روایت یک «شهادت خانوادگی»/ فرزندان ما اولین شهدای تهران بودند/ شهادت بانویی در مسیر حضرت زهرا (س)

حجتالاسلام نیازمند، مبلغ وارسته و امام جماعت مسجد امام موسی کاظم (ع) در شهرک شهید چمران، به همراه همسرش الهام فرهمند و سه فرزند خردسالش صبح جمعه، ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، در پی حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به مناطق مسکونی تهران، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ایشان که از روحانیون جهادی گنبدکاووس بودند، سالها در بخشهای فرهنگی فعالیت کرده و به محرومان گلستان خدمات ارزندهای ارائه داده بود. نوید شاهد گلستان، با توجه به فداکاریها و ایثار این شهید بزرگوار و خانوادهاش، گفت و گویی با پدر و مادر شهیده الهام فرهمند همسر شهید حجتالاسلام نیازمند انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.

الهام بسیار خوش اخلاق، خوش برخورد، آرام و متین بود
«امیر فرهمند» پدر شهیده الهام فرهمند گفت: اصالت ما متعلق به آذربایجان است، اما از آنجا که آذربایجان زمستانهای بسیار سردی دارد، همچنین وضعیت شغلی پدرم در آنجا مناسب نبود، پدرم همراه خانواده اش به گنبد مهاجرت کردند، بنده در گنبد متولد شدم و در همین شهر به کار مشغول و سپس ازدواج نمودم. همسرم طیبه محمدی هم روستایی ما در بستان آباد تبریز بودند، تقریبا سی و پنج سال قبل که برای مسافرت به تبریز رفته بودیم، با خانواده حاجیه خانم آشنا شده، ازدواج کردیم و صاحب ۵ فرزند (دو تا پسر و سه دختر) شدیم. الهام فرزند دوم و بزرگترین دختر ما بود. الهام بسیار خوش اخلاق، خوش برخورد، آرام و متین بود، به طبیعت خیلی علاقه داشت، عاشق گل و گیاه و وقت گذراندن در طبیعت بود. فرایض دینی خود را به موقع انجام میداد. الهام بعد از اینکه دیپلم گرفت، چون نگران محیط دانشگاه بودم، با روحانی مسجد مشورت کردم و او تحصیل در حوزه علمیه را پیشنهاد داد، سپس با الهام صحبت کردم که بعد از فارغ التحصیلی از حوزه علمیه میتواند به عنوان مدرس قرآن مشغول به کار شود. الهام هم قبول کرد و در حوزه علمیه ثبت نام نمود، در ابتدا در قم، سپس به نجف آباد اصفهان و بعد از ۴ سال فارغ التحصیل شد.

فرزندانم اولین شهدای تهران بودند
الهام بعد از اینکه فارغ التحصیل شد، با حاج ابوالفضل ازدواج کرد، حاج ابوالفضل بسیار خوشرو، مهربان، خوش برخورد، اهل تقوا، با اخلاق، ایمان و طلبه بود، دخترم هم طلبه بود به نیت ۱۴ معصوم مهریه اش را ۱۴ سکه و یک جلد کلام الله مجید قرار دادیم. بعد از ازدواج در ابتدا در قم ساکن شدند، بعد از اینکه بچه دار شد به علت رسیدگی به فرزندان و منزل مجبور شد در منزل بماند و کار نکند. آنان بعد از ازدواج صاحب سه فرزند شدند که در زمان شهادت فاطمه ۱۳ ساله، علی ۱۰ ساله و مطهره ۶ ساله بود. دخترم و دامادم کارمند وزارت دفاع بودند، زمانیکه در حوزه علمیه قم بودند به استخدام وزارت دفاع درآمدند و بعنوان پیش نماز و کارمند عقیدتی سیاسی وزارت دفاع مشغول به کار شدند. دخترم در کنار همسرش مشغول به کار شد و کارهای احکام دینی و قرآنی انجام میداد. فرزندانم اولین شهدای تهران بودند، دختر دیگرم هم ساکن تهران است، صبح دخترم تماس گرفت و با گریه گفت که منزل الهام را با موشک زدند و من مرتب تماس میگیرم، اما جواب نمیدهند. بعد دخترم با همسرش به آنجا میروند و میبینند آنجا را با موشک زدند.
دخترم مانند حضرت زهرا (س) بین در و دیوار مانده بود
بلافاصله بعد از اینکه مطلع شدیم با همسرم به تهران رفتیم در ابتدا پیکر حاج ابوافضل و بعد دخترم و نوه کوچکم را پیدا کردند. پسر بزرگم برای شناسایی دخترم به پزشک قانونی رفت، اما، چون سر در بدن نداشت قابل شناسایی نبود، دخترم مانند حضرت زهرا (س) بین در و دیوار مانده بود. دستان حاج ابوالفضل قطع و نوه هایم تکه تکه شده بودند. پذیرفتن این مسئله بسیار سخت بود، اما خدا رو شکر میکنم که فرزندانم ذرهای از راه امام حسین (ع) منحرف نشدند و تابع و پیرو اسلام و رهبری بودند و ما را لایق این امر کردند که در زمره خانواده شهدا قرار گیریم. دخترم به همراه خانواده اش در یک ساختمان ۱۴ طبقه زندگی میکردند که تمام ساختمان تخریب و تمامی ساکنین ساختمان در زیر آوار به شهادت رسیدند. نوه هایم بعد از چند روز شناسایی شدند، در این مدت همسرم هر روز منتظر شنیدن خبر زنده بودن آنها بود.
حضور گسترده مردم و مسئولین تسکینی بر درد عمیق ما بود
بنیاد شهید تهران به ما اعلام کردند که شما به گنبد برگردید، ما پیکر شهدا را با آمبولانس میفرستیم. ما به گنبد برگشتیم و آنها هم پیکرها را آوردند، مراسم بسیار باشکوه و مردم و مسئولین در کنار ما بودند، امام جمعه محترم، فرماندار سپاه پاسداران، حوزه علمیه خواهران و برادران، نیروهای انتظامی و دوستان و آشنایان در مراسم شرکت و با ما همدردی میکردند. این حضور گسترده مردم و مسئولین تسکینی بر درد عمیق ما بود.
مرتب خواب بچهها را میبینم و احساس میکنم در خانه ما هستند، امروز صبح که برای نماز بیدار شده بودم، وقتی عکس آنها رو دیدم خود به خود اشکم سرازیر شد، مهربانی و خوشرفتاری دختر و دامادم، نوههای مهربان و دوست داشتنیام که همیشه به ما سر میزدند، واقعا تحمل دوری آنها بسیار سخت است نوه کوچکم در ۲۲ بهمن که ۴ ساله بود، در حمایت از دین، کشور و رهبر روی بالکن رفت و الله اکبر گفت او با آن سن کم و جثه کوچک روی بالکن رفت و با صدای بلند الله اکبر میگفت. نوه بزرگم خیلی ضعیف و کوچک بود، اما ماه مبارک رمضان روزه میگرفت، به او میگفتیم کمی بزرگتر شو بعد روزه بگیر، میگفت: الان بچههای فلسطینی در حالی که گرسنه و تشنه هستند، شهید میشوند ما باید به یاد آنها روزه بگیریم. آنها اربعین امام حسین (ع) خانوادگی به کربلا میرفتند، به دخترم میگفتم، سخت نیست در شرایط شلوغ و گرم به کربلا میروید؟ میگفت: نه خیلی خوب و لذت بخش است، آنها با یاد شهدای کربلا با توجه به سختی مسیر به کربلا میرفتند، او میگفت، مردم عراق خیلی مهربان و مهامان نواز هستند و در مسیر پیاده روی موکبهای بسیاری وجود دارد که پذیرایی کامل میکنند و مسیر بسیار لذت بخش است، همچنین وقتی به سختیهایی که حضرت زینب متحمل شده فکر میکنم، مشقت مسیر را فراموش میکنم.
از خداوند متعال سلامتی رهبر را تا ظهور آقا امام زمان (عج) خواستارم
دخترم همیشه به من میگفت: بابا دعا کن خانوادگی شهید شویم، از این حرف همیشه متعجب میشدم گویا به او الهام شده بود که خانوادگی به شهادت میرسند، آنها این راه را از خدا خواسته بودند، خداوند هم نصیبشان نمود.
از خداوند متعال سلامتی رهبر را تا ظهور آقا امام زمان (عج) خواستارم، خداوند حافظ و نگهدار ایشان باشد. ما خیلی ایشان را دوست داریم برادرم که در زمان جنگ جانباز شده بود در بیمارستان مشهد بستری بودند، آقا را آنجا دیدم، بیمارستان امام رضا (ع) تشریف آورده بودند و از نزدیک با ایشان دیداری داشتیم اسم بیشتر نوههای من را حضرت آقا انتخاب کردند.
داماد دیگرم در بیت رهبری پاسدار هستند، دخترم و دامادم با بیت رهبری تماس میگرفتند و آقا برای فرزندان آنها اسم تعیین مینمود. اسامی بسیار زیبا و از این نامگذاری بسیار خوشحال میشدیم.
از دست دادن ۵ نفر از عزیزانمان در یک روز بسیار سخت است
«طیبه محمدی» مادر شهیده الهام فرهمند گفت: دخترم الهام بسیار آرام، متین و مهربان بود، در تمام کارهای منزل کمکم بود. الهام بعد از دیپلم وارد حوزه عملیه شد، بعد آقا ابوالفضل که مردی بسیار فهیم و خوش رو بود با خانواده به خواستگاری الهام آمدند و آنها با هم ازدواج کردند.
حدود ساعت ۳:۳۰ صبح بود، دختر کوچکم با گریه تماس گرفت، بعد نماز صبح تازه خوابیده بودم، فکر کردم زلزله آمده و خانه اش ریخته است، گفتم: خانه ات ریخته است، گفت: نه خانه الهام را با موشک زدند، حالم بد شد، واقعا سخت بود، نمیتوانستم صحبت کنم. وقتی به من گفتند آنها شهید شدند، اصلا باور نمیکردم، امیدوار بودم که آنها زنده هستند، بعد حرکت کردیم سمت تهران دخترم تماس گرفت که مامان با الهام صحبت کردی گفتم مگر الهام زنده است؟ دوباره حالم بد شد انجا متوجه شدم دخترم با شوهر و فرزندانش از دنیا رفته است. از یک ماه قبل تا روزی که شهید شدند، بسیار دلتنگی میکردم، با خودم میگفتم خدایا چرا من تا این اندازه بی قرار و دلتنگ هستم. آنقدر ذهنم مشغول بود که اصلا آرام و قرار نداشتم، روز پنجشنبه که فردایش عید غدیر بود شب را نتوانستم بخوابم، نماز صبح را خواندم و بعد دخترم زنگ زد و از شهادت الهام خبر داد.
واقعا همه آنها خوب بودند، خیلی احترام میگذاشتند. هر ماه از تهران برای دیدن ما به گنبد میآمدند. طبق عادت همیشه دست من و پدرش را میبوسید، میگفت ما وظیفه داریم هر ماه به دیدن شما بیاییم. الهام بسیار آرام، متین محجبه و معتقد بود، او راه حضرت زهرا (س) را ادامه داد. دوری و ندیدن آنها بسیار سخت است، از دست دادن ۵ نفر از عزیزانمان در یک روز بسیار سخت است.
مزار خانوادگی آنها مانند زیارتگاه شده است
طبق وصیت دامادم پنج شنبهها و جمعهها مزار میروم، آقا ابوالفضل میگفت: پنج شنبهها یا جمعهها بعدازظهر سر مزار بروید، همه روز به مزار نروید. برای دخترم و خانواده اش در امامزاده یحیی بن زید گنبد یک قبر خانوادگی تدارک دیدند، مزار خانوادگی آنها مانند زیارتگاه شده همه چه غریبه و چه آشنا بر سر مزار آنها میآیند.
انتهای پیام/