مروری بر زندگی شهید قرآنی «شریف اشراف»

عمری که با پایان خطاطی قرآن، به سر آمد

يکشنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۲۵
در زندگی‌نامه شهید «شریف اشراف» آمده است: او هنرمند زبردستی در خطاطی و تذهیب بود. امیر سرتیپ ستاد «شاهین‌راد» درباره او تعریف می‌کند: به او گفتم، شما می‌‌توانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: هر وقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد، عمر من هم به پایان می‌‌رسد.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، «سرلشکر شهید شریف اشراف»، درسال ۱۳۱۶ در شیراز به دنیا آمد. در طفولیت پدر و مادر خود را از دست داد و همراه خواهران خویش تحت تکفل عمه‌‌اش قرار گرفت. شریف، تحصیلات خود را تا سال اول دبیرستان با موفقیت به پایان رساند و به واسطه‌ی علاقه‌ای که به شغل نظامی داشت دو سال آخر را در دبیرستان نظام شیراز گذراند. پس از پایان دوره دبیرستان به تهران نقل مکان کرد تا در دانشکده افسری ادامه تحصیل دهد. سه سال بعد؛ به درجه ستوان دومی نایل شد، اما علاقه و ذهن پویایش بازهم او را به ادامه تحصیل سوق داد. او با فراگیری زبان انگلیسی برای گذراندن دوره‌های نظامی، عازم آمریکا شد.

هر وقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد، عمر من هم به پایان می‌‌رسد.

شریف پس از گذراندن دوره‌های ویژه و مختلف نظامی از جمله تکاوری کوهستان و چتربازی، در اواخر سال ۱۳۳۹به وطن بازگشت. وی پس از ازدواج در همان سال به شیراز منتقل شد و به عنوان استاد اسلحه شناسی، کار خود را آغاز کرد.

سال ۱۳۴۲، در مسابقات «سنتو» که در دانشکده‌ی افسری برگزار شد، شرکت کرد و در قسمت تیراندازی با اسلحه کلت به مقام دوم دست یافت. بدین ترتیب توجه فرماندهان را به خود جلب کرد. استعداد و ابتکار او در مسئولیت‌هایی که به عهده داشت؛ سبب جلب توجه لشکر گارد به وی شد و در اواخر سال ۱۳۴۳ از شیراز به لشکر گارد منتقل شد.

همسر شهید اشراف در این رابطه می‌گوید: «از همان ابتدا من و شریف اشراف متوجه شدیم زندگی ما با محیط گارد و افراد آن هیچ گونه هماهنگی و سازگاری ندارد؛ به همین دلیل در انزوای کامل بودیم. در جلسات و میهمانی‌‌ها و سرگرمی‌های آن‌‎ها شرکت نمی‌کردیم. بر خلاف آن چه رایج بود، اشراف پیوسته در گارد، اسلام و مسائل دینی را تبلیغ می‌کرد. از جمله تبلیغات او، خریداری تعداد زیادی قرآن مجید و تقسیم آن بین افسران و درجه‌داران بود. وقتی از او می‌پرسیدم چرا این کار را انجام می‌دهید، می‌گفت: من این قرآن‌ها را در اختیار افراد قرار می‌دهم تا آنها مجبور شوند قرآن بخوانند.»

در آن زمان شریف اشراف با درجه ستوان یکمی استاد دوره‌ی تکاوری و کوهستان بود و در این رشته‌ها تدریس می‌کرد.

امیر سرتیپ ستاد «شاهین‌راد» فرماندهی لشکر ۲۱ حمزه در دوران دفاع مقدس، وی درباره‌ی شریف اشراف می‌گوید: «اشراف از معدود افسرانی بود که از بُعد معنوی بسیار غنی بود؛ به طوری که نیمی از قرآن را حفظ کرده بود. او از نظر جسمانی نیز قوی بود و دوره تکاوری، یعنی یکی از سخت‌ترین دوره‌های نظامی ویژه ارتش را با موفقیت طی کرد و در این فن به مقام استادی رسید و در مقام استاد تکاوران؛ این فن را تدریس می کرد. از طرفی دیگر، وی دوره‌های عملی و نظامی را هم گذرانده بود و از نظر عملی نیز فردی مطلع و آگاه به شمار می‌آمد.»

عمری که با پایان خطاطی قرآن، به سر آمد

در سال ۱۳۴۷ روزی به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت معصومه رفته بودیم. پس از زیارت به موزه آن حضرت رفتیم. آنجا قرآن‌های خطی بسیاری در معرض دید عموم مردم قرار گرفته بود و شریف با علاقه خاصی آنها را می‌‌دید. او هنرمند زبردستی در خطاطی و تذهیب بود. به او گفتم، شما می‌‌توانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: هر وقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد، عمر من هم به پایان می‌‌رسد. او نوشتن قرآن را در سال ۱۳۴۷ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸ به پایان رساند. این قرآن هم اکنون با شمشیر و لباس‌های نظامی او، در موزه شهدا نگهداری می‌شود.

عمری که با پایان خطاطی قرآن، به سر آمد

دو سال بعد یعنی سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره‌ی عالی، بار دیگر به شیراز منتقل شد. پس از پایان دوره با درخواست فرمانده مرکز پیاده در همان یگان مشغول به خدمت شد و پس از سه سال برای گذراندن دوره‌ی فرماندهی و ستاد به تهران منتقل شد.
پس از اتمام دوره‌ی فرماندهی و ستاد در سال ۱۳۵۲؛ به دلایل نامعلوم به شهر «خاش» واقع در سیستان و بلوچستان منتقل شد. اما پس از مدت ۸ ماه، ناگهان وی به دفتر ویژه اطلاعات به ریاست «حسین فردوست» فراخوانده شد و تا سال ۱۳۵۷، شریف اشراف در آن دفتر کار کرد.

عشق و ارادت این شهید بزرگوار به امام (ره) و نهضت آزادی‌خواهی ملت ایران، باعث شد تا تحت نظر قرار بگیرد. او حتی در شرایط و جو پلیسی حاکم در اداره در جلسه‌ای که مثلا برای بیان آزاد نظرات و طرح‌های پیشنهادی برخی مسئولین و کارکنان برای مقابله با مبارزان انقلابی تشکیل شده بود؛ بدون ترس و واهمه گفت: خواسته آقای خمینی و به دنبال آن حرکت انقلابی مردم بر حق است و شاه باید از آقای خمینی معذرت‌خواهی کند. جمع فرماندهان گارد شاهنشاهی به یک باره در سکوتی مرگ بار فرو می‌ رود و چشم‌ها حیرت زده به سوی اشراف خیره می‌گردد.

پس از گذشت مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب اسلامی در مقام فرمانده «پادگان آموزشی ۰۶ نیروی زمینی ارتش (نزاجا)» در تهران (سلطنت آباد سابق)، کار خود را آغاز کرد. در طول مدتی که در این مرکز آموزشی بود با اخلاق، رفتار و خصوصیات والای انسانی خود بسیاری از کارکنان و دانش‌آموزان را شیفته خود کرده بود. شش ماه بعد به معاونت لشکر ۲۱ حمزه منصوب شد و سپس به طور داوطلب برای کمک به نجات کردستان، با عقیده ایجاد صلح و دوستی به سنندج رفت. هنگامی که اشراف به کردستان رفت، دوماه از نوشتن قرآن خطی او می‌گذشت. او به دوستانش گفته بود که من از این ماموریت زنده برنمی‌گردم. گویا شهادت به وی الهام شده بود.

گردان دوم از لشکر یک گارد، (بعد‌ها لشکر ۱ و ۲ گارد، لشکر ۲۱ حمزه را تشکیل دادند) با هدایت شریف اشراف، در پادگان سردشت حضور داشت که قرار شد با گردانی دیگر تعویض شود. شریف اشراف، برای نظارت بر تعویض دو گردان به کردستان عزیمت کرد. گردان تعویض شده هنگام بازگشت از پیرانشهر به سمت بانه، ناگهان با گروهی از عناصر ضد انقلاب درگیر شد. در این درگیری تعداد زیادی از جمله شریف اشراف به شهادت رسیدند.

سرتیپ دوم «ابوالقاسم سمندر» که در آن روز به وسیله بی سیم با شریف اشراف ارتباط داشته، می‌گوید: «آخرین مکالمه‌ای که از شهید اشراف شنیدم این بود که او مردم بانه را به کمک فرا می‌خواند. همچنین گروه خود فروخته‌ی ضد انقلاب را که در بانه باعث درگیری شده بودند، به آرامش دعوت می‌کرد. چند لحظه بعد صدای بی سیم چی را شیندم که می‌گفت: دیگر از روی پل نمی‌توانیم جلوتر برویم و ناگزیر به ترک خودرو هستیم.» بدین ترتیب شهید اشراف در مقابل کمین دشمن، شجاعانه تا آخرین گلوله مقاومت کرد و سرانجام یک هفته پس از عزیمت به منطقه کردستان، در دهم آبان ماه ۱۳۵۸ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

شهید شریف اشراف انسانی بسیار متواضع، خوش اخلاق، مهربان و همیشه به فکر پرسنل زیر دست خود بود و همواره سعی می‌کرد درد دل آنها را بشنود و به مشکلات آنها رسیدگی و خواسته هایشان را تا حد امکان انجام دهد. وی فردی مذهبی و مقید بود. برای خانواده‌ی خود نیز همسری فداکار و پدری آرمانی به شمار می‌آمد. مردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته که با تمام وجود به اسلام و میهن خویش عشق می‌ورزید. سرانجام جان خود را در راه حفظ و بقای استقلال مملکت در نبرد‌های غرب کشور با بدخواهان، گروهک‌های منحرف و ضدانقلاب فدا کرد.

 

عمری که با پایان خطاطی قرآن، به سر آمد

 

 

 

 

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده