خاطرات بانوان بسیجی/
پنجشنبه, ۰۸ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۱۵
نوید شاهد: یک روز یکی از خانم ها وقتی پتو را باز می کند قطعه ای از انگشت یک شهید را پیدا می کند و موضوع را به بقیه می گوید. اقدس ماما می گوید:" به ما گفته شده اگر با چنین چیزی مواجه شدید، هر چه سریعتر آن را دفن کنید تا دیگران نبینند و روحیه شان را از دست ندهند".

 

حکایت دفن و توسل به انگشت های پتوپیچ شده شهدا!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد در دوران هشت ساله دفاع مقدس، خاطراتی عجیب و شنیدنی از زنانی که به اصطلاح «پشت جبهه»، با فعالیت های خود از رزمندگان حمایت کرده و زمینه ساز خدمات رسانی به آنها بودند را شاهد بوده و هستیم؛ در متن زیر که از کتاب «اکیپ حاج هادی» به قلم جعفر کاظمی، از سوی نشر شاهد منتشر شده، خاطراه ای کوتاه از زبان بانوان این سرزمین را مرور می کنیم:

 

اقدس ماما

خانه های زیادی در پیشوای ورامین شده بود پایگاه فعالیت زنان. علاوه بر این خانه ها، مساجد، حسینیه ها، زینیه ها هم در محلات مختلف فعال بودند. برخی از این پایگاه ها حضور چشم گیرتری داشته و فعالیتشان گسترده تر بود؛ مثل خانه منصوره جنیدی مادر شهید محسن سیلسپور توی محله شیرازی ها، خانه خانم مهابادی (سکینه غایبی) تو محله سرسبز پل حاجی، خانه خانم عذرا حصاری مادر شهید عباس تاجیک و یا منزل خود حاج هادی که همسرش برای آن که از شوهرش عقب نیفتد، خانه اش را کرده بود پایگاه تدارکات جنگ. قسمتی از حیاط خانه حاج هادی باغ بود و قسمت دیگر زمین کشاورزی. محصولات هر دو ارسال می شد به جبهه.

هماهنگی و تقسیم کار بین این مراکز به وسیله یک نفر انجام می شد. شخصی بود نام اقدس خابوری معروف به اقدس ماما. خدابیامرزدش. قدیما که امکانات بیمارستانی و زایشگاهی در شهرستان وجود نداشت، اقدس ماما زحمت به دنیا آوردن بچه ها را می کشید، به همین خاطر به این نام شهرت یافته بود. ایشان مسوول بخش زنان ستاد پشتیبانی جنگ پیشوا بود. یک جایی خشکبار بسته بندی می شد، جای دیگر نان، یک جایی ترشی می انداختند، جای دیگر مربا می پختند، یک جایی شستشو می کردند، جای دیگر دوخت و دوز، یک جایی میوه جمع آوری می شد، جای دیگر غلات و ... .

خلاصه هر پایگاه به فراخور توان و امکاناتش کاری انجام می داد. در برخی مکان ها مثل خانه شهید سیلسپور، خانه خودِ حاج هادی و خانه خانم مهابادی که ظرفیت و امکانات بیشتری بود، کارهای متنوع تری انجام می شد. به هر حال اقدس ماما اولین کسی بود که ما با او در ارتباط بودیم. او از طریق ستاد پشتیبانی جنگ پیشوا اعلام نیاز جبهه ها را می گرفت و در بخش زنان با هماهنگی بین این پایگاه ها با کمک مردم همیشه در صحنه، به رفع نیازها می پرداخت.

 

توسل به شهدا

پتوهایی که برای شست و شو آورده می شد، خود حکایات جالبی داشتند. یک روز یکی از خانم ها وقتی پتو را باز می کند قطعه ای از انگشت یک شهید را پیدا می کند و موضوع را به بقیه می گوید. اقدس ماما می گوید:" به ما گفته شده اگر با چنین چیزی مواجه شدید، هر چه سریعتر آن را دفن کنید تا دیگران نبینند و روحیه شان را از دست ندهند".

ما هم همین کار را می کردیم. اما قبلش همگی دور آن پتو جمع می شدیم و یک مراسم توسلی برای آن شهیدی که نمی شناختیم، می گرفتیم.

حال عجیبی پیدا می کردیم و این شده بود یک رسم. وسط کار هر وقت با چنین صحنه ای رو به رو می شدیم، برای آن که روحیه مان را از دست ندهیم، دعا می خواندیم و به نیت روا شدن حاجاتمان به آن شهید متوسل می شدیم.

انس با خون شهدا

اقدس ماما که مسئول بخش زنان در ستاد پشتیبانی جنگ پیشوا بود، دختری داشت به نام صغری شعبانی؛ زحمتکش و پر کار. علاقه عجیبی به شستن پتوها داشت. مادرش می گفت: در خانه برای خودمان این طوری کار نمی کند که این جا انجام می دهد. صغری می گفت: وقتی پتویی را باز می کنم و می بینم آغشته به خون شهیدی است، قبل از آن که آن را داخل آب بیندازم و بشویم، محل خون آلوده شده را به دست و صورتم می کشم و تبرک می کنم. این خون ها عزیزند. پاک اند و پیش خدا آبرو دارند.

انتهای پیام/ع

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده