روایت ایثار؛ سه قاب از خانوادههای شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ بهشت زهرا (س)
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در سرزمینی که امنیت و آرامشش، ریشه در خون پاک شهیدانی دارد که بیهیچ چشمداشتی جان خود را در راه وطن فدا کردند، روایت خانوادههای این قهرمانان، برگهای نابی از کتاب پایداری و وفاداری است. ایرانِ امروز، مدیون مردانی است که در اوج گمنامی، جانانه ایستادند و رفتند، و زنانی که بعد از آنان، ایستادگی را معنا کردند.
قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این روزها تنها یک قطعه سنگنوشته نیست؛ پناهگاهی است برای دلتنگی، مکانی است برای تدبر در بزرگی انسانهایی که آرام گرفتهاند تا دیگران آسوده بمانند.
در پی حمله تروریستیای که به شکل ناجوانمردانهای رژیم جعلی اسرائیل جمعی از خدمتگزاران وطن را به شهادت رساند، سه خانواده با ما به گفتوگو نشستند. صدای آرام اما مصممشان، پر از درد بود و در عین حال سرشار از افتخار.
«شهادت» در جان محمدرضا ریشه داشت
مریم شهآبادی؛ از همسر شهیدش محمدرضا توکل میگوید: «محمدرضا فقط همسر من نبود، پسرخالهام هم بود؛ رفیق روزهای آرام و پرتلاطم زندگیام.» این را مریم شهآبادی با نگاهی پر از آرامش و اشک میگوید. او اکنون مادر سه کودک است؛ پسر ۹ سالهاش و دو فرزند دیگر که یکی ۶ ساله و دیگری ۴ سالهاند، هر سه چشمانتظار پدری که حالا هر شب در خوابهایشان به آغوششان بازمیگردد.
محمدرضا توکل، دانشجوی دانشگاه امام صادق و طلبه حوزه علمیه بود. پس از سالها تحصیل، با آگاهی و علاقه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. به گفته همسرش، او هیچگاه «شهادت» را فقط یک واژه نمیدید؛ شهادت در جانش بود، در رفتارش، در اخلاقش، در شیوه زندگیاش.
مریم میگوید: «محمدرضا با همه مشغلهای که داشت، هیچوقت از خانواده غافل نبود. وقتش را بین کار و خانه بهشکلی تقسیم میکرد که همیشه کنارش احساس حضور میکردیم. حتی وقتی دیر میرسید، با همان خستگی، مینشست با بچهها بازی میکرد، یا برای من از روزش میگفت. اصلاً نمیشد ناراحتش کنی. آدمی بود که با رفتارش، با سکوتش، با نماز اول وقتش، معنویت را توی خانه جاری کرده بود.»
وقتی صحبت از آخرین روز زندگیاش میشود، مریم بغض میکند: «آخرین سفرمان با هم، مشهد بود. درست همزمان با عید غدیر خم. کنار گنبد امام رضا (ع) ایستاده بود و دعا میکرد. بعد از زیارت برگشتیم تهران، و فردای آن روز رفت سر کار… اما دیگه برنگشت. تلفنش خاموش بود. دلشوره داشتم. میدونستم یه اتفاقی افتاده. انگار تو دلم افتاده بود که دیگه قرار نیست صدایش را بشنوم. وقتی خبر شهادتش رسید، انگار همه چیز رنگ عوض کرد. اما مطمئن بودم امام رضا (ع) این شهادت رو براش امضا کرده بود.»
همسر شهید با صدای آهسته، اما مصمم ادامه میدهد: «دلتنگیها زیاده… اما ما تنها نیستیم. این مردم، این دوستها و آشناها، کنارمون بودند. گاهی که خیلی دلم تنگ میشه، روضه امام حسین (ع) میخونم. قرآن باز میکنم. خدا رو شکر میکنم. چون شهید بودن، لیاقت میخواست. محمدرضا اهل اون راه بود.»
مهدی امیدمقدم: هنوز منتظرم هادی زنگ بزند و بگوید شوخی کرده است
«هادی همیشه شوخ بود. اهل خنده، اهل محبت. اگر میدونستم قراره شهید بشه، از فرق سر تا نوک پاش رو گل میگرفتم، که نره…» این جمله را مهدی امیدمقدم با چشمانی سرخ از اشک به زبان میآورد.
هادی، یکی از کارکنان محل هدفگرفته شده در حمله تروریستی اخیر بود. مردی که هیچکس گمان نمیکرد روزی شهید شود. پدر یک پسر نوجوان ۱۶ ساله بود و ستون خانهای که حالا جای خالیاش هر گوشهاش را فرا گرفته.
مهدی؛ برادر شهید با صدای گرفته تعریف میکند: «روز حادثه، وقتی خبر انفجار اومد، همهمون امید داشتیم که زندهاس. منتظر تماس بودیم. گفتیم اینم مثل همیشه شوخی کرده. حتماً یه جایی پنهان شده، یا میخواد بعد با خنده بیاد بگه «باورتون شد؟» اما دو روز گذشت… و از زیر آوار درش آوردن…»
او مکثی میکند، اشکهایش را پاک میکند و ادامه میدهد: «چند وقت قبل از حادثه، با دخترم رفتن بهشت زهرا (س). توی راه هادی به دخترم گفت می بینی عمو جان؟! مزار شهدا از همهجا قشنگتره. همون موقع، یه چیزی تو دل من لرزید. اون روز نمیدونستم چرا، ولی الان میفهمم.»
از نگاه مهدی، هادی همیشه آماده بود؛ بدون اینکه زیاد حرف بزند یا شعار بدهد. مرد عمل بود. قلبش با مردم بود و حتی در خانه، همیشه به همسر و بچهاش کمک میکرد. او میگوید: «خیلیها فقط از دور غصه میخورن، اما ما تو دل داغ نشستیم. از یه طرف دلم پر از غم برادریه که دیگه نیست، از یه طرف سر بلندم که هادی راه مردونهای رفت. هنوز صداش تو خونه هست. هنوز عکسش روی دیوار نیست، چون نتونستیم بزنیم. انگار باورمون نمیشه. انگار هنوز هست. هنوز زندهاس.»
سید مصطفی هادوی؛ وقتی شهید، بینام و نشان میماند
سید مصطفی هادوی، خواهرزاده شهید رضا کمانی، روایت متفاوتی دارد. او از مردی میگوید که سالها بیسروصدا زندگی کرد، کار کرد، خیر رساند، و حتی خانوادهاش نمیدانستند تا چه حد در خفا انسانها را نجات داده است.
رضا کمانی، از نیروهای اداری زندان اوین بود؛ فردی که در نگاه اول شاید شغلی اداری و روتین داشت، اما پس از شهادتش، ابعاد تازهای از زندگیاش روشن شد. مصطفی میگوید: «وقتی شهید شد، تازه فهمیدیم چه کارهایی کرده. چند نفر رو از چوبه دار نجات داده بود. خودش دیه داده بود. از مال شخصی خودش. هیچوقت این چیزها رو نگفته بود. نه برای ریا، نه برای تعریف. فقط کار میکرد، کمک میکرد و سکوت.»
رضا دو فرزند پسر داشت؛ یکی ۶ ساله و دیگری ۱۴ ساله. مصطفی با حسرت از روزهای پایانی صحبت میکند: «تو جمع خانوادگی همیشه میخندید. اما اون خندهاش یه طوری بود که پشتش پر از درد و خستگی بود. کسی باور نمیکرد رضا هم شهید بشه. چون نه تو میدون جنگ بود، نه مرز، نه سوریه… اما دشمن فرقی بین کسی نمیذاره. اون روز، زندان اوین فقط یه محل نبود؛ هدف مستقیم دشمن بود، چون رضا و امثال او، مانع نفوذ دشمن بودن.»
مصطفی حرفهایش را با نگاهی به وضعیت امروز جهان ادامه میدهد: «الان ایام محرم نزدیکه. یه جمله هست که شهید محمدباقر صدر گفته که هیئتی که از آن مبارزه با استکبار برنخیزد، هیئت نیست. رضا از همین جنس آدمها بود. هیئتی، مردمی، بیصدا، اما در قلب مردم.
قطعه ۴۲؛ جایی برای بازگشت، نه فقط برای رفتن
سه خانواده، سه روایت، سه غم مشترک و سه افتخار ماندگار. در دل قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این شهدا حالا در کنار دیگر یاران شهیدشان آرمیدهاند. اما آنچه در دل خانوادههایشان به جا مانده، نه فقط داغ، بلکه انگیزهای است برای ادامه راه. حمله تروریستی اسرائیل به زندان اوین، نهفقط یک اقدام کور امنیتی بود؛ بلکه تلاشی بیثمر برای خدشهدار کردن ثباتی است که با خون این شهدا بیمه شده است. اسرائیل، در این حمله، تفاوتی میان نظامی و غیرنظامی قائل نشد. اما همین بیرحمی، چهره حق و باطل را روشنتر کرد. شهدای این واقعه، حالا سند مظلومیت و ایستادگی ملت ایراناند.
نکتهای که در هر سه روایت دیده میشود، چیزی فراتر از غم و اشک است. خانواده این شهدا، بهویژه همسران و خواهران و برادرانشان، نهتنها در غیاب شهید فرو نریختند، بلکه ستون خانه ماندند. آنها یاد گرفتند از دل داغ، ایمان بسازند؛ از اشک، شعور اجتماعی؛ و از فقدان، افتخار.
هر روز که میگذرد، این خانوادهها به ما یادآوری میکنند که ایثار به معنای واقعی چیست؛ معنیاش مقاومت در برابر طوفان غم است، معنایاش ادامه دادن است حتی وقتی که امید کمرنگ شده. آنها نشان میدهند که فرزندانشان، این شهدای گمنام، هرگز تنها نیستند و این راه، راهی است که باید تا رسیدن به قلههای عدالت و آزادی ادامه پیدا کند.
شهادت، پایان نیست. شهادت آغاز راهی است که تنها پاکان و راستقلبان در آن قدم میگذارند. خانوادههای شهدای حمله تروریستی اسرائیل، با درد و داغی که در دل دارند، چراغ راهی برای دیگران روشن کردهاند. آنها قصههایی دارند که باید شنیده شود، داستانهایی که باید بازگو گردد و از زبانشان یاد گرفته شود.
این گزارش، نه فقط برای بازخوانی خاطرات یک روز غمبار، که برای قدرشناسی از ایثار و جانفشانی کسانی است که در اوج دشواریها، شجاعانه ایستادند و رفتند. این یادهاست که به ما قدرت میدهد تا در برابر دشمنان داخلی و خارجی سربلند بمانیم.
انتهای گزارش/آ