آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۰۴۸۳
۲۲:۰۲

۱۴۰۴/۰۶/۳۰
خاطرات آزاده و جانباز ۴۵ درصد علی علیلو

فداکاری تا پای شهادت/ روایتی تازه از شهادت غریبانه شهید خلیل فاتح

علی علیلو آزاده سرافراز و جانباز سال‌های دفاع مقدس، در خاطراتش از روز‌های اسارت، از همرزم شجاعش می‌گوید که برای نجات مجروحان و اسیران سالخورده خود، بار عملیات مخفی دوستانش را به دوش کشید و زیر شکنجه‌های طاقت فرسا و وحشیانه بعثی‌ها به شهادت رسید. شهید خلیل فاتح آقبلاغ که با نام «یعقوب اصلان» در اسارت شناخته می‌شد، اسوه ایثار و رشادت در اردوگاه‌های عراق بود.


فداکاری تا پای شهادت

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، آزادگان، نگین‌های صبر و اسوه‌های پایداری‌اند، رزمندگانی که در محکمه سخت اسارت، نه تنها تن به شکست ندادند، که با ایمان و عزت نفس خویش، درس بزرگی و کرامت انسانی را برای جهانیان رقم زدند. روایت جان‌فشانی‌ها و از خودگذشتگی‌های آنان درپشت میله‌های زندان‌های بعثی، چراغی فراروی نسل امروز و فردای این مرز و بوم است تا راه مقاومت و پیروزی را از یاد نبرند. گرامی‌داشت یاد و خاطره این عزیزان، ادای دینی است کوچک بر گرده ما تا پیام ایثار و استقامتشان تا همیشه تاریخ جاودان بماند. اکنون پای صحبت یکی از همین مردان بزرگ، علی علیلو، از آزادگان سرافراز هشت سال دفاع مقدس نشسته‌ایم تا روایتی شنیدنی از فداکاری و شهادتِ غریبی را در اسارت بشنویم. این گفت‌و‌گو تقدیم به مخاطبان والامقام نوید شاهد می‌شود.

 اسارت در اولین عملیات غرب کشور

من علی علیلو متولد۱۳۴۰ هستم. در سال ۱۳۶۰، در حدود ۲۰ سالگی، عازم جبهه شدم و به مدت تقریباً ۹ سال در اسارت بودم و در هفت اردوگاه مختلف زندانی شدم. در همان ابتدا به گردان عاشورای آذربایجان شرقی پیوستم. گردانی که دیگر از آن برنگشتم. 

قرار بود به جنوب اعزام شویم برای عملیات، اما وسط راه اعلام کردند که عملیات در منطقه غرب است. وما را به سمت گیلان غرب بردند، در ۲۰ آذرماه همان سال، عملیات مطلع‌الفجرآغاز شد که اولین عملیات غرب کشور بود، وسعت عملیات بسیار زیاد بود و از قصرشیرین، پل ذهاب، گیلان غرب تا ارتفاعات غرب را در بر می‌گرفت. عملیات طراحی بسیار خوبی داشت و نیروهای آذربایجان شرقی در نوک پیکان عملیات بودند. 

متأسفانه عملیات  لو رفت و ما در محاصره قرار گرفتیم. این محاصره پنج روز طول کشید. مهماتمان تمام شده بود و آذوقه هم نداشتیم.

وظیفه ما این بود که بچه‌ها را تک‌تک در محاصره پیدا کنیم، آن‌ها را به سمت نیروهای خودی در پناهگاه‌ها هدایت کنیم و دوباره برای شناسایی برویم. ما حدود ۳۰ نفر را به سمت پناهگاه هدایت کردیم در بامداد ۲۵ آذرماه ۱۳۶۰ حدود ساعت یک و نیم یا دو بامداد، در شیاری که نیروهای خودی در آن حرکت می‌کردند، و در حالی که برای شناسایی رفته بودیم به همراه سه نفردیگر، آقای خلیل فاتح (که اسم اسارتش یعقوب اصلان بود)، آقای فلاحی از طلاب تبریز و برادر دیگری به نام کمیلی در محاصره‌ای بسیار سخت قرار گرفتیم و توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمدیم.

در ابتدا، گمان نمی‌کردیم اسیر شویم. تصورمان این بود که بازجویی می‌کنند و سپس ما را شهید خواهند کرد؛ چرا که در سال ۱۳۶۰، مفهوم اسارت برای ما چندان روشن نبود. یک روز ما را در پشت خط مقدم خودشان نگه داشتند و متوجه شدیم که قصد دارند ما رو به زندان استخبارات بغداد منتقل کنند. مدتی در آنجا بودیم، در آنجا حدود۷۰، ۸۰ نفر، یا شاید بیشتر، از نیروهای اسیر شده بودند. سپس ما را به اردوگاه «الانبار» منتقل کردند. برخی از همرزمانمان از محور خودمان بودند و برخی دیگر از محورها و گردان‌های دیگر، چرا که عملیات موفقیت‌آمیز نبود و ما انتظار این تعداد اسیر را نداشتیم.

فداکاری تا پای شهادت/ روایتی تازه از شهادت غریبانه شهید خلیل فاتح

  آشنایی با یک چریک فداکار

 خلیل فاتح هنگام اسارت، نام خودش را «یعقوب» و نام پدرش را «اصلان» اعلام کرده بود و از آن پس در اسارت با نام یعقوب اصلان شناخته می‌شد. ما را ابتدا به زندان استخبارات بغداد و سپس به اردوگاه‌های مختلفی از جمله الانبار و موصل منتقل کردند.

در اردوگاه موصل، دوباره با شهید فاتح هم بند شدم. ایشان در آن زمان حدود ۲۰ سال داشت و یک نیروی چریکی و عملیاتی بود. او پیش از دفاع مقدس، هم سابقه مبارزه در افغانستان را داشت و یک فرمانده شجاع با روحیه‌ای پهلوانی بود. آرام و قرار نداشت و همیشه در فکر برنامه‌ریزی برای مقاومت یا فرار بود.

نقشه فرار و مشورت با حاج آقا ابوترابی

خلیل فاتح به خاطر روحیه کاملاً رزمی و پهلوانی و چریکی و سابقهٔ چند ساله در مبارزات افغانستان، آرام و قرار نداشت.  بسیار به فکر فرار بود و برای این کار نقشه‌های مختلفی طراحی کرده بودند. من به ایشان گفتم که بهتر است این موضوع را با حاج آقا ابوترابی در میان بگذارند، چرا که ما در یک اردوگاه بودیم و همه با هم در ارتباط مستقیم بودیم. 

 وقتی موضوع با حاج آقا ابوترابی مطرح شد، ایشان آقای فاتح را منصرف کردند. حاج آقا با تأیید دقت برنامه‌ریزی به آقای فاتح گفتند: طرح و برنامه‌ریزی شما خوب و دقیق است و شما حتماً فرار خواهید کرد و خواهید رفت، اما پس از فرار شما، بقیه اسرا را اذیت خواهند کرد و فشار شدیدی بر آنها وارد خواهند آورد. عواقب سخت یک فرار بر سایر اسرا است.

دقیقاً همین‌طور شد. بعدها در یک مورد دیگر فرار، به سایر اسرا سخت گرفتند و تمام سیستم‌های حفاظتی و امنیتی اردوگاه را به شدت افزایش دادند. فشارها ده برابر افزایش یافت و حتی از لحاظ تأمین غذا و آب، بچه‌ها را در تنگنای شدیدی قرار دادند. ساعت هواخوری که پیش‌ از این در طول روز هشت ساعت بود، به تنها دو ساعت تقلیل یافت و آن هم به صورت نوبتی و بسیار محدود انجام می‌شد. حتی برای مدتی این امکان نیز به‌کلی قطع شد و اسرا تنها برای استفاده از سرویس بهداشتی اجازه خروج داشتند.

فداکاری تا پای شهادت/ روایتی تازه از شهادت غریبانه شهید خلیل فاتح

                                                                   حادثه انبار مهمات و فداکاری تاریخی

در همان سال اول اسارت، انبار مهمات عراقی‌ها آتش گرفت عراقی‌ها متوجه شدند، اسرای ایرانی توانسته‌اند به انبار مهمات دسترسی پیدا کنند و از آنجا وسایلی بردارند. بعد از آن اتفاق، اردوگاه‌ها را تفتیش کردند، در یکی از این تفتیش‌ها، یک کولت پیدا شد که جاسازی شده بود و عراقی‌ها دنبال این بودند که چه کسی آن را آورده. واز آن به بعد شکنجه وحشیانه آسایشگاه‌ها را شروع کردند.

در آسایشگاه ما، افراد مجروح، جانباز و میانسال زیادی بودند. فشار شکنجه ها آن‌قدر شدید بود که احتمال می‌رفت، بعضی از اسرا زیر شکنجه شهید شوند. شکنجه‌های زیاد، انفرادی‌های طولانی مدت، نبود شرایط بهداشتی، قطع کردن آب و غذا و...

در این شرایط بحرانی، شهید خلیل فاتح قهرمانانه برخاست و ادعا کرد که آن کلت متعلق به اوست. این کار، باعث شد تا شکنجه ها متوقف شود و تمام فشار‌ها فقط متوجه او گردد.

                                                                       شهادت و پیامد‌های آن

عراقی‌ها او را به سلول انفرادی در طبقه بالا بردند و تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند. مدت طولانی از ایشان خبری نبود، همه نگران حال و احوال یعقوب اصلان (خلیل فاتح) بودند و عراقی ها متوجه این موضوع شده بودند، شهادت او چنان رعب و وحشتی در دل عراقی‌ها انداخت که سعی کردند این خبر را مخفی نگه دارند. آنها می‌ترسیدند این خبر باعث قیام گسترده سایر اسرا شود ولی پس از مدت طولانی، خبر شهادت او را در سال ۱۳۶۲ به ما دادند.

.پس از این واقعه، فشار‌ها و شکنجه‌های عمومی در اردوگاه به شکل محسوسی کاهش یافت، گویی شهادت او سدی در برابر ستمگری دشمن ایجاد کرده بود.

                                                                            سخن پایانی

شهید خلیل فاتح آقبلاغ، نمونه کامل ایثار و از خودگذشتگی بود. او با فداکاری خود، جان ده‌ها هم بندش را نجات داد و در سخت‌ترین شرایط، تا پای جان مقاومت کرد. یاد و خاطره این شهید بزرگوار، همیشه به عنوان یک قهرمان بی‌ادعا در اسارت، در خاطر ما آزادگان زنده است.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه