنگ زد و متوجه تغییر رفتار رضا شده بود، اما خود را دلداری داد چیزی نیست رضا سالم و صحیح برخواهد گشت اما این حرف او را نگران میکرد. جرئت آن را نداشت که در مورد کارهایش از او بپرسد میترسید رضا بگوید شهید خواهد شد و او تحمل این را نداشت.
تازه ازدواج کرده بودند و اکنون امانتی از او را با خود حمل میکرد باردار بود و دوست داشت وقت زایمان رضا در کنارش باشد. وقتی میرفت تربت کربلا را در جا نمازش گذاشت و با خود برد. زن میدانست باید تنها امانت او را تربیت نماید.
انتهای پیام/