خاطرهای خواندنی از مردم اهواز در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی
نویدشاهد: بعد از نماز صبح نخوابیدم. ترسیدم به مراسم نرسم. با خانواده زدیم بیرون. اهل محل کنار جاده منتظر ماشین بودند. حسابی شلوغ بود. مقصد همه یکجا بود: شرکت در مراسم تشییع سردار.
زمان برد تا ماشین گیر آمد. نرسیده به محل مراسم، ماشین ایستاد. جلوتر نمیتوانست برود. پیاده شدیم. مبهوت جمعیت شدم. وصفشدنی نبود. مردم دستهدسته از خیابانهای اطراف میجوشیدند و جلو میآمدند. همان اولِ بسمالله، موج جمعیت بین من و خانواده فاصله انداخت.
بچههای کوچک دست آنها بودند. از دور داد زدم: «بعداً میبینمتون.» ماشین حمل پیکر سردار که آمد، قیامت شد. انگار هرکسی میخواست رزق خودش را بگیرد. فشارِ اطراف ماشین حمل پیکر آن قدر زیاد بود که نمیشد نزدیک تر رفت. زیرِ دست و پا له شدن روی شاخمان بود! برای از دور سلام دادن هم به سختی میشد ایستاد. یک لحظه رفتم به سال 91، بدرقۀ ضریح امام حسین(ع) چه حسی غریبی داشت!
خبرنگار: مائده پارسا