پایان راه در دهلران، آغاز افسانه در دلها
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «سیفالله لازمیارسی» در سال ۱۳۴۲ در خانوادهای مذهبی در روستای ارس میانه به دنیا آمد. از همان کودکی، پاهای کوچکش روی خاکهای خشک مزرعه، درس محرومیت را یاد گرفت. با اینکه هرگز نتوانست پشت نیمکتهای مدرسه بنشیند، اما در مکتب زندگی، شاگرد اول بود. روزها چوپانی میکرد و شبها، زیر نور چراغهای نفتی، صدای اذان پدرش، نقی، آرامشبخش خوابهای کودکانهاش بود.
نوجوانی در آتش انقلاب
وقتی طوفان انقلاب اسلامی ایران را فراگرفت، سیفالله ۱۵ ساله، یکی از اولین نوجوانانی بود که در میانه به صفوف تظاهراتکنندگان پیوست. با چهرهای کودکانه اما فریادی رسا، شعار میداد: "مرگ بر شاه!" مادرش، پری، همیشه نگران بود، اما او میگفت: "مامان! ما برای خدا میجنگیم!"
عشق و مسئولیت
در سال ۱۳۶۰، وقتی ۱۸ ساله شد، با دخترعمویش ازدواج کرد. زندگی سخت بود، اما عشقشان گرم. ثمره این ازدواج، دو پسر شد که سیفالله برایشان لالاییهای وطن میخواند. همیشه به همسرش میگفت: "بچههام باید آزاد زندگی کنند، نه مثل من در فقر!"
وداع با گندمزارها
وقتی جنگ شروع شد، سیفالله با وجود داشتن دو فرزند کوچک، داوطلبانه به جبهه رفت. در آخرین شب، بچهها را بوسید و به همسرش گفت: "نگران نباش! میروم تا دشمن پشت سرمان حرف نزند!" او که حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت، در لشکر ۲۱ حمزه، با ایمانش تاریخ ساخت.
شهادت در خاک گرم دهلران
در عملیات دهلران، ترکش خمپارهای به پیشانیاش اصابت کرد. همانجا، روی خاک، چشمهایش را بست، اما لبخندش باقی ماند. همرزمانش میگویند: "تا آخرین لحظه، ذکر میگفت!" تاریخ شهادتش را ۶ مرداد ۱۳۶۲ ثبت کردند.
مزار همیشهسبز
امروز، مزار سیفالله در امامزاده محمد حصارک کرج، زیارتگاه عاشقان است. روی سنگ قبرش نوشتهاند:
"سرباز گمنام امام زمان(عج)، که با دل کوچکش، بزرگترین حماسه را آفرید."
پایان قصه، اما آغاز یک راه...
سیفالله لازمی ثابت کرد شهادت، نه پایان که شروع یک راه است. راهی که امروز، نسل جوان ایران با اقتدار در آن گام برمیدارند.
انتهای پیام/