پسرم را با نان حلال تربیت کردم، تا آخرین نفس کنار لانچر موشکی ایستاد

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «رامین مهدیآبادی»، جوانی بود که در دل خانوادهای مذهبی و دوستدار انقلاب بزرگ شد و همه زندگیاش را وقف خدمت به وطن و آرمانهایش کرد. او انسانی با ایمان، احترام به خانواده و عشق به مردم بود که در کنار وظایف سنگین نظامی، همیشه به یاد خانواده و ارزشهای انسانی بود.
در این گفتوگو، خانوادهاش از لحظههای زندگی مشترک، دغدغهها و روزهای سختی که گذشت، میگویند؛ از امیدها و آرزوهایی که همراه با خون او همچنان زنده ماندهاند.
در ادامه میخوانید:
«عینالله مهدیآبادی»، پدر شهید میگوید: فرزندم رامین در خانوادهای مذهبی بزرگ شد که با زحمت و نان حلال تربیتش کردم. او یک پسر نمونه بود. در ایام محرم، یکی از زنجیرزنان هیئت امام حسین (ع) بود و در مجالس عزاداری شرکت میکرد. زیارت عاشورا را همیشه میخواند و من یادم نمیآید هیچوقت بدون وضو به خواب رفته باشد.
احترام و مهربانی
یکی از خصوصیات بارز او، احترام بینظیرش به پدر و مادر بود. با دوستانش مهربان بود و همیشه وظیفهشناس. درباره هشدارهایی که نسبت به جنگ داشت، چیزی به ما نگفت؛ اما رفتارهایش کاملاً تغییر کرده بود. یک روز که با او تماس گرفتم، پنجاه و یک دقیقه با من و مادرش صحبت کرد. بعد از آن، وقتی که با هم به بیمارستان امام علی رفتیم و نوار قلب گرفتیم، گفتند: «خدانکند شما مشکلی داشته باشید، من تحمل مرگ شما را ندارم.»
من از قبل احساس کرده بودم که این پسرم قرار است برود. نیمهشب دلشورهای خاص داشتم، به حیاط رفتم و با خدا راز و نیاز کردم که از پسرم محافظت کند. صبح به مادرش گفتم میخواهم به رامین زنگ بزنم. او گفت: «شاید خواب باشد.»، اما من طاقت نیاوردم. زنگ زدم و گفتم: «دیشب به فکرت بودم و نخوابیدم.» گفت: «من هم نخوابیدم.»
دلشورههای پدر نشان از رفتن فرزند
رامین از ماموریت تهران برگشته بود و دوباره عازم ماموریت بود؛ توضیحی نمیداد، اما میدانستم کجا خدمت میکند. نمیدانستم که شهید اقتدار است؛ نمیدانستم اگر آرامش داریم، از خون شهدایی است که جان خود را در راه انقلاب و وطن فدا کردند.
روز ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، حالم خیلی خاص و بیقرار بود. مادرش من را دلداری میداد، اما من دلشوره داشتم. وقتی زنگ زدم، صدای هواپیما میآمد. گفتم: «مواظب خودت باش.» گفت: «دارند آن طرفمان را میزنند.» سی ثانیه با او صحبت کردم، بعد دوباره زنگ زدم ولی جواب نداد. منتظر تماسش بودم که ناگهان تعداد تماسها روی گوشیام زیاد شد.
از دوستان و اقوام زنگ میزدند و احوالش را میپرسیدند، اما ما هنوز خبر نداشتیم.
یکی از دوستان که تماس گرفت و تسلیت گفت، گفت باید به پزشکی قانونی برویم. دیگر نمیدانم با چه سرعت و حالتی آنجا رفتم. پیکر پنج تن از شهدا در پزشکی قانونی بود و من تحمل دیدن آنها را نداشتم.
شهادت در خط مقدم پدافند هوایی
تمام خانوادهها خبر داشتند و من آخرین کسی بودم که فهمیدم. رامین بعد از برگشتن از تهران، آنقدر به کارش اهمیت میداد که حتی نیامد بچههایش را ببیند. گفتند که کنار لانچر و جز پدافند بوده است. کارشان را با پهباد یا هواپیما انجام میدادند و بعد از انجام مأموریت، لانچرها توسط ارتش صهیونیستی مورد اصابت قرار گرفتند. این اتفاق در ماهیدشت رخ داد. یکی از آرزوهای پسرم این بود که به سوریه برود، اما قسمت نشد.

لباس پاسدار؛ لباسی از عشق و تعهد
در ادامه «بهاره مرادی»، همسر شهید میگوید:همسرم انسانی صبور، دلسوز و خانواده دوست بود و به خانواده اهمیت زیادی میداد. در هر شرایطی لبخند بر لب داشت، اهل زندگی بود، ارادهای بینظیر و خستگیناپذیر داشت و قلبش پر از عشق به میهن بود.
همیشه برای رسیدن به اهدافش تلاش میکرد و هر هدفی که دنبال میکرد، در نهایت به صلاح کشور بود. واقعاً برای این کشور تلاش میکرد و سعی داشت آرمانهای انقلاب اسلامی را در خودش نهادینه کند و ادامهدهنده راه شهدا باشد.
فقدان او بسیار سخت است، اما یاد و خاطرهاش و آرمانهای انقلاب اسلامی باعث میشود من قویتر باشم و بتوانم یادگار خوبی از شهید بزرگ بسازم.
شغلش را دوست داشت و داوطلبانه با دوستانش ثبتنام کرد. میگفت: «خیلی دوست دارم در این راه تلاش کنم.» همیشه میگفت: «من که لباس پاسداری را میپوشم، باید جان فدای رهبرم باشم.» آزادی و امنیتی که داریم، به خاطر همین شهیدان عزیز است. باید دنبالهرو و ادامهدهنده راه آنها باشیم.
نگهبانان امنیت؛ جوانانی که باید هوشیار باشند
من متولد سال ۱۳۷۰ هستم و جنگ را تجربه نکردم. شب قبل از رفتنش به تهران گفت: «نگاه کن، این همه مردم در امنیت زندگی میکنند. خدا کند این امنیت همیشه پایدار بماند.» مردم باید اینقدر هوشیار باشند که بتوانند این مسیر الهی را پیش ببرند. تمام جوانان میتوانند با رعایت حجاب، این آزادی و امنیت را حفظ کنند.
یکی از آرزوهایش این بود که امسال با من و «محمد رسول» به کربلا برود. اراده خاصی به خاندان اهل بیت داشت و همین اراده باعث شد که راه آنها را ادامه دهد.
در پایان «محمد رسول»، فرزند شهید گفت: پدرم بسیار بخشنده، صبور و پر تلاش بود. خیلی دوستش داشتم. با هم بازی میکردیم، بیرون میرفتیم و توپ بازی میکردیم. خیلی دلم برایش تنگ میشود.

انتهای پیام/