انتشار به مناسبت روز بزرگداشت شهدا

انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت

 «زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را که دیدم فهمیدم باید به خدا بسپارمش. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یکروز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.» نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  

 به گزارش نوید شاهد ایلام، شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. شهید آگاهانه و به‌خاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن «فی سبیل الله» این مرگ را انتخاب می‌کند. رزمندگان ما در طول هشت سال جنگ تحمیلی مظهر وفاق، مقاومت و همدلی بودند و جان خود را در این راه دادند. جامعه امروز ما نیازمند این سه مقوله مهم است.


 شهید سمیر محمَدیان فرزند احمد و فاطمه رام اصالتاً از تبار ایل خزل استان ایلام است که در سال ۱۳۴۸ در کشور عراق چشم به جهان گشود. دوران کودکی خود را در میان خانواده‌ای مذهبی سپری کرد. دوم راهنمایی بود که توسط حزب بعث عراق به ایران رانده شدند در ایران پس از آغاز جنگ تحمیلی به لشکر بدر پیوست و به جبهه اعزام شد. او بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

به جرم ایرانی بودن از عراق رانده شدیم

حزب بعث در مراحل و فواصل مختلفی شهروندان ایرانی تبار را از عراق به ایران سوق داد. در این میان خانواده شهید سمیر محمدیان هم به ایران فرستاده شدند. فاطمه رام، مادر شهید محمدیان در این خصوص بیان داشت:  پدر سمیر در عراق کارمند گمرک بود. بعد از اینکه به جرم ایرانی بودن از عراق رانده شدیم به ایران بازگشتیم. من با اینکه هیچوقت ایران را ندیده بودم ولی از اینکه به وطن اصلی خودمان برگشته بودم خیلی خوشحال بودم. به ایلام آمدیم. همسرم یک قهوه‌خانه دایر کرد تا اموراتمان بگذرد. پسرم سمیر هم خیلی به او کمک می‌کرد.

پسرم عاشق شهادت بود

وی ادامه داد: سمیر هفده سال بیشتر نداشت که از جبهه و تکلیف حرف می‌زد. بار اول که او به تهران رفته و در بسیج ثبت‌نام کرده بود ما هنوز خبر نداشتیم فکر می‌کردیم برای امرارمعاش به تهران رفته است. وقتی که برگشت به پدر و برادرانش هم مدام تأکید می‌کرد که به جبهه بروند. او می‌گفت: در این وضعیت ما مکلفیم که همانند سایرین برای دفاع از کشور راهی جبهه شویم و در خانه نمانیم. او در وصیت‌نامه اش نوشته بود من دوست دارم شهید شوم و همانند فاطمه زهرا (س) قبرم مخفی بماند که در آخر به آرزویش هم رسید.

اهل نماز و روزه بود

در دین مبین اسلام تأکید شده است که انسان روزی خود و فرزندان خویش را از راه حلال به دست آورد. مادر شهید سمیر معتقد است که تربیت صحیح و نان حلال باعث خاص شدن سمیر شده بود او خاطرنشان کرد: من سیزده ساله بودم که ازدواج کردم. همسرم مؤمن و اهل عبادت و روزی حلال بود. من و همسرم حاج احمد در تربیت بچه‌ها خیلی حساس بودیم مخصوصاً در مورد نانی که سر سفره مان می‌گذاشتیم مواظب بودیم که حلال باشد. از همان دوران کودکی فرزندانم مخصوصاً سمیر را با قرآن و نماز آشنا کردیم سمیر فرزند سومم بود او اهل نماز وقت و روزه بود و به این امر خیلی تأکید می‌کرد.  

سبک زندگی شهدا باید الگو شود

سبک زندگی و اخلاق اسلامی شهدا در جامعه ما باید پیاده شود تا الگویی برای نسل آینده باشد. خانم رام نیز در این خصوص تصریح کرد: پسرم با همه مهربان بود، به دیگران احترام می‌گذاشت، همیشه به ما توصیه می‌کرد که به فقرا کمک کنیم. در امور خیر همیشه پیشقدم بود. خودش به برادر و خواهرهایش نماز یاد داد بسیار دانا بود هیچوقت کسی از او نرنجید. مواظب رفتارش بود. از دوران نوجوانی کارگری می‌کرد در عراق تا پدرش برای تأمین معاش خانواده کمتر به زحمت بیفتد. به محض اینکه از مدرسه می‌رسید خانه، لباس کار می‌پوشید و بیرون می‌رفت. من معتقدم اگر سبک زندگی شهدا مخصوصاً پسرم در جامعه جا بیفتد قطعاً مشکلات فرهنگی  و حتی اقتصادی مردم کمتر خواهد شد.  

عاشق اهل بیت (ع) بود

مادر شهید محمدیان در خصوص روز‌هایی که ساکن عراق بودند گفت: یکی از کار‌هایی که در عراق زیاد انجام می‌دادیم زیارت اماکن متبرکه مخصوصا حضرت علی (ع)، حرم آقا امام حسین (ع) و امام موسی کاظم (ع) در پایان هفته بود. سمیر عاشق اهل بیت مخصوصاً امام موسی کاظم (ع) بود و همیشه برای رفتن به کاظمین ذوق و شوق خاص و عجیبی داشت. او در حرم دچار حال عجیبی می‌شد که درک آن برای ما سخت بود.

بر فریضه روزه داری بسیار تأکید داشت

خانم رام در ادامه افزود: در بغداد خانه ما کنار دیگر اقوام بود. در یک ساختمان بزرگ زندگی می‌کردیم که هر خانواده یک اتاقش را اجازه کرده بود. ماه رمضان که شروع می‌شد شور عجیبی در خانواده‌ها دیده می‌شد من سحری زودتر از همه بیدار می‌شدم می‌رفتم در خانه همسایه‌ها را می‌زدم که بیدار شوند سمیر پیش از سن تکلیف سحر با ما بلند می‌شد و روزه می‌گرفت. بزرگ‌تر که شد مدام بر روزه داری تأکید می‌کرد و مخصوصاً اهل خانه را به این کار تشویق می‌کرد. او می‌گفت: روزه هم جسم و هم روح را جلا می‌دهد حیف است این ماه پر عظمت را درک نکنیم.

عشق سمیر به ایران قابل توصیف نبود

سال ۱۳۵۷ بعد از اینکه انقلاب پیروز شد کم کم تعدادی از خانواده‌های ایرانی را از عراق به ایران فرستادند رام در این خصوص یادآور شد: روز ۲۲ بهمن من صدای رادیو را بلند کردم تا همه بفهمند امام خمینی پیروز شده وقتی که ماموران عراقی ریختند داخل حیاط خانه و امر کردند بغداد را به مقصد ایران ترک کنیم علتش را جویا شدیم. گفتند: بروید کشور خودتان پیش همان کسی که برایش خوشحالی می‌کنید زندگی کنید! ما هم، چون دوست نداشتیم که به ما بی احترامی کنند به محض اینکه گفتند از عراق بروید خانه هایمان را بستیم و راهی ایران شدیم. سمیر وقتی آمد ایران حتی فارسی هم نمی‌توانست حرف بزند، اما کم کم عشق به ایران و زبان فارسی چنان در قلبش ریشه دواند که عراق را برای همیشه فراموش کرد و جانش را در راه وطن فدا کرد.

جای سمیر در زمین نبود

وی ادامه داد: زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را دیدم فهمیدم باید او را به خدا بسپارم او می‌گفت: مادر! من مدتی دست شما امانت بودم الان هم می‌خواهم در راه خدا و دفاع از کشورم بروم و مقابل دشمن بایستم. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یک روز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند. چون پلاک و لباس‌هایش را برای من نیاورده بودند  فکر می‌کردم اسیر شده است، سال ۱۳۶۹ که اسرا آزاد شدند مدام صفحه تلویزیون را نگاه می‌کردیم که شاید تصویر سمیر را ببینیم غافل از اینکه او در زمین نبود و آسمانی شده بود چون جای پسرم در زمین نبود.  

انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت

فقط باید مادر یا پدر باشی تا از عمق وجود و سویدای دل، معنای دوری و فراق فرزند را فهم کنی! فقط باید مادر باشی تا معنی چشم انتظاری را درک کنی. مادر شهید محمدیان که خود معنی چشم انتظاری را با تار و پود وجودش درک کرده در این خصوص بیان داشت: چشم انتظاری آدم را پیر می‌کند. بعد از دوازده سال بی‌خبری از سمیر یک روز غروب شنیدم که پلاک سمیر پیدا شده اول خوشحال شدم، چون فکر می‌کردم حتما زنده است، اما یک پلاک و چند استخوان حاصل دوازده سال انتظارم بود. از آن روز به بعد به من می‌گفتند مادر شهید و من ناباورانه به خودم می‌گفتم یعنی تمام شد؟! یعنی من دیگر روی ماه پسرم را نمی‌بینم؟  یادم افتاد که خودش گفته بود دوست دارد مثل حضرت فاطمه (س) قبرش معلوم نباشد کجاست. او بار‌ها این آرزو را بر زبان آورده بود شاید دوازده سال گمنامی‌اش به خاطر آرزویش بود.


سخن پایانی

 مادر شهید محمدیان  ضمن آرزوی سلامتی و صبر برای مادران شهدا در آخر کلامش اذعان داشت: فقط باید مادر باشی تا بدانی فراق دلبند چه جانفرسا و جانسوز است، فقط باید مادر باشی که بدانی هیچ مادری، هیچ‌وقت حتی نمی‌خواهد لحظه‌ای به لباس عزا پوشیدن برای فرزندش یا فراق از جگرگوشه‌اش بیاندیشد، اما رسم زمانه چیز دیگری است و در این میان در دل مادر شهیدان گمنام غوغای دیگری است. همدرد مادران و پدرانی هستم که پس از گذشت این همه سال هنوز هیچ نشانی از آن نام‌آوران ندارند. از خداوند منان می‌خواهم که هیچ مادری چشم انتظار نماند.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده