به گزارش نوید شاهد؛ به نقل از خبرگزاری فارس: «خودکار و دفتر کوچک و قرآنی که همیشه همراهم بود، از توی کیفم در آوردم. وقتی پایم را روی لبه قبرگذاشتم، دیدم عمیق است. اما کمی بعد، آن پایین توی قبر بودم …اول یاسین خواندم… بعد از آن خودکارم را برداشتم و روی تکههای کاغذ برای علی نوشتم: «مامان دوستت دارم» «شهادتت را تبریک میگویم» «خوابیدنت توی این قبر مبارک» «علی، مامان، فراموشم نکن» به اینجای کتاب که میرسم، صورتم از اشک خیس شده است. پشت تک تک جملههایی که عایده برای پسرش نوشته، یک دنیا احساس مادرانه است. انگار قلبم از جا کنده میشود. ولی کتاب را ورق میزنم: «بعد از یادداشت ها، با علی مشغول صحبت شدم. گفتم: « مامان، دل من توی قبر پیش توست. … من جای خوابیدنت را برایت آماده کردم. به خاطرت یاسین خواندم. از آن برگههایی که همیشه وقتی دوره یا جبهه میرفتی توی جیبت میگذاشتم هم نوشتم؛ چون میدانم میخوانی شان…همان طور یکی یکی ورقهها را جاهای مختلف در حفرههای قبر یا شیارهای سنگ لحد، جایی که باید سرعلی میبود، میگذاشتم. مطمئن بودم بلند میشود و آنها را برمی دارد. یکی از کاغذها باقی ماند، از جایم بلند شدم آن را بالاتر توی شکاف یک سنگ بگذارم…یک دفعه دیدم صدایی از بیرون قبر میآید…»
عبا و ردای رهبری شد چادر نماز عایده
حتی تصور لحظهای که یک مادر آخرین محل خواب پسرشهیدش را آماده میکند، برایم سخت است. ولی یاد چهره عایده میافتم که چطور با صلابت و اقتدار در روز ولادت حضرت زهرا (س) در حضور مقام معظم رهبری صحبت میکند، ستایشش میکنم. در آن دیدار عایده از آقا درخواست کردند انگشترشان را هدیه بدهند. ولی حضرت آقا علاوه بر انگشتر، چفیه، عبا و ردایی که خودشان در روضه شهادت حضرت زهرا روی دوششان بود را به عایده صله دادند. از آن روز این عبا و ردا شد چادر نمازشب عایده.
وقتی شهید از نگارش کتابش خبر داد
اولین باری که عایده را دیدم همراه با محبوبه سادات رضوی نیا، نویسنده کتابش، در هتل محل اقامتشان در تهران بود. هر لحظه که بیشتر از آشناییمان میگذشت، با مطلب جدیدی که از رضوی نیا در مورد عایده میشنیدم بیشتر شگفت زده میشدم. در ابتدای صحبت متوجه میشویم که شهید علی اسماعیل خودش از نوشتن کتاب به مادرش خبر داده است. رضوی نیا برایمان از خواب عایده میگوید: «عایده زیاد شناخته شده نبود. یک شب شهید خودش به خواب مادرش میآید و میگوید: ما به زودی مشهور میشویم. یک نفر از ایران میآید که در مورد من کتاب مینویسد.» شاید وقتی رضوی نیا از طرف حوزه هنری برای نوشتن کتاب به لبنان رفت، عایده منتظرش بود. محبوبه وقتی به بیروت رسید، همان صبح با عایده به سر مزار علی رفت. یک هفتهای در لبنان ماند و برگشت.
راز کلیدهای دیوار خانه کفرا چه بود؟
یکی از جالبترین اتفاقاتی که برای محبوبه در سفر به لبنان افتاد، دیدن خانه پدری عایده در روستا بود. رضوی نیا میگوید: «وقتی من برای مصاحبه به خانه پدری عایده رفتم تا با فضای خانه آشنا بشوم، دیواری دیدم پر از کلیدهای قدیمی. مادر عایده گفت: اینها کلید خانه فلسطینی هاست. بعد جریان کلیدها را تعریف کرد. پدربزرگ عایده یک مدت به فلسطین رفته بود. در حیفا شغلی دست و پاکرده و خانهای خریده بود. اما بعد اسرائیلیها از فلسطین بیرونشان کردند و مجبور شدند به لبنان بروند. ولی کلید آن خانه را با خودشان به لبنان بردند به امید روزی که برگردند.»
سم علی که میآید، بوی عطر میپیچد
وقتی رضوی نیا از لبنان برگشت، چند بار عایده برای ادامه مصاحبه به مشهد رفت. در سفر دوم ، اقامتش طولانی شد. برای اینکه راحتتر باشند، ۳۴ روز درمنزل محبوبه ماند. صبح و شب عایده از خاطرات علی میگفت و محبوبه قلم به دست مینوشت. با هم خندیدند، با هم بغض کردند، اصلا با هم زندگی کردند. ولی تنها جایی که محبوبه اشکهای عایده را دید، وقتی بود که از روز خاکسپاری علی میگفت. عایده لحظه به لحظه آن روز را با جزئیات تعریف میکرد. وقتی آخرین محل خواب پسرش را آماده میکرد و میدانست آخرین باری است که صورت علی را میبیند.محبوبه اشک امانش نمیداد. کاغذ یادداشتش خیس میشد. ولی عجیبترین بخش مصاحبه این بود که هر وقت اسم علی میآمد، عطری در فضا میپیچید. اولین جلسهای که محبوبه با عایده صحبت کرد، عایده گفت: گاهی اوقات که از علی صحبت میکنم، بوی عطری به مشامم میرسد. محبوبه هنوز آشنایی زیادی با عایده نداشت و در دلش گفت: مادرشهید است و استشمام بوی عطر از حس مادرانهاش است. ولی در حین صحبتهایشان بوی عطر در فضا پیچید. محبوبه چیزی نگفت: ولی خانمی که همراهشان بود یک دفعه گفت: چه بوی عطری میآید. عایده گفت: بوی عطر علی است. محبوبه هم از این عطر بی نصیب نماند. او هم چندین بار وقتی از علی مینوشت، همان بوی عطر در اتاقش میپیچید و این اتفاق بارها و بارها برای محبوبه تکرار شد.
این کتاب منشوری از سبک زندگی حزب الله است
از رضوی نیا میپرسیم آشنایی با سبک زندگی عایده چه تاثیری بر سبک زندگیاش گذاشته است. محبوبه با توضیح مختصری از کتاب میگوید: «در کتاب آوردم که عایده در یک محله مسیحینشین بزرگ شده بود و مادرش هم حجاب نداشت، ولی خودش از بچگی دوست داشت محجبه باشد. نوجوان هم که شد تنها شرط ازدواجش این بود که همسرش از حزب الله باشد. کلا یک سبک زندگی حزب اللهی داشت. اولین نفر من نویسنده با آن روبرو شدم و روی سبک زندگی من اثر گذاشت. عایده نماد مام لبنان است. در ظاهر ما میبینیم که در مورد یک زن مجاهد و مقاوم نوشته شده ولی در حقیقت این کتاب منشوری است که سبک زندگی جوانان حزب الله را نشان میدهد. سبک زندگی لبنانی، غذاهایشان، شهدای مهم لبنان، جنگهای داخلی،جنگهایی که با داعش و جنگ با اسرائیل داشتند را لابه لای جزئیات زندگی شیک انسان برای شما شرح میدهد.»
عاشقانههای عایده
برایمان سوال پیش میآید که چرا یک زن باید طوری ازدواج کند که فرزندانش شهید شوند؟ مگر از بچه که پاره وجود مادر است کسی عزیزتر وجود دارد؟ محبوبه با جملهای از عایده جواب سوالمان را میدهد: «عایده همیشه میگوید: شهادت مرگ انسانهای باهوش است. عایده هم به مسیر توجه دارد، هم به نهایت مسیر که هر دو زیبا باشد. وقتی علی شهید میشود مادرش میگوید من انقدر صبر میکنم که خود صبر در مقابل من عاجز شود. من در شهادت علی جز زیبایی نمیبینم. عایده هر وقت دلتنگ شود، میگوید ما به خدا توکل میکنیم چون خدا برایمان خیر میخواهد.» رضوی نیا جذابترین قسمت کتاب را زمانی میداند که عشق عباس و عایده را به تصویر کشیده است. وقتی عباس برای عایده گل میآورد. یا وقتی هر روز دم مدرسه منتظر عایده است تا او را ببیند. از نظر محبوبه این کتاب مافوق عشق است. خصوصا عشق عایده به علی. از وقتی در شکمش جا دارد و با او حرف میزد تا حالا که شهید شده و باز هم او را نمیبیند ولی در تمام زندگیش حضور دارد. انقدر رابطه علی با عایده تنگاتنگ است که هنوز هم هر اتفاقی میافتد حواسش به عایده است.
مادری که شیرینی شهادت فرزندش را پخش میکند
جنگ لبنان که شروع شد، علی به خواب عایده آمد و گفت: مدارک شناسایی و وسایل مهمت را داخل ساکی کنار در بگذار. عایده همین کار را کرد. با شروع موشک باران عایده آواره شد. ولی مدام با محبوبه در ارتباط بود و تلفنی صحبت میکردند. برای محبوبه جالب بود که حتی زمانیکه عایده خودش آواره و در مدرسه مستقر شده بود، برای آوارگان دیگر غذا میپخت و کمکشان میکرد. محمدعلی در جبهه جنوب میجنگید و عباس در جبهههای بعلبک. عایده مدتی بود که از محمدعلی بیخبر بود. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله عایده برای رونمایی کتاب به ایران آمد. یک روز که محبوبه برای جشن امضای کتاب رفته بود، تماس گرفت تا حال عایده را بپرسد. عایده با بغض گفت که خبر شهادت محمدعلی را به او داده اند. محبوبه خودش را به عایده رساند.عایده در را که باز کرد،محبوبه در آغوشش کشید و به او تبریک گفت.عایده گفت:لازم شد کتاب عایده ۲ را بنویسید. همان موقع مهمان دیگری هم که خبر شهادت پسربزرگتر عایده را از محبوبه شنیده بودند، آمد. عایده وقتی با شیرینی از او پذیرایی کرد، گفت: وقتی کسی از ما شهید میشود، شیرینی پخش میکنیم. فرزندان محمد علی هم خبر شهادت پدرشان را شنیده بودند. محبوبه وقتی میخواست خداحافظی کند، فاطمه دختر ۷ساله محمد علی گفت: محبوبه کتاب پدر من را هم مینویسی؟ و حالا محبوبه دست به کار شده تا دل این دختر را به دست بیاورد و کتاب زندگی محمدعلی را هم بنویسد.
این اولین کتاب رضوی نیا نیست. او از سال ۷۸ نویسندگی را با نگارش رمان آغاز کرد. پایان نامهاش را با موضوع کتاب دا نوشت و از سال ۹۵ شروع به نوشتن کتاب با خاطرات شفاهی کرد. «شهری که خرم ماند»، «بازیدار»، «سایهها جان میگیرند»، «زمینی که مرا بالا برد»،«از رود تا راین»، از جمله تالیفاتش محسوب میشود. همزمان با کتاب عایده، کتاب دیگری هم از رضوی نیا منتشر شد که نامش را «باچر» گذاشت. باچر خاطرات سرهنگی که اسیر بوده و جزو ۵۸ نفری بوده که در زندانهای عراق مخفی بوده است. اولین روز جنگ اسیر شد و آخرین اسیری بود که آزاد شد.
انتهای پیام/