دوشنبه, ۰۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۱۵
«صدای گوشخراش هواپیمای حامل مجروحین عملیات که تازه می‌خواست از زمین کنده شود، فضا را پُر کرده بود. وقتی هواپیما به آسمان پرواز کرد صدای گریه‌های محمد کاظم نیز قطع شد شاید نمی‌خواست صدای گریه اش را بشنوم. به او نزدیک شدم و گفتم:«چرا هنوز اینجا هستی، مگر قرار نبود پرواز کنی؟» در ادامه متن خاطره این شهید والامقام را از زبان دوستش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمد کاظم کرامت زاده در بيست و پنجم دی ماه 1337، در شهرستان اندیمشک ديده به جهان گشود. پدرش محمدحسين (فوت 1359) و مادرش روبخير نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. دوازدهم مهر 1360، در دهلاويه بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. پيكر وي در شهيدآباد شهرستان دزفول به خاک سپرده شد.

متن خاطره:

زار زار می‌گریست وقتی او را همچنان می‌دیدم که در باند فرودگاه پایگاه وحدتی دزفول ساکشن به دست تنها ایستاده است.

صدای گوشخراش هواپیمای حامل مجروحین عملیات که تازه می‌خواست از زمین کنده شود، فضا را پر کرده بود. وقتی هواپیما به آسمان پرواز کرد صدای گریه های محمد کاظم نیز قطع شد شاید نمی‌خواست صدای گریه اش را بشنوم. به او نزدیک شدم و گفتم: «چرا هنوز اینجا هستی، مگر قرار نبود پرواز کنی؟»

با صدایی گرفته جوابم داد:«چرا؟!»

با عجله پرسیدم:«مگر نفر همراه برادر ممزایی نبودی؟!»

با صدایی که همراه با هق هق بود، گفت:«چرا....»

من با نگرانی گفتم:«مگر او در حالت اغما نبود؟!»، سکوت کرد.

در حالی که فکر میکردیم برادر ممزایی از حالت اغماء بیرون آمده و نیازی به نفر همراه نداشته، بلافاصله با خوشحالی پرسیدم:«مگر انشاء الله به هوش آمده بود؟!»

با همان بغضی که داشت سرش را به زیر انداخت و جواب داد:«نه...»

من که از این همه سکوتش ناراحت شده بودم با تشر پرسیدم:«پس چرا ساکشنش هنوز در دست توست و چرا همراه با او پرواز نکردی؟»

او که دیگر نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد، جواب داد: خودش به تنهایی پرواز کرد.

و من تازه متوجه شدم که برادر ظاهر ممزائی دقایقی پیش جان به جان آفرین تسلیم نموده است.

مدتی بعد در جبهه دهلاویه بود که محمد کاظم کرامت زاده بسوی دوست شهیدش پرواز کرد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده