آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۶۶۵۰
۱۲:۲۹

۱۴۰۴/۰۵/۰۵
زندگی نامه شهید «منوچهر ابراهیم زاده»

دچار عارضه شیمیایی شد

برادر شهید «منوچهر ابراهیم زاده» می‌گوید: «منوچهر در جزیره مجنون شیمیایی شده بود و ما خبر نداشتیم. مادرم از او پرسید: چرا چشمانت پر از خون است؟ گفت: چند شب است که نخوابیدم. بعد که من از وی سوال کردم، برایم تعریف کرد که دچار عارضه شیمیایی شد. شب ها به سختی نفس می کشید و به شدّت سرفه می کرد.»


به گزارش نوید شاهد مازندران، سال ۱۳۴۶، «قربان علی و گل بخت» در انتظار نخستین ثمره زندگی شان بودند که او را «منوچهر» نامیدند. نورسیده ای برخاسته از طبیعت زیبای روستای «گلاره» از توابع «کلاردشت» در چالوس.

دچار عارضه شیمیایی شد

هفت سالگی اش که از راه رسید، راهی دبستان «درخشان» زادگاهش شد. سپس به مدرسه راهنمایی «دکتر شریعتی» در مرزن آباد راه یافت؛ اما به دلیل شرایط نابسامان اقتصادی آن روزها، در پایه اوّل این مقطع به ترک تحصیل روی آورد. ناگفته نماند که او در دوران مدرسه، هم کمک‌حال خانواده در امور کشاورزی و دامداری بود، هم در یک مغازه مشغول به کار.

بعد از اتمام درس نیز، مدّتی در نانوایی به سر بُرد. اگرچه در اوقات فراغتش، به مطالعه آثار امام‌خمینی و نهج‌البلاغه می‌پرداخت.

در اوصاف اخلاقی منوچهر نیز، همین بس که فردی خوش خلق بود و نسبت به پدر و مادر، متواضع و مؤدب. علاوه بر آن، در رفتار با همسایگان نیز، نهایت احترام را به جای می‌آورد.

با استناد به گفته های خانواده، از تقیّدات دینی این فرزند نیک سیرت، می توان این گونه یاد کرد: «واجبات را به نحو احسن انجام می داد و از محرّمات اجتناب می ورزید. از سر ارادت به خاندان عصمت و طهارت، در ایّام محرّم به مرثیه خوانی و عزاداری اباعبدالله (ع) می پرداخت.»

منوچهر مدتی در پایگاه مقاومت بسیج امام سجاد کجور، جهت جذب جوانان، به انجام فعالیت‌های بسیجی در زمینه تبلیغات فرهنگی، مشغول به خدمت شد.

در ۸/۱۱/۱۳۶۵ به عضویت سپاه در آمد و بعد از طی دوره آموزش عمومی در تیپ ۷۵ ظفر، از قرارگاه رمضان در سنندج از گردان شهید بهشتی، عازم جنگ های نامنظم و عملیات برون مرزی شد.

او در سِمَت فرماندهی دسته و مسئولیت نیروی عملیات نیز، خدمات ارزنده ای از خود ارائه نمود.

گل‌بخت در باب فرزندش می‌گوید: «ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل داشت. یک‌بار پدرش به او گفت: پسرم، دیگر به جبهه نرو. گفت: مگر از حضرت ابوالفضل بالاترم؟ او بازویش را در راه دین داد.»

و در نهایت، منوچهر درپنجم مرداد1367، در کِسوت فرمانده گروهان در عملیات مرصاد، به لقای معبودش شتافت و جسم پاکش نیز، با تشییع باشکوهی، در گلستان شهدای زادگاهش آرام گرفت.

پدرش در این‌باره اذعان می‌دارد: «زمانی که در پایگاه کجور خدمت می‌کرد، هرگاه که یکی از افراد آن مرکز به شهادت می‌رسید، او روی تخت خواب آن شهید استراحت می‌کرد و می‌گفت: خدایا، بعد از این‌که روی تخت شهدا استراحت کردم، شهادت را نصیبم کن. آن تختخواب‌ها مربوط به ۲۴ شهید بود و منوچهر شهید بیست‌وپنجم. او در اولین اعزام، از روحیه شادی برخوردار بود. به ما می‌گفت: نگران نباشید؛ ما باید برای حفظ ناموس و خاک کشورمان راهی جبهه شویم؛ چرا که امر واجبی است. آخرین بار با این‌که چند روز از مرخصی‌اش باقی مانده بود، به جبهه رفت.»

برادرش «مسعود» در ادامه سخن پدرش می‌گوید: «وقتی پدرم بعد از شهادتش به پایگاه کجور رفت، یکی از هم‌رزمان منوچهر تختخواب او را به پدرم نشان داد. بالای سرش عکس امام‌خمینی و شهیدی بود که قبل از برادرم آن‌جا بود. همرزمش می‌گفت که به منوچهر گفتم: هر کس روی این تخت خوابید، شهید شد. می‌گفت: خوش به حال‌شان! خدا کند من هم به شهادت برسم و عکسم زیر عکس امام زده شود. هم‌رزمش می‌گفت: ما هم بعد از شهادتش این کار را کردیم.»

مسعود اما، در روایتی دیگر می‌گوید: «منوچهر در جزیره مجنون شیمیایی شده بود و ما خبر نداشتیم. مادرم از او پرسید: چرا چشمانت پر از خون است؟ گفت: چند شب است که نخوابیدم. بعد که من از وی سوال کردم، برایم تعریف کرد که دچار عارضه شیمیایی شد. شب ها به سختی نفس می کشید و به شدّت سرفه می کرد. به من می گفت: به پدر و مادر چیزی نگو؛ چون ناراحت می شوند. با این که دو هفته مرخصی داشت، امّا بعد از یک هفته، مجدد راهی منطقه شد. می‌گفت: نمی‌توانم این‌جا بمانم، در حالی‌که بچه‌ها در جبهه زیر آتش سنگین دشمن هستند. این‌جا برایم زندان است. من باید به منطقه بروم؛ و یک‌ماه‌ونیم بعد، خبر شهادتش را برای مان آوردند.»

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه