تعداد نیروهای ما و آنها قابل مقایسه نبود، حتی نیرو نداشتیم که آنها را خلع سلاح و به پشت جبهه منتقل کنیم، فقط جاده را به آنها نشان می‌دادیم و می‌گفتیم در همین مسیر به حرکت خود ادامه دهید در این روز 2 هزار نیرو عراقی تسلیم شدند.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، اول خرداد که مرحله سوم آزادسازی خرمشهر آغاز شد، عملیات در محورهای دیگر آغاز شده بود، اما در محور ما هنوز فرمان عملیات صادر نشده بود». این را سید اشرف موسوی، از رزمندگان زنجانی حاضر در دوران دفاع مقدس بود می گوید.

 

در این گزارش، روایت عملیات موفق و خاطره ساز آزادی خرمشهر را از زبان یک رزمنده می خوانید:‌ آن زمان ما در تیپ نجف بودیم و در قالب دو گردان از بچه‌های زنجان در منطقه حضور داشتیم، شب هنگام گلوله‌های توپ، تانک و خمپاره مانند باران و تگرگ از آسمان بر سر نیروهای ایرانی می‌بارید، دشمن انتظار حمله نداشت و غافلگیر شده بود و برای همین تلاش داشت با گلوله باران منطقه جلوی پیشروی ایران را بگیرد.

 

عبور کردن از این مرحله کار بسیار سختی بود، در این شرایط بود که به ما اعلام کردند باید حرکت کنید، این در حالی بود که گفته شد معابر مین گذاری شده هم پاکسازی نشده، اما باید برای اینکه عملیات ادامه یابد و با شکست مواجه نشود حرکت کنید.

 

منورهای دشمن آسمان شب را مانند روز روشن کرده بود، هیچ‌کس را یارای حرکت نبود، به ویژه اینکه میدان مین هم پاکسازی نشده بود، اما باید می‌گذشتیم، بسیاری از دوستانمان در عبور از میدان مین دست و پایشان را از دست دادند و تعدادی هم شهید شدند، اما حتی یک لحظه هم درنگ نکردیم، حرکت ادامه داشت و باید می‌رفتیم.

 

آزموده جنگ نبودیم و شاید باور نکنید، حتی استفاده از نارنجک را برخی به خوبی یاد نگرفته بود و برای همین نارنجک خود را در زمانی که مشغول پاکسازی سنگرها بودیم تا دشمن از پشت سر بر ما نتازد به دیگران می‌دادند تا استفاده کنند.

 

تنها سلاح‌های ما فقط یک قبضه کلاشنیکف و دو عدد نارنجک بود

 

درگیری بسیار شدید بود و حرکت در زیر رگبار انواع سلاح‌های دشمن بسیار سخت، در برخی مواقع زمین‌گیر می‌شدیم، اما حرکت ادامه داشت، از میدان مین عبور کردیم و خود را به خاکریز مقابل رساندیم، این حرکت موجب عقب نشستن دشمن و کاهش گلوله‌های دشمن شد، خود را به جاده خرمشهر به اهواز رساندیم، شب را در زیر آتش دشمن صبح کردیم، تنها سلاح‌های ما فقط یک قبضه کلاشنیکف و دو عدد نارنجک بود.

 

نیروهای دشمن که غافلگیر شده بودند دیگر توان مقابله و جنگ نداشتند، گروه گروه خود را تسلیم رزمندگان می‌کردند.

 

حرکت ما ادامه داشت تا اینکه به حدود 5 کیلومتری خرمشهر که انبارهای شهر در آن منطقه قرار داشت رسیدیم، عراق این منطقه را به شدت با میله و مین مانع‌گذاری کرده بود که هیچ هلی‌بورنی صورت نگیرد و ایران نتواند نیروهای خود را در این منطقه پیاده کند.

 

جاده باز بود و دور و بر آنرا خاکریز کشیده بودند، عراق دور تا دور خرمشهر را نیز خاکریز دو طرفه زده بود و در آن سنگر ایجاد کرده بود تا اجازه نزدیک شدن را به نیروهای ایرانی ندهد وسط خاکریز راه و طرفین آن سنگر بود تا به شلمچه می‌رسید که همه تدارکات و تحرکات نیروهای عراقی در این مسیر انجام می‌شد.

 

صبح بود که ما به این منطقه رسیدم و نماز صبح را با پوتین در روی همین جاده خواندیم و راه نیروهای عراقی را قطع کردیم، به دلیل اینکه بچه‌ها ساعت‌ها در راه بودند، بعد از پاکسازی سنگرها استراحت کردند.

 

اکثر بچه‌ها جوان و نوجوان بودند، هر کس جایی گیر می‌آورد و همانجا به خواب می‌رفت، تعدادی هم بیدار و به کاری مشغول بودند، در همین اوضاع و احوال و حدود ساعت ساعت 10 صبح وقتی دشمن از حرکت و پیشروی رزمندگان ایرانی غافلگیر شده بود، پاتک شدیدی را آغاز کرد و به شدت منطقه را زیر آتش گرفت.

 

عراقی‌ها تلاش داشتند تا علاوه بر بازگشایی مسیر که با حضور ما مسدود شده بود، نیروهایشان را که در خرمشهر بعد از حمله گیر افتاده بودند را نجات دهد، برای همین درگیری شدیدی بین ما و نیروهای عراقی از ساعت 10 صبح تا حدود ساعت 14 درگرفت.

 

نیروهای بعثی با قناسه بچه‌های ما را هدف قرار می‌دادند

 

نیروهای بعثی با قناسه بچه‌های ما را هدف قرار می‌دادند، برای همین شاید در حدود 10 یا 12 نفر از رزمندگان با تیر مستقیم که دقیقاً به مرکز پیشانی آنها برخورد کرده بود به شهادت رسیدند، اما با وجود همه تلاش دشمن با ایستادگی جانانه رزمندگان جوان و نوجوان دشمن کاری از پیش نبرد.

 

ساعت حدود 13 بود که بعد از چند ساعت درگیری شدید، بسیاری از نیروهای عراقی با درآوردن زیر پوش‌های خود به طرف ما حرکت کردند، چند نفر از نیروهای کشورمان از خاکریز پایین رفتند تا آنها را به طرف پشت جبهه هدایت کنند.

 

تعداد نیروهای ما با تعداد نیروهای آنها به هیچ وجه قابل مقایسه نبود ما حتی نیرو نداشتیم که آنها را خلع سلاح و به پشت جبهه منتقل کنیم، برای همین فقط جاده را به آنها نشان می‌دادیم و می‌گفتیم در همین مسیر به حرکت خود ادامه دهید در این روز در حدود 2 هزار نفر از نیروهای عراقی در همین مسیر تسلیم نیروهای شدند.

 

روی سوم خرداد سوار بر تانک به طرف داخل خرمشهر حرکت کردیم، تصور ما این بود که همان طور که ما پس از روزها مقاومت خرمشهر را رها کردیم، عراقی‌ها هم چنین مقاومتی داشته باشند و به راحتی شهر را به ما تحویل ندهند و ما مجبور شویم خانه به خانه، کوچه به کوچه و خیابان به خیابان شهر را باز پس بگیریم.

 

دقیقاً در ورودی شهر بود که من به عنوان جانشین فرمانده گردان دستور دادم بچه‌ها سنگر بگیرند، سنگر گرفتیم و چند تیر هم به طرف به دشمن شلیک کردیم، اما خبری نشد و بعد به صورت کاملاً ابتدایی و در حالی که حرکت ستونی در جنگ منسوخ و غلط است به داخل شهر حرکت کردیم.

 

حدود 70 نفر بودیم که حرکت خود را در خیابان‌هایی که نمی‌دانستیم به کجا منتهی می‌شود، ادامه دادیم، تکبیرگویان حرکت می‌کردیم و با صدای تکبیر ما نیروهای عراقی گروه، گروه از خانه‌ها و سنگرها بیرون می‌آمدند و تسلیم می‌شدند.

 

خیابانی که در آن حرکت می‌کردیم، پر شده بود از نیروهای عراقی و ما فقط با «تعال» گفتن آنها را به طرف خودمان و سپس به پشت جبهه هدایت می‌کردیم. حتی نیرو نداشتیم که کنار آنها حرکت و آنها را به پشت جبهه هدایت کند.

 

در همین اوضاع و احوال بود که من با صحنه عجیبی روبه‌رو شدم، یکی از فرماندهان عراقی که به بالای تپه‌ای رفته بود تا از آنجا منطقه را رصد کند با من که در حدود دو متری وی ایستاده بودم روبه‌رو شد، دست و پایش را گم کرد، به ما دستور داده بودند به هیچ وجه به کسانی را که تسلیم می‌شدند و فرار می‌کردند شلیک نکنیم.

 

فرمانده عراقی به سنگری دوید، ما هم تعقیبش نکردیم، اما به یکباره دیدیم از سنگری که فرمانده عراقی وارد آن شده بود حدود 15 نفر سرتیپ و سرلشگر بیرون آمدند و ابتدا به طرف ما شلیک کردند، اما بعد از آنکه ستون نیروهای ما را دیدند، تسلیم شدند، اما ما حتی نیرویی نداشتیم، همین فرماندهان عراقی را به پشت جبهه منتقل کند.

 

ما خیابانی را که در پیش گرفته بودیم ادامه دادیم تا به گمرک خرمشهر رسیدیم، در گمرک ما فقط سه نفر مانده بودیم من به عنوان معاون فرمانده گردان، یک نفر بیسیم چی و یک نفر هم آر.پی.جی‌زن روی هم یک قبضه کلاشنیکف داشتیم.

 

نیرویی برای خلع سلاح اسرا نداشتیم

 

در میدان گمرک و اطراف آن و حاشیه اروند عراقی‌ها سنگرهای مجهزی ساخته بودند و مطلع بودند از همه نیروهای ایرانی که در این میدان تکبیر گفتیم و به صدای تکبیر ما نیروهای عراقی از سنگرها بیرون ریختند و تسلیم شدند، در این میدان این سخن امام که خرمشهر را خدا آزاد کرد را اگر دیگران شنیده بودند من به چشم خود دیده‌ام.

 

خودمان را به اسکله رسانده بودیم، تعدادی در آب افتاده بودند که به سمت عراق فرار کنند که ما به طرفشان شلیک کردیم چند نفر را زدیم و بقیه برگشتند و یادم هست فقط یک نفر از طریق شنا توانست فرار کند، ما برگشتیم و در ساعت 10 در ساختمانی در گمرک به نیروهای خودمان ملحق شدیم که در همین جا از طریق رادیو شنیدیم که اعلام شد«خونین‌شهر آزاد شد».

 

منبع: فارس

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده