«به نام مادر»، داستانی از یک قهرمان شهید خلبان
نوید شاهد: کتاب «به نام مادر» داستانی است از زندگی پرماجرای خلبان شهید ابوالفضل مهدیار از شهدای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که همان اوایل جنگ تحمیلی، جایی روی آسمان خلیج فارس آسمانی شد. «به نام مادر» اساساً رمانی درباره یکی از شهدای خلبان کشور ماست و داستان زندگی او را از تولد تا شهادت، بازآفرینی میکند.
کتاب «به نام مادر» مثل هر داستان دیگری، پر است از تخیل و تصویرسازی و نویسنده در این کتاب میکوشد تا وجه قهرمانی و دلاوری شهید مهدیار را پررنگ و برجسته نشان دهد و برای رسیدن به این هدف، هم به تاریخ معاصر توجه دارد و هم چشمش به اسطورهها و افسانههای ملی کشور ماست.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «خفه شو! خفه شو! … برگرد! دور بزن و ببندشان به رگبار. برگرد تا سوراخ سوراخت نکردهام! … چشم، چشم، الساعه! شلیک نکنید قربان! … عدنان دور میزند… میگویم: «ارتفاعت را کم کن و بزنشان.» … بزنم؟ … ممنوع است تیمسار! … ممنوع؟ … جرم است، خلبان را توی هوا زدن جرم است.
اینها قوانین بینالملل است! … قاهقاه میخندم… قوانین بینالمللی؟ … قوانین بینالملل پولی است که بهت دادهام. بزن، معطل نکن… عدنان دور میزند… یالا دیگر! … دستش را میگذارد روی ماشه… تَتَتَتَ… با ما شدی، دیگر زِ خود، خود را رها کن… خون گلویت را نثار خاک ما کن… تَتَتَتَ…
گلولهها هر دوشان را توی هوا سوراخسوراخ میکند… عدنان جیغ میکشد: «تمام! تمام شد، زدیمشان!»
خداحافظ پسرم، ابوالفضل! … خلبان و کمکش در خلیج فارس محو میشوند… حتی قبری هم نداری دیگر، جناب خلبان! … در کوثرِ رحمت، شناور گشتی، ای حر! … زهرا دعایت کرده تا برگشتی، ای حر! … این بازی هم تمام شد.
دیوانه میگوید: «نه، بازی تو تمام شده تیمسار! مزار پنهان، همیشه یک شروع است برای تاریخ، درست مثل مزار مادر.»
شهید مهدیار بعد از ماجرای کودتای نقاب، دستگیر و دادگاهی شد و گویا ابتدا قرار بود برایش حکم اعدام صادر کنند. اما روایت میکنند که «روز دادگاه مهدیار فرا رسید و نظامی مذکور در دادگاه حاضر شد. کاملاً مشخص بود که خیلی منقلب شده است و با بقیه کودتاچیان، فرق اساسی پیدا کرده است. به عبارتی، بقیه کودتاچیان در مقطع دادگاه، تقاضای اظهار ندامت و پشیمانی نموده و تقاضای عفو میکردند. اما سروان مهدیار، یک حالت عجیبی داشت. در دادگاه، خیلی از ته دل واقعاً گریه میکرد و میگفت من نمیگویم مرا اعدامم نکنید، مرا اعدام بکنید ولی بهعنوان کودتاچی اعدام نکنید. مرا ببرید در جبهه به عنوان کیسه شن از من استفاده کنید، مثلاً بزنند من کشته شوم، ولی در جبهه کشته شوم. یا به هر طریقی که میدانید مرا ببرید از هواپیما در جبهه پرت کنید تا آنجا کشته بشوم.» قاضی دادگاه بعد از شنیدن صحبتهای متهم، صدور حکم را به تعویق انداخت. «بعدازظهر پرونده را بردند خدمت حضرت امام و عفو برای این گرفتند و همان فردایش هم آزادش کردند او رفت سر خدمت.»
به خدمت نظامی برگشت و آنچه از دستش برمیآمد در دفاع از کشور به کار بست. قهرمان بزرگی بود که بعثیها برای سرش جایزه گذاشته بودند. موسویان نیز در این کتاب میکوشد تا این وجه قهرمانی و دلاوری در شخصیت شهید مهدیار پررنگ و برجسته بماند. او هم به تاریخ معاصر توجه دارد و هم چشمش به اسطورهها و افسانههای ملی کشور ماست.
موسویان در «به نام مادر»، از خاطرات و مستنداتی که از شهید مهدیار به جای مانده است غفلت نمیکند، اما هنر داستاننویسی – و نه مستندنگاری - را به کار میگیرد تا قصه قهرمانی تمامعیار را روایت کند.
این کتاب در قطع رقعی، 284صفحه، شمارگان یکهزار نسخه، به قلم «سید میثم موسویان» و به بهای 119 هزار تومان از سوی انتشارات جمکران در تابستان سال 1401 روانه بازار نشر شده است.