معرفی کتاب

«نذر آب»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری

يکشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۰۱
کتاب «نذر آب» روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری است. این کتاب روایتی از مواجهه یک جوان دهه هفتادی با اتفاقات روز و جنگ سوریه است.

«نذر آب»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری

به گزارش نوید شاهد؛ همیشه گفته‌اند که فرزند، راه پدر و مادر خود را می‌پیماید. در حقیقت، فرزند از همان روزهای نخستین عمر، در جستجوی الگوهایی است که از خانواده‌اش می‌آموزد. به همین دلیل طبیعی است کودک، رفتارها و نگرش‌های بزرگ‌ترها را تقلید کند. در بسیاری از موارد، این تقلید در مسیر زندگی او باقی می‌ماند و به نوعی سرنوشتش را رقم می‌زند. این حکایت درباره عباس آبیاری نیز صدق می‌کند؛ او همانند هزاران کودک دیگر، از همان ابتدا مسیر خاص خود را از میان آموزه‌های پدر و مادرش برگزید.

عباس آبیاری، نه تنها در میان کودکان معمولی قرار داشت، بلکه شخصیت و مسیر زندگی‌اش به گونه‌ای بود که از همان آغاز با دیگران تفاوت‌هایی جدی داشت. از همان سال‌های ابتدایی کودکی، به فضایی جذب شد که شاید برای همسالانش چندان جذاب نبود. در سنین دو سالگی، او همراه با پدرش وارد پادگان دو کوهه شد و از همان ابتدا، علاقه‌مندی‌اش به فضای نظامی و سلاح‌های جنگی را به وضوح نشان داد. زمانی که لباس سبز پاسداری پدرش به اندازه تن او شد، دیگر برای عباس، کودکی تنها برای بازی‌های کودکانه معنایی نداشت. او در این سنین خود را آماده می‌دید که همچون پدرش به پادگان برود و هر روز با همان شور و شوق، به انجام کارهایی که بزرگ‌ترها انجام می‌دهند، بپردازد. گویی برای او، هیچ‌چیز مهم‌تر از این نبود که در کنار پدر، در مسیر خدمت به وطن قدم بردارد.

«عباس هر روز با صدای استکان و نعلبکی و قل قل سماور بیدار می شد. صبحانه خورده، نخورده خودش آماده می شد و زودتر از من دم در می‌ایستاد. شده بود چیزی شبیه ضبط صوت. هرچه را هرکسی می‌گفت با نوار ذهنش ضبط می‌کرد. هر آموزشی از اسلحه گرفته تا تاکتیک‌های جنگ احتمالی را خوب گوش می‌داد و تا آخر شب انچه را ضبط کرده بود برای ما پخش می‌کرد.» این تصویر، تصویری است از یک کودک که در دنیای پر رمز و راز بزرگ‌ترها غرق شده بود و می‌خواست خود را در میان آن‌ها جای دهد.

اما زندگی عباس همواره با چالش‌هایی همراه بود. کودکی که دنیای او پر از بازی‌های کودکانه بود، به سرعت وارد عرصه‌هایی شد که برای سن و سالش بسیار سنگین به نظر می‌رسید. در این مسیر، بلایی نبود که سر او نیاید و مشکلات متعدد سلامت، بارها او را به بیمارستان کشاند. اما در دل مادرش، همیشه این باور وجود داشت که فرزندش را به صاحب اسم او سپرده است. با این حال، مادر بودن و دل نگران فرزند بودن، او را از نگرانی‌های روزانه رها نمی‌کرد. در همین حال، عباس، با ویژگی‌های خاص خود، خانواده را دچار تحولی عمیق کرده بود.

عباس از همان کودکی، به گونه‌ای خاص بود که هر فردی را به خود جذب می‌کرد. ویژگی‌هایی چون صداقت، اخلاص و قوه تاثیرگذاری‌اش موجب شده بود که خیلی زود دیگران به او وابسته شوند. حتی در دوران نوجوانی، وقتی وارد پادگان می‌شد و در کنار پدر در جستجوی شهدا به تفحص می‌پرداخت، دیگران به سرعت تحت تأثیر شخصیتش قرار می‌گرفتند. به ویژه هنگامی که او در سن کم خود توانست یک شهید دفاع مقدس را شناسایی کند، این موضوع در میان همگان بازتاب زیادی داشت.

اما بزرگ‌ترین تحول در زندگی عباس، از زمانی آغاز شد که وارد دنیای دین و اعتقادات شد. وقتی که دست چپ و راست خود را شناخت و مفهوم ایمان و واجب بودن احکام دینی را دریافت، همه چیز تغییر کرد. عباس دیگر همان کودک سابق نبود. حالا او مردی با اراده و اصول خاص خود بود که به شدت به دین و اعتقاداتش پایبند بود. این تحول در شخصیت او موجب شد تا رشته ورزشی‌اش را تغییر دهد. او هیچ‌گاه به دنبال ورزش‌های رایج و متداول نرفت؛ بلکه فقط ورزش‌هایی را انتخاب کرد که با اصول و اعتقاداتش همخوانی داشت. انتخاب ورزش هاپکیدو، تنها به دلیل پوشش مناسب آن بود که به نظر عباس، نسبت به دیگر ورزش‌ها، بیشترین تطابق را با اصول دینی و شرعی داشت.

زمانی که جنگ سوریه آغاز شد، عباس دیگر شخصی متفاوت از گذشته بود. او در این مرحله از زندگی‌اش، تمامی افکار و انرژی‌اش را صرف دفاع از حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها کرد. عشق به حرم، در دل او آتشی روشن ساخت که هیچ چیزی نمی‌توانست آن را خاموش کند. اما این عشق، مشکلات بسیاری برای او ایجاد کرد. رفتن به سوریه در آن زمان، چندان آسان نبود. او بارها ثبت‌نام کرد، اما به دلایل مختلف اعزام‌ها لغو می‌شد. اما عباس، هرگز ناامید نشد. او تلاش‌هایش را ادامه داد، از توسل به ائمه معصومین گرفته تا درخواست از مادرش برای دعا کردن. با این حال، چیزی تغییر نمی‌کرد.

اما روزی تصمیم گرفت نذری عجیب بکند. او نذر کرد که تا زمانی که به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها نرسیده است و مدافع حرم نشده آب ننوشد، مگر اینکه کسی به او تعارف کند. این شرط را هم به این دلیل انجام داد که نمی‌خواست کسی از آن آگاه شود و بین او و خداوند رابطه‌ای ویژه و خاص برقرار باشد. این عهد را تا لحظه‌ای که به حرم حضرت زینب رسید، حفظ کرد. در آن لحظه بود که لب‌های او به نوشیدن آب گشوده شد و سرانجام به آرزوی بزرگ خود رسید.

کتاب «نذر آب» روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری است. این کتاب روایتی از مواجهه یک جوان دهه هفتادی با اتفاقات روز و جنگ سوریه است.

در بخشی از کتاب می خوانیم: «ناگهان اسم شهدای گردان فاتحین که در خان طومان شهید شده بودند بلند بلند خواند. شهید حسین امیدواری، شهید مصطفی چگینی، شهید امیرعلی محمدیان، شهید مجید قربان خانی و...

یکی‌یکی اسم‌ها را می‌خواند و می‌گفت: «مامان! اینا با عباس اعزام شده بودن!» سر جایم میخکوب شده بودم. چشمم فقط به دهان عاطفه بود. دوازده‌تا اسم خوانده بود. با چشمانی منتظر زل زده بودم به عاطفه. توی نگاهش حالت خاصی بود؛ انگار می‌خواست به من دلداری بدهد یا اینکه بفهماند می‌خواهد اسم عباس را بخواند. کلمات در ذهنم گم شده بود. اصلاً یادم رفت که چه می‌خواستم بگویم؛ فقط منتظر بودم بگوید: شهید عباس آبیاری. ناگهان گفت: شهید مدافع حرم عباس آبیاری. در آن شرایط بیشتر دلم برای حاجی می‌سوخت که باز هم از قافله شهدا جا مانده بود. حس کردم در همان لحظات حاجی کمرش شکست، پشتش خالی شد.»

کتاب «نذر آب» به تالیف کبری خدابخش دهقی در ۱۴۴ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ و به بهای ۸۵ هزار تومان در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده
پرطرفدارها