محراب «شیراز» از شفق، خونرنگتر بود...
به گزارش نوید شاهد، بیستم آذر 1360، در اوج بحران سازیها و اقدامات جنایتکارانه و تروریستی خط نفاق در برابر انقلاب و نظام و مردم، محراب فضیلت و عرفان، دومین شهید از تبار عالمان دینباور و افشاگر ماهیت و مسیر منافقان را تقدیم اسلام کرد و خون پاکمرد عارف و مجاهدی چون «دستغیب» که همه عمر، کولهباری از تقوی، خلوص، علم و عمل، هجرت و جهاد، مبارزه و اشاعه معنویت و معرفت اصیل دینی را بر دوش داشت و محور نهضت امام (ره) و قطب بیداری و تفکر انقلابی و پیشتاز جریان عدالتخواهی و ظلمستیزی در فارس و شیراز محسوب میشد، خون خود را گواه حقانیت و مظلومیت یاران روح الله کرد و سندی تاریخی بر خباثت و قساوت دشمنان این ملت بیدار... آری، آن روز شفق خونرنگ شیراز، مطلع محراب شهادت شد و در عزای مردی که چون پدری پیر برای مردم شیراز، درس هدایت و حکمتش زمزمه محبت بود، از هر کوی و برزن، این صدا در شور شیون و ضجه های سوگواران، طنین انداخت: «دیدهها بارد، سینهها نالد، دستغیب صدپاره شد دیگر نمی آید»...
متولد روز «عاشورا»
سید عبدالحسین دستغیب شیرازی روز عاشورای 1332 قمری مطابق با 1292 شمسی در شیراز بدنیا آمد و چون متولد این روز بود نامش را عبدالحسین نهادند. پدر او آقاسید محمدتقی دستغیب از عالمان مشهور این دیار بود و اجدادش نیز همینگونه بودند. خاندان او از سادات حسنی و حسینی به شمار میرفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به «دستغیب» معروف شده بودند. نسب عبدالحسین با سی و دو واسطه به «زیدبن علی» فرزند امام سجاد (ع) میرسد. از این خاندان جلیل، عالمان بزرگی در طول تاریخ برخاستند. او در کودکی از نعمت پدر محروم شد و تحصیلات دینی خود را در «مدرسه خان» از مدارس مهم و معروف شیراز که محل تحصیل بزرگانی چون ملاصدرا بود، پیگرفت.
مبارزه با کشف حجاب رضاخانی و محکومیت به «خلع لباس»
او با چشمی باز و ضمیری بیدار و باوری عمیق به دین، مبارزات خود را از دوران اختناق و دیکتاتوری رضاشاهی و با اجبار به کشف حجاب آغاز کرد و در برابر رژیم ایستاد. او در این زمان یک طلبه 25 ساله بود که مشغول دروس سطح در حوزه بود اما حیات او از اینجا با هجرت و جهاد در راه خدا پیوند خورد. حکم «خلع لباس» و خروج او از حوزه درس و بحث و منبر و مسجد برایش صادر کردند. بهناچار از ایران تحت خفقان، راه نجف را در پیش گرفت. خود در این باره می گوید: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، ما را چند بار زندانی کردند و یک دفعه بناشان تبلیغ بود. بعد 24 ساعت مهلت دادند که بنده اصلا خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون بروم و مسجدی و منبری نباشم. به ناچار فرار کردم و رفتم نجف...» او در نجف در محضر بزرگانی چون آقا سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تامه شیعه در عصر خود، آقا ضیاء عراقی، آقاسید باقر اصطهباناتی و... و در اخلاق و عرفان و سیر و سلوک از میرزا محمدعلی قاضی تبریزی، آیت الله محمدجواد انصاری همدانی و... بهره برد.
مربی اخلاق و معلم عرفان مردم شیراز
ایشان در سال 1321 و پس از سقوط حکومت رضاشاه، به خواست علمای بزرگ نجف و بر خلاف میل خود به ایران بازگشت و در زادگاه و موطن اصلی خود شیراز اقامت گزید. مسجد جامع عتیق شیراز را احیا کرد و با پشتوانه اخلاق و عرفان و معنویت خود، حلقهای در این شهر بر محور اشاعه معارف دین و روشنگری و نشر حقایق برای جوانان شکل داد. شیوههای تربیت اسلامی را در قالبی لطیف و جذاب برای مردم و بویژه نسل جوان، مطرح کرد و خود عملا به تربیت و تهذیب نفوس عامه همت گماشت. علاوه بر این در شهر شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تأسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهدهدار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.
این هفته «سید» چه گفته؟ چه کرده؟!...
از سال ۴۱ همراه و همگام با نهضت امام خمینی (ره) و به عنوان یک سرباز، پشتیبان انقلاب بود. او یکی از ارکان مهم روحانیت انقلابی در ایران بود و منطقه فارس با وجود او منطقه پیشگام در جریان مبارزات مردم شد. از همان سالهای ابتدای حرکتهای انقلابی، سید برنامههای اسلامی را بر ضد طاغوت با درایت رهبری کرد. از شیراز پیوسته نامهها و اطلاعیههای امام و نیز سخنرانیهای تند و آتشین ایشان تکثیر و به دور افتادهترین نقاط ایران ارسال میشد. یک نوار هم به خدمت امام ارسال میشد و ایشان همیشه از روی تعجب و تحسین میفرمودند: «این هفته سید چه گفته! چه کرده!» آیتالله دستغیب در پی حمله به مدرسه فیضیه قم، به بسیاری از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژیم هشدار دادند و به مقابله با طاغوت دعوت کردند. در جریان حوادث ۱۵ خرداد 42، به منزل او حمله شد، عدهای از اطرافیان توانستند او را از معرکه بیرون برند ولی پس از سه روز آقا سیدعبدالحسین را نیز به زندان عشرت آباد تهران روانه کردند. ایشان پس از مدتی از زندان آزاد شد اما مجددا در سال 43 و پس از خروش تاریخی امام بر علیه تصویب خائنانه قانون کاپیتولاسیون و تبعیدشان از ایران، ایشان را نیز دستگیر و در زندان قزل قلعه زندانی کردند.
نماینده نهضت امام (ره) و رهبر و پرچمدار انقلاب در شیراز
آیت الله دستغیب، رکن انقلاب و محور روحانیت انقلابی و خط امام در فارس و شیراز بود و همه حرکتهای ضد طاغوت را شجاعانه در این منطقه ساماندهی و رهبری میکرد. طرح اذان گفتن در همه نقاط شهر هنگام نماز، شهر را برای ساواک و عوامل رژیم بشدت ناامن و پرمخاطره کرده بود. هماهنگ کردن علمای شیراز که دستوری از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستانها بود و نیز واکنش شدید نسبت به تغییر تاریخ شمسی به پهلوی و جشن هنر شیراز حرکتهای انقلابی آن عالم شهید به حساب میآمد. در جریان کشتار مردم در جمعه سیاه، او پرچم انقلاب را در شیراز برافراشت و فریاد خود را طنین افکند. پس از ۱۷ شهریور 57 شبانه به منزل مقتدا و مراد مردم شیراز ریختند و آیتالله دستغیب را در حالی که سخت مریض بود با خود به تهران بردند و پیرمرد کهنسالی چون او را که در حدود هفتاد سال داشت، چند ماه و تا آخرین ماههای حیات رژیم ستمشاهی، زندانی کردند.
سه بار ترور ناموفق در سه ماه، چهار عملیات برای ترور در یک روز!
آیت الله دستغیب نماینده «خط امام» و محور جریان مکتبی و ولایی ضد نفاق در فارس بود. او خود را با افشاگریهای مکرر و رویارویی مستقیم با دشمنان داخلی، علنا در تیررس منافقین انداخته بود و انگیزه انتقامجویی و کینهورزی مزدوران منافق از او بسیار زیاد بود. پیش از آخرین عملیات ترور، بارها هدف عملیات ترور قرار گرفته بود، اما هر بار تروریستها ناکام ماندند، از جمله روز 9 شهريور سال 1360 يک روز پس از شهادت شهيدان رجائي و باهنر که ایشان انجام یک راهپيمائي را اعلام کرد و خود نيز تصميم گرفت که مانند هميشه در آن شرکت نمايد، با وجود اينکه به علت حفظ جان ايشان عدهای از جمله فرزندشان تاکيد نمودند که شرکت ننمايد اما ايشان تصميم گرفت که در جمع مردم باشد. بار ديگر هم روز جمعه 13 آذرماه (یعنی یک هفته پیش از شهادت) دختری را مامور ترور ايشان نموده بودند که بازهم ناکام ماندند.
محراب «شیراز» از شفق، خونرنگتر بود...
و سرانجام لحظه دیدار نزدیک شد. گاهی که به او میگفتند آقا بیشتر مواظب خودتان باشید، میگفت: «شهادت افتخار است، مگر شما حسودیتان میشود که من به مقامی برسم و افتخاری چنین نصیبم شود؟!» همسر این عالم شهید میگوید: «آنگاه که خواست برای نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنی چه؛ و آن دو اشاره، یکی به خود و دیگری به سوی آسمان بود! یعنی که روز پرواز من به آسمان فرا رسیده است.»
آن روز آیتالله دستغیب طبق معمول هر هفته، جمعه ساعت 11/30 صبح به طرف میعادگاه نماز جمعه حرکت کرد، چند لحظه بعد یک دختر تروریست از اعضای گروهک منافقین به نام «گوهر ادب آواز» که در کوچه به قصد ترور آیتالله در انتظار مانده بود، در حالی که کمربندی انفجاری از بمب و نارنجک به روی شکم خود بسته بود، در مسیر رفتن آیتالله دستغیب به نماز جمعه خود را به عنوان زنی حامله معرفی کرد که ضرورت دارد مطلب مهمی را به ایشان بگوید. او با این دروغ از حلقه پاسداران محافظ ایشان عبور کرد و به ایشان نزدیک شد. تروریست منافق بعد از این که به نزدیکی امام جمعه رسید، ضامن بمب را کشید و ضمن کشتن خود، آیتالله دستغیب و 12 تن از همراهان شهید دستغیب و مردم نمازگزار بیگناه را نیز در این حادثه به شهادت رساند.
براساس اسناد موجود، همان روز 20 آذرماه 1360 هم سه بار قصد جان ايشان شد که نافرجام ماند؛ ابتدا مقابل درب مسجد جامع وکيل، جواني قصد پرتاب نارنجک داشت که مردم او را دستگير کردند، دوم لحظاتی بعد، صداي شليک چند گلوله در فلکه شهدای شيراز به گوش رسيد که گویا با هدف حمله به آیتالله دستغیب بود اما موفق نشدند و سوم؛ همان روز در چهار راه زند از دست يک دختر نارنجک گرفتند که قصد ترور آیتالله را داشت و تمام سوء قصدهای یاد شده، نافرجام ماند.
چون کفن شهید دستغیب را آوردند کیسهای کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست. یک هفته بعد از خاکسپاری چندین نفر خواب دیدند که آقا میگوید تکه گوشتهای من لابهلای دیوار و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامیکه آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه برای این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدی بر معرفت به شهادت، قبل از عروج بود.
انتهای گزارش/