دو ساعت مأموریت، یک عمر افتخار / روایت شهادت «سید مجید نجفی»، حقوقدان جوان کرمانشاهی در جنگ 12 روزه

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «سید مجید نجفی»، حقوقدان جوان و نخبهای از شهرستان صحنه، از دل یک خانواده انقلابی برخاست؛ خانوادهای که سالها جان و هستی خود را وقف انقلاب و رهبری کردهاند. او که در راه خدمت به محرومان و دفاع از ارزشهای اسلامی همواره پیشقدم بود، روز ۲۹ خرداد در مأموریتی دو ساعته در منطقه دینور- میانراهان، همزمان با حمله هوایی رژیم صهیونیستی، به همراه همکارانش به شهادت رسید.
روایتی که در ادامه میخوانید، سخنان پدر، مادر و برادر این شهید والامقام است؛ روایتهایی پر از مهر، ایمان و صلابت که پردهای تازه از زندگی کوتاه، اما درخشان سید مجید را پیش روی ما میگذارد. در ادامه میخوانید:
ما یک خانواده انقلابی هستیم
«سید سعید نجفی»، پدر شهید میگوید:ما یک خانواده انقلابی هستیم که جان و هستیمان برای انقلاب و رهبری است. مجید دوران مدارس و دانشگاه خود را در صحنه و کنگاور گذراند و بعد از مدتی در دفتر حمایت شهرستان صحنه بهعنوان حقوقدان در خدمت انقلاب، سپاه و بسیج مشغول خدمت شد.
بچه سادهای بود؛ همیشه سعی میکرد با همسایهها مهربان باشد و به طبقه ضعیف کمک کند. در همه مراسمهای مذهبی و راهپیمایی شرکت میکرد. هر دستوری که حضرت آقا میدادند، شهید ما پیشقدم بود و ما هم پشت سر او حرکت میکردیم.
سفر به کربلا و دغدغههای انقلابی
پدر ادامه میدهد: ۲۰ روز قبل از حمله صهیونیستی سفری به کربلا داشت. وقتی برگشت، کلیپی از خودش گرفت و آن حمله را محکوم کرد. شهید ما از طرف کانون حقوقدانان سپاه حضرت نبیاکرم (ص) استان کرمانشاه، وقتی این رژیم صهیونیستی جنگ را تحمیل کرد، دغدغه زیادی داشت.
روز ۲۹ خرداد، صبح زود گفت: "بابا من میخواهم به مأموریت بروم. " پرسیدم تا چه ساعتی؟ گفت: "تا ساعت ۱۰ یا ۱۲. " ساعت ۱۰:۳۰ به او زنگ زدم، اما جواب نداد و خبر شهادتش به من رسید. مأموریتش دو ساعت بیشتر نبود؛ اما همان زمان هواپیماهای رژیم صهیونیستی به منطقه دینور و میانراهان حمله کردند و او به همراه همکارانش به شهادت رسید.
وداع در بیمارستان
من در محل کارم در شهرداری صحنه بودم؛ پارکبان بودم. همانجا خبر رسید. یکی از همکارانم زنگ زد و گفت سری به بیمارستان بزن، فکر میکنم سید مجید زخمی شده. با همان لباس کار رفتم بیمارستان و بالای پیکر شهید رسیدم.
مادر و برادرش ده دقیقه بعد رسیدند. همانجا گفتیم: "خدایا راضیایم به رضای تو. " و این جوان نخبه را تقدیم حضرت آقا و مردم شهیدپرور ایران کردیم.
تمام آرزو و وصیتش این بود که میگفت: بابا، هرجا که طبقه ضعیف است باید خدمت کرد. در کوچهمان کسانی هستند که به شهید علاقه زیادی داشتند؛ چون هم خونگرم بود، هم مهربان. وصیتش این بود که به نیازمندان و کارگران خدمت بیشتری داشته باشیم.

پسرم پرتلاش، دلسوز و مهربان بود
«سیده مهراج حیاتالغیب»، مادر شهید، میگوید:پسرم خیلی پرتلاش و زحمتکش برای جامعه بود. سید، بچهای مهربان و دلسوز بود. شغلی هم که انتخاب کرد، ما همه راضی بودیم. خیلی به شغلش علاقه داشت. همیشه در نماز جماعت و مسجد شرکت میکرد و میگفت: شما هم بیایید.
به بچهها زبان خارجه رایگان درس میداد. از کربلا که آمد، گفت: مامان، سفرهای که میخواهی بندازی ننداز، پولش را بدهیم به مردم نیازمند.
لحظه شنیدن خبر
قبل رفتن گفت: دو ساعت بعد برمیگردم. ساعت ۱۰:۳۰ بود که برادرش زنگ زد و گفت: "میدانی دینور را زدهاند؟ " گفتم: مجید رفته آنجا. هرچه به او زنگ زدیم دیگر جواب نداد. زنگ زدم برادرش؛ گفت: مامان بیا بیمارستان.
رسیدم بیمارستان؛ هرچه آمبولانس میآمد نگاه میکردم. کسی چیزی نمیگفت. وقتی رفتم داخل، گفتند: تسلیت میگوییم. گفتم باید ببینمش. رفتم سردخانه؛ سروصورتش تمیز و آرام بود، انگار جدش کمکش کرده بود.
افتخار میکنم که آقا مجید برای این آب و خاک شهید شده. اگر چند پسر دیگر هم داشتم، نمیگذاشتم یک ذره از این خاک به دست دشمن بیفتد. این انقلاب آسان به دست نیامده که بخواهیم آن را به آمریکای جنایتکار بدهیم. هزاران مثل مجید بروند، باز هم هزاران نفر هستند که نگذارند این مملکت دست دشمن بیفتد.

مجید همیشه جلوتر از ما بود
برادر شهید، روایت میکند:برادرم کوچکتر بود؛ معمولاً بزرگترها باید مراقب کوچکترها باشند، اما مجید از من سبقت گرفت. همیشه میخواستم اول من بروم، اما او جلوتر رفت و تنهایمان گذاشت.
اینجا جا دارد به خانوادههای شهدای جنگ ۱۲ روزه تبریک و تسلیت بگویم. ما جوانانمان را از دست دادیم، اما خاکمان را ندادیم. ما سر میدهیم، اما خاک نمیدهیم. دغدغه ما این است که یک وجب از خاکمان به دست بیگانه نیفتد.
روایت روز شهادت
صبح آن روز وقتی خبر رسید میانراهان را زدهاند، ابتدا باور نکردم. همکارانم گفتند برو بیمارستان. وقتی رسیدم، در آمبولانسها به دنبال برادرم میگشتم. بالاخره مرا به سردخانه بردند. فاصله کوتاهی بود، اما برای من مثل صد سال گذشت.
وقتی کشو را کشیدند، دیدم آرام خوابیده است. ابتدا با خودم کلنجار رفتم که شاید بیهوش باشد. اما بعد فهمیدم ترکش به پشتش اصابت کرده و از سینهاش بیرون زده بود.
این حادثه تلخ برای ما افتخار شد؛ چون راه شهدا ادامه دارد. مجید همه دغدغهاش این بود که کسی در فامیل یا همسایهها کارش لنگ نماند. متأسفانه نوری بود که زود از میان ما رفت، اما یاد و راهش ادامه دارد. همیشه حق پیروز است و باطل نابود.
انتهای پیام/