آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۶۵۵۸
۱۴:۱۹

۱۴۰۴/۰۵/۰۴
پدر و مادر شهید «عباس کردکتولی»

عباس لایق شهادت بود/ فرزندم را فدای اسلام و رهبرم کردم

والدین شهید نیروی انتظامی از فرزندشان اینچنین تعریف می‌کنند: عباس لایق شهادت بود با توجه به خصوصیات اخلاقی اش باید به درجه رفیع شهادت می‌رسید. همان گونه که حضرت‌ ام البنین (س) عباسش را فدا کرد من هم عباسم را فدای اسلام و رهبرم کردم و راضیم به رضای خدا.


ستوان یکم شهید عباس کردکتولی ۱۸ مهرماه ۱۳۸۱ مصادف با ولادت امام حسین (ع) در شهرستان علی آباد کتول به دنیا آمد. پدرش اکبر، کشاورز می‌کند و مادرش زهرا نام دارد. از پرسنل یگان ویژه نیروی انتظامی بود. دوم تیرماه ۱۴۰۴ در حمله رژیم صهیونیستی به تهران به شهادت رسید و پس از ۹ روز پیکر مطهر شناسایی و به استان گلستان انتقال یافت. مزار او در روستای ساورکلا از توابع شهرستان علی‌آباد کتول در استان گلستان واقع شده است. عمویش علیرضا نیز به شهادت رسیده است. نوید شاهد گلستان، با توجه به رشادت‌ها و شجاعت‌های شهدای نیروی انتظامی که با ازخودگذشتگی و ایستادگی در برابر دشمنان و تهدیدات، امنیت را برای مردم به ارمغان آورده‌اند، گفت و گویی با پدر و مادر این شهید نیروی انتظامی انجام داده است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود. 

عباس لایق شهادت بود / عباسم را فدای اسلام و رهبرم کردم

مصادف با ولادت امام حسین (ع) متولد شد

«اکبر کردکتولی» پدر شهید انتظامی «عباس کردکتولی» گفت: در شهرستان مزرعه بدنیا آمدم و تا ۱۰ سالگی در آنجا ساکن بودیم، سپس به سنگدوین و بعد از ۲۰ سال به شهرستان علی آباد کتول مهاجرت کردم و تاکنون در این شهر ساکن هستم. در ۲۴ سالگی ازدواج کردم، در ابتدای ازدواج با خانواده‌ام در سنگدوین زندگی کردیم، هنگامی که عباس کلاس اول رفت به علی آباد کتول مهاجرت و در شهرک سپاه که خانواده‌های شهدا ساکن هستند، مستقر شدیم. عباس در این فضا به همراه فرزندان شهدا رشد یافت. سه فرزند دارم، یک دختر و دو پسر، عباس فرزند اول ما بود، عباس ۱۸ مهر ماه ۱۳۸۱ مصادف با ولادت امام حسین (ع) متولد شد. قبل از تولد عباس هنگامی‌که برای زیارت به کربلا رفته بودم در روایت به نقل از امام حسین (ع) شنیده بودم که فرمودند: قبل از زیارت من به زیارت برادرم عباس بروید، با خودم گفتم: یا امام حسین شما که تا این اندازه به حضرت عباس (ع) ارادت دارید من هم هر زمان صاحب پسر شوم نام عباس را بر او می‌گذارم و بعد از تولد پسرم نام عباس را بر او نهادم.

حاج عباس صدایش می زدند

عباس علاقمند به خدمت در نظام بود، با اینکه بار‌ها به او گفته بودم که در کنار من کشاورزی کند اما او مخالفت کرد و با توجه به تمام خطرات وارد نیروی انتظامی شد تا به اسلام و رهبرش خدمت کند. عباس در مقر فرماندهی کار می‌کرد، اما در مورد این موضوع هیچگاه حرفی نمی‌زد و ما فکر نمی‌کردیم که عباس فرزند یک کشاورز در فرماندهی کل نیرو‌های انتظامی خدمت کند، همیشه می‌گفت: بابا از بدو ورود همه من را حاج عباس صدا می‌زنند. خیلی مهربان، شجاع، با گذشت، متواضع و خوش اخلاق بود الگوی او عمویش شهید علیرضا و سردار سلیمانی بود. اخلاق، رفتار و حتی ظاهر به خصوص مدل مو‌های عباس شبیه به عموی شهیدش بود، برادرم علیرضا محرم ماه سال ۱۳۶۱ شهید شد. عباس از دوران کودکی هر کاری می‌توانست برای کمک به دیگران انجام می‌داد.

فردا شهید می شوم

عباس بسیار به مادرش علاقمند و در تمام کار‌های منزل به او کمک می‌کرد. عباس هم مکبر و هم در مراسمات مذهبی نوحه خوانی می‌کرد. عاشق بسیج بود و از کودکی عضو فعال بسیج و به عنوان خردسال‌ترین بسیجی در شهرستان علی آباد انتخاب شده بود. به علت علاقه زیادی که به نیروی انتظامی داشت، بعد از دیپلم وارد دانشکده نیروی انتظامی شد و از اردیبهشت ماه پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه در نیروی انتظامی مشغول به کار شد. از زمانی که وارد نظام شده بود، مرا حاج اکبر صدا می‌کرد، در آخرین مرخصی اش که آمده بود، به او گفتم که باید کم کم به ازدواج فکر کنی، خانه را برای مراسم ازدواجت تعمیر می‌کنم، عباس در جواب من گفت: به فکر ازدواج من نباش من شهید می‌شوم، دقیقا ۱۷ روز پس از آن به شهادت رسید. شب قب از شهادتش به یکی از همکارنش گفت: از من یک عکس بگیرید و روی بنر بزنید، چون من فردا شهید می‌شوم. روز شهادت هم دوستانش گفتند بیا همراه ما به مأموریت برویم، اما عباس قبول نکرد و در محل کارش ماند.

از شهادت عباس خوشحالم

زمان شهادتش ساعت ۱۱:۵۴ موقع نماز ظهر بود، دوستانش برای انجام فریضه نماز رفتند و عباس مشغول کار بود، به آنها گفت: شما بروید من کمی بعد می‌آیم، که در آن لحظه بر اثر حمله موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. زمانی که برای مرخصی آمده بود در مسجد جامع مشغول وضو بودیم که عباس گفت: عهدی با خدا بستم که هر روز بیشتر از زمان کاری‌ام را کار کنم تا حقوقم حلال باشد. درست همان زمان که دوستانش گفت ما برای وضو رفته بودیم و عباس قرار شد، دیرتر بیاید به یاد عهد عباس افتادم که می‌خواست بیشتر از زمان کاری اش کار کند. ما از شهادت عباس بسیار خوشحال هستیم، عباس لایق شهادت بود با توجه به خصوصیات اخلاقی اش باید به درجه رفیع شهادت می‌رسید. همیشه نماز اول وقت می‌خواند از کودکی اهل نماز و روزه بود، به یقین می‌توانم بگویم که نماز و روزه قضا نداشت. هر شب لباس سفید می‌پوشید و نماز شب می‌خواند، یک شب که از خواب بیدار شدم، هر نیم ساعت که به او سر می‌زدم، می‌دیدم در حالت سجده است، تا اینکه بعد از چندین بار که به او سر زدم هنوز سرش بر روی مهر و به حالت سجده بود، دیگر طاقت نیاوردم و گفتم: عباس جان سرت را بلند کن پسرم چشمان و سرت اذیت می‌شوند، او بسیار به حرف من و مادرش گوش می‌داد تا آن اندازه که حاضر بود نمازش را بشکند، در همان لحظه سلام نمازش را داد و بدون هیچ صحبتی فقط لبخند زد. بسیار آرام با طمأنینه بود. 

علاقمند به خدمت در نظام بود


آخرین بار که با او تماس گرفتم درست یک ساعت قبل از شهادتش بود، قرار بود این بار که مرخصی می‌آید برایش لباس بخرم، همیشه اول می‌رفتیم زیارت امامزاده یحیی بن زید گنبد و بعد خرید می‌کردیم. اما او حاضر نبود خرید کند، اما آن دفعه او را مجبور کردم که باید لباس بخرد، عباس ورزشکار و بسیار تنومند و ورزیده بود لباس هایش دیگر برایش مناسب نبودند، موقع خرید حاضر نشد داخل مغازه بیاید، هنگامی که از او پرسیدم چرا داخل نمی‌آی گفت: من با این درآمدم توانایی خرید ندارم و دوست ندارم شما برای من خرید کنی. عباس می‌توانست در کنار خودم به کشاورزی مشغول شود که درآمدش بیشتر از نیروی انتظامی بود، اما او، چون علاقمند به نظام بود برای خدمت به نظام و اسلام وارد نیروی انتظامی شد. 

چهلم عباس مصادف با اربعین امام حسین (ع) است


ساعت حدود ۳، دوم تیر ماه بود که دوستان و آشنایان برای اطلاع از وضعیت عباس تماس می‌گرفتند، همان لحظات بود که با خودم گفتم عباس شهید شده است، عباس برای اینکه ما نگران نشویم هیچگاه گوشی همراهش را خاموش نمی‌کرد، وقتی تماس گرفتیم، در دسترس نبود. غروب مسئولین به منزل ما آمدند و خبر شهادت عباس را آوردند؛ و به اولین کسی که خبر شهادت عباس را دادم، مادر عباس بود. من به فرزندم افتخار می‌کنم و او را تقدیم اسلام و کشورم کردم. 
عباس در ۲ تیر ماه بر اثر حمله موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید، عباس پیکرش مانند حضرت عباس سر، دست و پا نداشت، قابل شناسایی نبود و از طریق DNA پیکر عباس شناسایی شد. همکارانش دقیقا دو ساعت پس از شهادت به ما اطلاع دادند، که عباس شهید شده است، اما پیکرش ۹ روز بعد از شهادت تشخیص داده شد و به شهرستان علی آباد منتقل گشت. عباس تولد امام حسین (ع) متولد و چهلم عباس هم مصادف با اربعین خواهد شد، همپنین همانند ایشان «اربا اربا» شد، این‌ها همه نشانه است. سال گذشته به اتفاق عباس به کربلا رفته بودیم، من داخل چادر بودم و عباس مدت طولانی در حرم امام حسین (ع) ماند و تا اذان مغرب ماند، نمی‌دانم عباس از امام حسین (ع) چه خواست که در محرم به شهادت رسید و چهلم عباس با اربعین امام حسین (ع) مصادف می‌شود. 

با ظهور امام زمان (عج) می‌آید


بعد از ۹ روز که پیکر عباس از طریق DNA شناسایی شد و در هنگام تشییع پیکرش را منزل آوردند و مادرش از او خداحافظی کرد و در روز بعد مراسم باشکوهی تشییع و در امام زاده ساور کلا به خاک سپرده شد. عباس از تولد تا شهادت حسینی زندگی کرد. عباس الان جزء یاران سردار سلیمانی است و با ظهور امام زمان (عج) می‌آید. مطمئن هستم به پاس خون شهدای مظلوم ما رژیم غاصب صهیونیستی به زودی از روی نقشه زمین محو خواهد شد. 

عباس لایق شهادت بود / عباسم را فدای اسلام و رهبرم کردم

ارادت خاصی به حضرت ابوالفض عباس (ع) دارم


«زهرا نیل برگی» مادر شهید انتظامی «عباس کردکتولی» گفت: در بیست سالگی ازدواج کردیم، سه فرزند با نام های عباس، علیرضا و فاطمه دارم. همیشه ارادت خاصی به حضرت ابوالفض عباس (ع) داشتم، و، چون روز ولادت امام حسین (ع) بدنیا آمد، نامش را عباس گذاشتیم. عباس مهربان و شیرین زبان بود همه او را دوست داشتند. از بچگی دوست داشت پلیس شود، همه این را در مدرسه می‌دانستند، وقتی عباس وارد کلاس می‌شد، معلمش به عباس می‌گفت: جناب سرهنگ افتخار دادی به مدرسه ما آمدی. عباس به خدمت در نظام علاقه‌مند و لباس نظام واقعا بر تنش برازنده بود. در تمییز نگه داشتن لباسش دقت می‌کرد و عاشق لباسش بود. محل کارش تهران بود و ماهی یکبار به علی آباد می‌آمد و در تمام مدتی که در کنار ما بود، در کار‌های منزل به من کمک می‌کرد، حتی زمانیکه به منزل فامیل هم می‌رفتیم به آشپزخانه می‌رفت و کمک می‌کرد، به او می‌گفتم تو افسری لازم نیست کار خانه انجام دهی می‌گفت: مادر جان کمک به شما افتخار من است. 

تا من هستم هیچ خطری متوجه شما نخواهد شد


قبل از شروع جنگ خواب دیدم جنگ شده است و موشک‌ها از بالای سر ما عبور می‌کنند، همان لحظه عباس را در آغوش گرفتم و از او پرسیدم عباس جان اینها چه چیزی هستند که از بالای سر ما رد می‌شوند، عباس گفت: چیزی نیست نگران نباش، من هستم هیچ خطری متوجه شما نخواهد شد، همان لحظه عباس در آغوش گرفتم و بوسیدم. صبح متوجه شدم که جنگ شده، ناگهان دلشوره گرفتم، هر روز با او تلفنی صحبت می‌کردم و او مرتب به من اطمینان می‌داد که جایش امن است و من نگران او نباشم و می‌گفت: قول می‌دهم که سالم برگردم.

ما مادر و فرزند نبودیم بلکه دوستانی صمیمی بودیم

روز دوازدهم و آخر جنگ عباس به شهادت رسید. همیشه بعد از ساعت کاری اش با او تماس می‌گرفتم، اما آن روز خیلی دلواپس بودم و ساعت ۱۲ ظهر تماس گرفتم، گوشی عباس خاموش بود خیلی نگران شدم، عباس هیچوقت بدون اطلاع ما گوشی همراهش را خاموش نمی‌کرد، چون می‌دانست من نگران می‌شوم. مطمئن شدم حتما اتفاقی افتاده، بعد پدرش گفت: خبری از عباس نیست شاید مجروح شده، اصلا باور نمی‌کردم که شهید شده باشد، چون به من قول داده بود که از خودش مراقبت کند و می‌دانست من طاقت دوری اش را ندارم. من و عباس خیلی به هم وابسته بودیم، ما مادر و فرزند نبودیم بلکه دوستانی صمیمی بودیم.

مانند حضرت عباس هم شهید شد

یک لحظه حتی نمی‌توانستم تصور کنم عباس کنار من نباشد. تمام ۹ روزی که خبری از او نبود امیدوار بودم که شاید مجروح شده و در بیمارستان باشد. وقتی با خودم فکر می‌کنم، می‌بینم خداوند چقدر به من توجه داشت و ۹ روز بی خبری از عباس در واقع فرصتی بود که من بتوانم با شهادت عباس کنار بیایم واقعا خواست خدا بود که ۹ روز پس از شهادتش پیکر عباس شناسایی شود. عباس ورزشکار بود و همیشه به او می‌گفتم: به تو افتخار می‌کنم تو سرباز امام زمان (عج) و مانند حضرت عباس بسیار قوی هستی و در نهایت مانند حضرت عباس هم شهید شد. 

پسرم شهادتت مبارک


وقتی تابوت عباس را به خانه آوردند به او گفت: پسرم شهادتت مبارک، به خانه خوش آمدی، پسرم همیشه در قلب من هستی و من به یادت هستم، فکر نکن که از من دور شدی همیشه وجودت را در کنار خودم احساس می‌کنم. من بو و وجودت را در خانه احساس می‌کنم. عاقبت به خیر شدی پسرم. 
عباس من شهید شد، اما از بقیه جوانان می‌خواهم صحنه را خالی نگذراند و دشمانان ما را نابود کنند، الگوی ما حضرت فاطمه (س)، حضرت زینب و حضرت‌ام البنین (س) است، همان گونه که حضرت‌ام البنین (س) عباسش را فدا کرد من هم عباسم را فدای اسلام و رهبرم کردم و راضیم به رضای خدا.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه