گفتگو با مادر شهید پاسدار محمد قبادی:

محمد دوری پدرش را تاب نیاورد/ چهلم همسرم، روز شهادت پسرم شد

سه‌شنبه, ۲۴ تير ۱۴۰۴ ساعت ۰۸:۳۴
وجیهه بدل‌پور گفت: عشق به پدر، به‌گونه‌ای سرنوشت‌ساز در زندگی محمد اثر گذاشت. چراکه درست در چهلم پدرش، پیکر محمد به خاک سپرده شد. انگار محمد طاقت دوری از پدرش را نداشت.

شهیدی که پدرش را تنها نگذاشت؛ چهلم پدر روز شهادت پسر بود

به گزارش نوید شاهد، وجیهه بدل‌پور، مادر شهید پاسدار «محمد قبادی»، در گفت‌وگوی با خبرنگار نوید شاهد با چشمانی نمناک، از فرزندی گفت که از کودکی با رؤیای شهادت بزرگ شد، و عاقبت همان رؤیا را در آغوش گرفت.

محمد قبادی متولد ۲۰ مرداد ۱۳۷۵ بود؛ جوانی ۲۸ ساله، اما با قلبی بزرگ‌تر از سن و سالش. از همان کودکی روحیه‌ای جهادی داشت. مادرش درباره محمد اینچنین روایت کرد: محمد تنها ۱۳ ساله بود که اصرار داشت به سوریه اعزام شود تا مدافع حرم اهل بیت (ع) باشد. آن زمان، به‌خاطر سن و سال کمش اجازه نمیدادند که برود. حتی برای اعزام به فاطمیون مراجعه کرد تا شاید از آن مسیر بتواند اعزام شود. این روحیه عجیب و خالص، از همان سال‌های نوجوانی در او شکل گرفته بود.

 

وی ادامه داد: محمد پس از پایان تحصیلاتش به خدمت سربازی رفت و با انتخاب خود، به‌عنوان سرباز سپاه مشغول به خدمت شد. او آنقدر  با اخلاص و علاقه کار میکرد که خیلی زود در دل نیروها و دوستانش جای گرفت.

شهیدی که پدرش را تنها نگذاشت؛ چهلم پدر روز شهادت پسر بود

خواب شهیدانه و رازی که تا روز شهادت فاش نشد

مادر این شهید والامقام از خوابی که ۶ماه پیش محمد دیده بود روایت کرد: حدود شش ماه پیش از شهادت، محمد خوابی دید که آن را فقط با من در میان گذاشت. در خواب، دایی شهیدش با یک لیست در دست، ظاهر شده بود و به او گفته بود: «این لیست شهداست، و نام تو هم در آن نوشته شده است.» محمد از من خواسته بود این خواب را با کسی در میان نگذارد. من هم این راز را تا روز شهادت در دل نگاه داشتم و با کسی در میان نگذاشتم.

 

روایت‌های پنهان از بخشش و بزرگواری محمد

مادرش با یادآوری یکی از خاطرات فرزندش می‌گوید: مدت‌ها پول تو جیبی‌اش را جمع کرده بود تا برای خودش دوچرخه‌ای بخرد. اما روزی که برای خرید دوچرخه می‌رود؛ با خانواده‌ای شهید مواجه می‌شود که پنج فرزند داشتند؛ دو تن شهید شده بودند و دو نفر دیگر جانباز جنگی بودند. شرایط مالی آن خانواده بسیار سخت بود. محمد، بدون کوچک‌ترین درنگ، تمام پس‌اندازش را به آن خانواده داد. خودش بدون دوچرخه به خانه بازگشت، بی‌آن‌که حتی کلمه‌ای گلایه کند. این، فقط گوشه‌ای از منش و مرام فرزندم بود.

 

وی افزود: پس از شهادت محمد، همسایه روبه‌رویی آمد و گفت: «محمد با من به دیدن خانواده‌های کم‌برخوردار می‌آمد و برایشان کمک می‌برد.» من هیچ‌کدام از این کارهایش را نمی‌دانستم. بعد از شهادتش، تازه فهمیدم چه گوهر گران‌بهایی در خانه داشتم. محمد بسیار مؤمن، مؤدب، متواضع و اهل خدمت بود. همیشه دست و پای من را می‌بوسید و می‌گفت: «مادر تو برای من خیلی زحمت کشیدی.»

شهیدی که پدرش را تنها نگذاشت؛ چهلم پدر روز شهادت پسر بود

پدر و پسری که با یکدیگر آرام گرفتند

مادر شهید قبادی از عشق و ارادت پسرش به پدر گفت: محمد پدرش را خیلی دوست داشت. وقتی پدرش به رحمت خدا رفت، انگار محمد یک‌باره شکسته شد. ناراحتی‌اش به‌قدری عمیق بود که غذا نمی‌خورد، نمی‌خوابید و با کسی صحبت نمی‌کرد. تمام فکر و ذکرش پدرش بود. حتی زمانی که پدرش بیمار بود، محمد از او جدا نمی‌شد. در طول آن مدت، شبانه‌روز کنارش بود. گاهی چند روز لب به غذا نمی‌زد.

 

وی ادامه داد: عشق به پدر، به‌گونه‌ای سرنوشت‌ساز در زندگی محمد اثر گذاشت. چراکه درست در چهلم پدرش، پیکر محمد به خاک سپرده شد. انگار محمد طاقت دوری از پدرش را نداشت. همیشه پدرش می‌گفت: «محمد جان، ان‌شاءالله عاقبت‌به‌خیر شوی» و او شد؛ چه عاقبتی بهتر از شهادت؟

شهیدی که پدرش را تنها نگذاشت؛ چهلم پدر روز شهادت پسر بود

روزهای آخر، نشانه‌هایی از رفتن

نشانه‌های رفتن محمد، از مدت‌ها پیش در دل مادرش نقش بسته بود. این مادر شهید بیان کرد: چند وقت قبل از شهادتش، نگین انگشترم افتاد و گم شد. دلم شور افتاد. حس می‌کردم اتفاقی بد در راه است. وقتی محمد خواب دایی‌اش را دید و آن لیست شهدا را گفت، دیگر مطمئن شدم اتفاقی در پیش است. اما خودم را آماده کرده بودم. محمدم فدای رهبر، دین و وطن شد.

شهیدی که پدرش را تنها نگذاشت؛ چهلم پدر روز شهادت پسر بود

آخرین دیدار و لحظه‌ وداع

مادر شهید قبادی درباره آخرین ساعات دیدار با فرزندش گفت: شب عید غدیر بود. محمد آمد خانه و گفت دلش درد می‌کند. گفتم بیا برویم دکتر. گفت نه، می‌روم پیش دوستم که پزشک است. غذا هم نخورد. رفت، و صبح که بهتر شد، به محل کارش برگشت. در مسیر، یک هندوانه خرید تا با دوستانش در محل کار تقسیم کنند. بعد از خوردن هندوانه به یکی از دوستانش گفت: «تو برو مأموریت، من اینجا می‌مانم.» پس از آن فقط ۱۰ دقیقه فرصت داشتند تا ساختمان را تخلیه کنند. مشغول جمع‌کردن وسایل‌شان بودند که موشک دشمن به طبقه اول ساختمان اصابت کرد؛ همان‌جایی که محمد حضور داشت و در همان لحظه، محمدم به آرزوی دیرینه‌اش رسید.

 

انتهای پیام/ ر

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده