کد خبر : ۵۹۶۱۳۲
۱۲:۴۸

۱۴۰۴/۰۴/۲۹

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

مادر شهید «حمیدرضا حیدری» چنان شیفته مکتب حضرت زینب (س) است که با اینکه داغی بر دل دارد می‌گوید: جز حمید دو پسر دیگر هم دارم اگر لازم باشد آنها را هم فدای ولایت و حفظ ارزش‌های دین خواهم کرد.


به گزارش نوید شاهد زنجان، وعده قرارمان منزل شهید «حمیدرضا حیدری» بود؛ یکی از شهدای دفاع مقدس 12 روزه استان زنجان. نزدیک کوچه گلستان چهارم انصاریه که شدیم تصاویر شهید ما را به خانه‌اش هدایت کرد. اسم کوچه چقدر برازنده انتخاب شده بود بله ما وارد خانه‌ کسی شده بودیم که حالا گلی از گلستان بهشت شده بود.  

 

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

پدر و برادر از درب ورود برای خوش آمدگویی آمدند. پدر و پسر شهیدش آنقدر شبیه هم بودند که می‌شد به راحتی به نسبتشان پی برد. برادر هم کم از «حمیدرضا» نداشت اما در مقایسه با تصویرش بزرگتر به نظر می‌آمد. مهربانی و استقامت پدر را می‌شد به راحتی حس کرد. شاید باید واقعا کمر پدر بعد از شهادت خمیده می‌شد اما معلوم بود که برای کشور و ولایت سرپا ایستاده است و خواهد ماند. اینجا بود که باید مقاومت و فداکاری را از آنها آموخت. 

 

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

پله‌ها را یکی پس از دیگری طی می‌کنیم تا چشممان به روی ماه مادری روشن شود که با لبخندی بر لب و چشمانی مهربان منتظرمان است. مادر «حمیدرضا» چقدر شبیه خانم منهی مادر شهیدان خالقی‌پور است. آغوش گرم و امنی دارد. انگار این خانه از اول هم شهید داشته است. خانه آرام و روشن و دلچسب است. حس میکنی خانه خودت است. مادر جانانه از میهمانانش استقبال می کند و نوه و پسرش پذیرایی را شروع می کند.

 

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

عکس شهید حمیدرضا حیدری در ورودی خانه و قسمت بالای خانه جای گرفته است و به نظر می‌رسد به همه جا نظر دارد. قرار بوده بعد از ماه محرم و صفر به این خانه عروس «حمیدرضا» جان قدم بگذارد اما قرعه شهادت به نام این شهید رقم می خورد. مادر دلش سوخته است و با اینکه جای حنای عروسی حنای شهادت پسرش را دیده و داغ فرزند به دل دارد حرفی می‌زند که لحظه اول انسان شوکه می‌شود. ناگهان در میان حرف‌هایش می گوید؛ من به جز حمید دو پسر دیگر هم دارم و حاضرم آنها را هم برای حفظ کشور و رهبرم فدا کنم.

 

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

اگر انصاف داشته باشیم همان یک داغ برای تمام زندگی اش بس است اما چه بر این زن شده است که زینب وار این شهادت را شیرین تر از عسل می خواند. خاطراتی را که از «حمیدرضا» نقل می کند،. با افتخار و گشوده رویی بیان می‌کند؛ آخرین روزی که پیشمان آمد دل همه ما را امیدوار و قرص کرد گفتیم «حمید» چه می شود. گفت خیالتان راحت باشد پیروزی ما نزدیکر است اصلا نگران این وقایع نباشید اسرائیل عددی نیست که موجب نگرانی ما باشد. دلم آشوب بود گفتم حمید جان فکرم پیش آقا سید علی رهبرمان مانده. به من گفت مادر جان نگران ایشان نباش. ایشان زیر پرچم امام زمان(عج) سلامت خواهند بود.

حمید تخصص اش در سپاه امورات مربوط به حقوق و دادرسی بود. مادرش از دوستان وی چنین میگوید: بعد از رفتن «حمیدرضا» خیلی ها به خانه مان آمدند. خیلی ها که اصلا من نمی‌شناختمشان اما دوست او بودند. می گفتند یکی از خصوصیت های «حمید» این بود که بارها و بارها تاکید می کرد خیلی مراقب باشید حقی ناحق نشود. اصلا پرونده هایی که می دانید در آن ناحقی وجود دارد برعهده نگیرید. خیلی حواستان به کسانی باشد که رنج کشیده و بی کس هستند. مبادا ناحقی برای آنها اتفاق بیوفتد.

 

اگر نیاز باشد، به جز «حمید» فرزندان دیگرم را نیز فدای ولایت خواهم کرد

مادر ادامه می‌دهد: حمید خیلی کتابخوان بود. چندان علاقه‌ای هم به وسایل دنیوی نداشت. در این دنیا از همه دارایی‌اش آن کتابخانه اتاقش را خیلی دوست داشت و هر بار به من تاکید می کرد که مادر جان مراقب کتاب‌های من باش. بارها هم از آنها به دوستان و آشنایان هدیه داده بود. اکنون نیز من وقتی می بینم کسی علاقمند است از کتاب هایش به آنها هدیه می دهم دلم می خواهد یاد «حمید» در دلها زنده بماند و خط مشی فکری اش که مطالعه و افزایش آگاهی بود در وجود آدم ها ریشه بدواند.

مادر را به اتاق آقا حمیدرضا می برم دلم می خواهد در اتاق این شهید هوا تازه کنم. اتاق پر نوری مقابلم می بینم مادر با عشق و انرژی وصف ناپذیری کتابخانه را نشانم می دهد. چشمانم به دنبال هدیه‌ای از شهید است دلم می خواهد برای من هم هدیه ای داشته باشد. مادر لباس‌های شهید را نشان می دهد که هر کدام مرتب آویز شده اند. شاید برای منی که اولین بار رفته‌ام بسیار سخت باشد اما بوی آقا «حمیدرضا» را حس کنم اما برای مادر بسیار آشناست و این اتاق حال و هوای فرزندش را به او می بخشد.

روحیه حماسی مادر، انسان مرده را زنده می کند. من آنقدر از مادر انرژی گرفته ام که دلم می خواهد ساعت‌ها بنشینم و او صحبت کند از شیرمردش. شیرمرد زنجانی که برای هم استانی‌هایش مایه افتخار شد و حالا همه ما باید از او بخواهیم در آن دنیا شفاعتمان کند. نمیدانم به این مادر شهید چه عنایت الهی شده و «حمیدرضا» چگونه دست مرهم بر قلب مادر نهاده که آرامش و انرژی سراسر وجود مادر را گرفته است و خود را فدایی ولایت می داند و حاضر است هر آنچه از دستش بر می آید برای این ملت امام زمانی انجام دهد.

کتاب دعای شهید را از مادر هدیه میگیرم تمام حواسم به آن است که خط و خشی بر ندارد درست مثل کودکی که چیزی مهمی را در دست پنهان کرده و مراقب است آن را از دست ندهد من هم ناخود آگاه از کتاب مراقبت می کند. 

مداح جوانی به محفل صفای تازه ای می بخشد. با روایت از چند شهید آغاز می کند از همان شهیدی که حین نقاشی پرچم امام حسین(ع) خون خودش رنگ پرچم را رنگ میکند تا سایر شهدای دل داده مکتب حسینی. مدیحه سرایی ادامه می یابد. اشک در راه امام حسین در چشم حاضران حلقه می زند و مادر در خود با فرزندی که در مکتب حسینی تربیت کرده خلوت می کند. همه آرام تر می شویم.

یکی از مهمانان زن و شوهر بسیار جوانی هستند که به نظر می رسد تازه زندگی خود را آغاز کرده‌اند. ماجرای آنها نیز شیرین و در یادها به یادگار می ماند. آنها ابتدای زندگی مشترک خود را از خانه یکی از شهدای دفاع مقدس 12 روزه شهرشان آغاز کرده و به تازگی نامزد شده‌اند. آمده بودند که شروع زندگی را در خانه ای نفس بکشند که برکت حضور شهید در آن موج می زند. طالب شروع زندگی هستند که سراسر عشق به خدا، ائمه و ولایت در آن ریشه دوانده است و قرار این است پیوند به منزل آنها هم برسد. می خواهند عشق به شهادت را به خانه جدید خودشان ببرند.

آرام آرام از خانواده خداحافظی می کنیم اما انگار رفتنی وجود ندارد ما جزئی از وجودمان را در این خانه می گذاریم و می رویم و چه خوب است که امثال شهید «حمیدرضا حیدری» ها در جای جای ایران اسلامی شکوفه زده اند و مردم به یمن حضور پر برکتشان در آرامش و امنیت نفس می کشند.

 


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه