دوست دارم قطعه قطعه شوم
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «فیروز رستمی» دوم خرداد ۱۳۴۳، در روستای ملالار از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش قربتعلی، خواربار فروش بود و مادرش امینه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهاردهم اسفند ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکرش در مزار پایین شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. او را حسین نیز می نامیدند.
خاطراتی از شهید «فیروز رستمی»
آرزوی شهادت
یکی از همحجرهای هایش(به نقل از یکی از طلاب) میگفت:
روزی در حجره حرف از شهادت به میان آمد. طلبه ها هر کدام به نحوی آرزوی شهادت میکردند. وقتی که نوبت به شهید رستمی رسید. گفت: دوست دارم قطعه قطعه شوم
تا هم به امام حسین و هم به ابوالفضل و هم به حمزه – علیهم السلام- شباهت داشته باشم.
شام آخر
(به نقل از دوستان شهید: ) در آخرین سفری که به زنجان آمد. شب آخر همه دوستان و آشنایان را دعوت کرد و با آنها تجدید دیدار نمود، تا این که آخر شب با یک یک مدعوین خداحافظی کرد. گویی میدانست آخرین دیدارش است.
اولین سلام پر معنا
مادر شهید می گوید: هر گاه که از مشغله های روزانه و فعالیتهای پر بارش فارغ می شد و به منزل می آمد اولین سلام پرمعنا و با محبتی که می داد به من بود. آنهم با خوشرویی و سیمای نورانی و سلامی که از دل برخیزد حتما بر دل می نشیند. در کارهای خانه حتی المقدور به من کمک می کرد و راضی نبود که کارهای شخصی اش را من انجام دهم. لباسهایش را خودش می شست تا در توان داشت در رفع مشکلات خانه تلاش می کرد تا من راحتتر باشم. هیچگاه صدایش بلندتر از من نمی شد و نشد وقتی را ببینم که برمن پرخاش کند. بچه هارا خیل دوست داشت . با آنها همبازی می شد. برای گردش آنها را بیرون می برد. و در اثنای گردش پند و اندرز را فراموش نمی کرد.
عملش امر به معروف بود و تایید گفتارش. سعی می کرد کسی را نیازارد. به اقوام تا آنجا که در توان داشت کمک می کرد. مثلا در بنائی خانه دائی اش. به مستمندان توجه خاصی داشت. اگر مشکل مالی داشتند سعی در برطرف کردن آنها داشت. مثلا در تابستان برای یکی از خانواده های فقیر یخچال تهیه کرده بود.