از توی تابوت صدا میآید!
به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری فارس، مرتضی نادری یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «یک سال به خط مقدم نرفتم و در ستاد معراج شهدا مشغول شدم. هر وقت پیکری را میآوردند، شهید را داخل پلاستیک و تابوت میگذاشتیم و به شهرستان خودش میفرستادیم.
یک روز دم دمای غروب آفتاب، چند شهید آوردند. پیکر مطهر آنها را با پلاستیک مخصوص داخل تابوتها گذاشتیم تا فردا صبح منتقلشان کنیم. نیروهای تعاون به آسایشگاهی که در حیاط بود رفتند تا استراحت کنند. من آن شب تصمیم گرفتم در دفتر کار خودم بخوابم. هیچ سروصدایی نمیآمد. روی تخت چوبی کنار دفترم خوابیدم و پتو را روی سرم کشیدم.
هنوز در حالت خواب و بیداری بودم که با شنیدن صدای غیرمنتظرهای از جا پریدم. وهم برم داشت. پیش خودم گفتم: «به جز من که آدم زنده دیگهای توی این سالن نیست. این صدا از کجاس؟»
از دفتر که بیرون آمدم متوجه شدم صدا از سمت تابوت هاست. پیش خودم گفتم: «نکنه یکی از شهدا زنده شده!»
پاورچین پاورچین تا چندمتری تابوتها پیش رفتم. مطمئن شدم صدای تریک و تریک از داخل یکی از تابوتها میآید.جرئت نکردم نزدیکتر بروم. با شنیدن صدای نفس کشیدن یک انسان از داخل تابوت پا به فرار گذاشتم. از بس ترسیده بودم موقع بیرون رفتن از در، قسمت شانه پیراهنم به زبانه در گیر کرد و افتادم روی زمین.
یک لحظه فکر کردم کسی شانه مرا گرفت تا مانع از بیرون رفتنم شود. هراسان خودم را به آسایشگاه نیروهای تعاون رساندم. نفسزنان گفتم: «بچهها با من بیایید. فکر کنم یکی از شهدا زنده شده.» آنها هم وحشت کردند.
با احتیاط وارد سالن شدیم و به سمت تابوتها رفتیم. وقتی با ترس در تابوتی را که صدا از داخلش شنیده میشد باز کردیم، یک نفر با پیراهن سفید بلند شد نشست. او یکی از همکاران خودمان بود.
به او گفتیم: «این چه کاری بود تو کردی؟ ما که زهره ترک شدیم.» گفت: «میخواستم مردن و شب اول قبر رو تجربه کنم ببینم چه حسی بهم دست میده.» یکی از بچهها او را زیر مشت و لگد گرفت و گفت: «بذار من همین حالا تو رو به آرزوت برسونم و شهیدت کنم.» پا به فرار گذاشت. با دمپایی دنبالش گذاشتیم و میگفتیم: «بگیریدش. مرده زنده شد.»
منبع: کتاب «موقعیت ننه» به قلم رمضانعلی کاووسی
انتهای پیام/ ر