شهید «علیرضا اکبری زارع»

سپاه را باید به عنوان بازوی ولایت فقیه تقویت کرد

در زندگی‌نامه و خاطرات شهید «علیرضا اکبری» آمده است: در مدت زمان کوتاهی که در سپاه مشغول خدمت بود با تمام وجود زحمت می کشید و معتقد بود که سپاه را به عنوان بازوی ولایت فقیه باید بیش از پیش تقویت نمود. به همین جهت بود که شبانه روز وقت خود را صرف کارهای محوله از طرف سپاه می کرد.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهيد «عليرضا اكبري زارع» فرزند محمدرضا، چهارم مهرماه 1340 در يك خانواده مذهبی و دیندار در جنوب شهر تهران متولد شد و در آغوش مادری مهربان و پدری زحمتکش و رنجدیده پرورش یافت. او تحصيلات ابتدايی و راهنمايی و دبيرستان را در شهر تهران با نمرات عالی گذراند و پس از اتمام تحصيل مدت كوتاهی مشغول تدريس شد. 

مردن حق است اما من اینطورش را دوست دارم اعلامیه های امام امت که در آن برهه حساس از زمان در محله ایشان پخش میشد از طریق این شهید در مساجد مدارس ومراکز مختلف توزیع میگردید.

خاطرات شهيد «عليرضا اكبری زارع» از زبان یکی از دوستانش:

بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقتاً سخن گفتن از او برای من بسیار مشکل است. سخن گفتن از دوستی که حتی از پدر و مادر و خواهر و برادر به من نزدیکتر بود. هروقت روحیه‌ام ضعیف می‌شد، برای گرفتن روحیه پیش او می‌رفتم. هروقت دردی یا ناراحتی داشتم تنها کسی که صمیمانه به درد دل های من گوش میکرد و راه حل پیشنهاد می نمود او بود. هروقت احساس تنهایی میکردم او بود که مرا از تنهایی بیرون می آورد و .....

 وقتی با جنازه او در سر پل ذهاب در پادگان ابوذر روبرو شدم فریاد کشیدم: علی چرا مرا با خود نبردی؟ گویا با تبسمی که برلبان خود داشت میخواست بگوید که انسان‌هایی به لقاءالله می‌رسند که از همه چیز خود بگذرند و فقط برای رضای خدا قدم بردارند. به هر حال علی از پیش ما رفت و ما را تنها گذاشت.

آنگونه که پدر و مادرش نقل می‌کنند:

از همان کودکی دارای هوش و زیرکی فراوان و روحیات ویژه‌ای بود به طوری که از ابتدای نوجوانی جایگاه خاصی در بین اطرفیان، فامیل ها، و دوستان خود داشت. از همان آغاز دوران تحصیل تا زمانی که موفق به اخذ دیپلم شد از شاگردان ممتاز مدرسه بود. او با آنکه در شروع اوج گیری نهضت اسلامی در سال 56 بیش از شانزده سال نداشت ولی با توجه به شناخت ودرایت خاصی که نسبت به مسائل کشور و ظلمی که از طرف رژیم ستمشاهی بر مردم محروم و مستضعف ما وارد میشد و همچنین به خاطر داشتن علاقه فطری به امام عزیز و اسلام و قرآن وارد مبارزات اسلامی مردم به رهبری حضرت امام شد. اعلامیه های امام امت که در آن برهه حساس از زمان در محله ایشان پخش میشد از طریق این شهید در مساجد مدارس ومراکز مختلف توزیع میگردید. در آن هنگام همچنین سرپرستی کتابخانه مسجد سیدالشهداء (ع) را به عهده داشت که در آن به آموزش و تربیت کودکان می‌پرداخت.

چون در آن زمان نیروهای در خط انقلاب از نظر امکانات چاپی بسیار در تنگنا قرار گرفته بودند، « شهید اکبری» با روش های ابتکاری و وسایل ابتدایی شروع به کارهای چاپی نمود. دراوایل کار به چاپ جزوات و اعلامیه های کوچک درجهت افشاگری جنایات رژیم منحوس پهلوی اقدام نموده و خود مخفیانه به پخش آنها می پرداخت و سپس با کسب تجربه توانست یک دستگاه چاپ صد در صد ابتکاری با کیفیتی خوب بسازد که تا مدت ها بعد از پیروزی انقلاب نیز در کارهای فرهنگی از آن استفاده می نمود.

«شهید اکبری» در دوران قبل از پیروزی به علت فعالیت شدید و شرکت مستمر در تظاهرات بر علیه رژیم پهلوی یک بار دستگیر شد و مدتی را در زندان به سر برد. بعد از پیروزی انقلاب در کنار تحصیل، به تلاش های شبانه روزی خود عمدتاً در زمینه های فرهنگی، ادامه داد. کتابخانه تاسیس نمود کلاس قرآن تشکیل داد و در زمینه های تبلیغاتی استعداد و تلاش بسیاری از خود نشان داد. در سال 58 بعداز تشکیل « اتحادیه انجمن های جوانان اسلامی جوانان مسلمان پیرو خط امام» به علت تبحر در امور چاپی و داشتن ذوق و استعداد در زمینه ای فرهنگی، مسئولیت انتشارات در اتحادیه به او واگذار گردید که در مدت مسئولیتش خدمات چشمگیری را در این زمینه ارائه داد.  شهید در سال 59 پس از اخذ دیپلم، به خاطر کمبودی که در مناطق محروم کشور به ویژه ای نظرفرهنگی حس میکرد مدتی را در اقلید فارس که از مناطق خان زده کشور بود به سر برد پس از بازگشت، در آموزش و پرورش مشغول تدریس گردید و در مدرسه تنها به تدریس دروس اکتفا نمیکرد بلکه دوستی صمیمی برای بچه ها به شمار میرفت و به همین دلیل بود که وقتی خبر شهادتش به گوش شاگردانش رسید، آنها با دلی پردرد و چشمانی گریان دسته دسته برای عرض تبریک و تسلیت روانه منزل ایشان شدند. هنوز دو ماه بیشتر از تجاوز رژیم بعثی صهیونیستی عراق به میهن اسلامی مان برای نابود کردن دستاوردهای انقلاب نگذشته بود که علی مدرسه را رها کرد و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد شد. او واقعاً در مدت زمان کوتاهی که در سپاه مشغول خدمت بود با تمام وجود زحمت می کشید و معتقد بود که سپاه را به عنوان بازوی ولایت فقیه باید بیش از پیش تقویت نمود. به همین جهت بودکه شبانه روز وقت خود را صرف کارهای محوله از طرف سپاه می کرد، ولی با این حال اگر روزی می شد که یک ساعت کمتر از مدت زمان مشخص شده کار میکرد، ماهیانه آنها را حساب میکرد و به هنگام دریافت حقوق، آن مقدار به صندوق سپاه باز میگرداند. حتی حقوق اندکی که از سپاه دریافت می نمود را نیز خرج خود نمی کرد، بلکه ماهیانه مقداری از آن را به یک خانواده مستمند و مقداری را هم به یکی از دوستانش جهت ادامه تحصیل میداد. یادم می آید یک بار به من پیشنهاد رفتن به جبهه را نمود. من بدون اینکه پیشنهاد او را جدی بگیرم موافقت نمودم. بعدها متوجه شدم که او پس از بحث زیادی که با برادران مسئول در سپاه داشته موفق شده است سه ماه مرخصی بدون حقوق برای رفتن به جبهه بگیرد.

به هرحال در روز اول اسفندماه سال 59 موفق شدیم که به جبهه اعزام شویم. علی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. هر چقدر به مقصدمان که سرپل ذهاب بود نزدیکتر می شدیم چهره علی شاداب تر میشد. در راه یکی از برادران نوحه «این دل تنگم غصه ها دارد، گویا میل کربلا دارد» را میخواند که من متوجه علی شدم، دیدم اشک از چشمانش سرازیر گردیده است. درمدت 15 روزی که در سر پل ذهاب به سر می بردیم هر روز و هر ساعت از فرمانده گردان، شهید علی اصغر شمس، سوال میکرد: پس چه زمانی عملیات انجام خواهد شد؟ در آن چند روز واقعاً حال و هوای دیگری داشت من گاهی به او میگفتم برویم به تهران تلفن کنیم او میگفت: «کی میخواهی از این دنیا دل بکنی؟» نمازی نبود که او بخواند و در قنوت دعای «اللهم اجعلنا فی زمره الشهدا» را تلاوت نکند. دو شب قبل از عملیات وقتی فرمانده گردان نقشه عملیات را برای رزمندگان توجیه می کرد علی با آن استعداد و هوشی که داشت درست عین همان نقشه را سریع روی کاغذ ترسیم کرد. قرار بود که در ساعت 3 بامداد جمعه 15 اسفند به محور عملیاتی عازم شود. ما شب حتی یک ساعت هم نخوابیدیم. علی در آن شب دعای کمیل را با سوز دل می خواند و زار زار اشک میریخت. چهره او بسیار نورانی شده بود نورانی تر از همیشه و با آنکه من او را بسیار اذیت کرده بودم او دست برگردن من انداخت و گفت: مرا حلال کن به بچه ها بگو که مرا حلال کنند شاید من برنگردم، علی رفت و فقط جسم مطهرش به پیش ما بازگشت. او در همان روز جمعه 15 اسفند 59 در يكي از اين حملات بر اثر اصابت گلوله به بدنش به آرزوی خود يعني شهادت نايل شد. خدایا با شهدای کربلا محشورش گردان و ما را از ادامه دهندگان راهش قرار بده.

مزار این شهید بزرگوار در قطعه 24 گلزار شهدای تهران واقع شده است.

مردن حق است اما من اینطورش را دوست دارم اعلامیه های امام امت که در آن برهه حساس از زمان در محله ایشان پخش میشد از طریق این شهید در مساجد مدارس ومراکز مختلف توزیع میگردید.

 

 

 

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده