شهید «قدیر علیزاده» در وصیت نامه اش نوشته بود: بر سنگ قبرم بنویسید «سربازی که فریب منافقان را نخورد و تابع امر امام و رهبرش بود.»

سربازی که فریب منافقان را نخورد

به گزارش نوید شاهد اردبیل، سوم دی 1344، خداوند منّان پسری را به نام قدیر (منصور) به عنوان سومین فرزند خانواده که با شهید دارای 5 برادر و 5 خواهر می‌شدند، به آقای حسن (قدیم علی) علیزاده و خانم عادله خندان در اردبیل عطا کرد. طبق اظهار خواهر شهید از زبان مادر مرحومش: «چون در روز عید غدیرخم، به دنیا آمده بود، اسمش را قدیر گذاشتیم.

قدیر، در یک خانواده مؤمن و متدیّن متولّد شده بود. وضع زندگیشان در حدّ متوسط بود. در بچّگی، هم بازی و سرگرمی خاصی نداشت. سال 1351 در مدرسه ثبت نام کرد و تا پنجم ابتدایی در مدرسه هفتان مشغول به تحصیل شد. در سال 1355 مجبور به ترک تحصیل شد و در سنّ دوازده سالگی به تهران رفت. رابطه اش با پدر و مادر خوب بود. پدرش در این باره می گوید: رابطه اش خوب بود من چنین بچّه ای ندیده بودم. او را خیلی دوست داشتم. با دیگر بچّه هایم فرق داشت. هم اخلاقش خوب بود و هم بسیار کاری و فعال بود.

  با آنکه پسر بچّه بود اصلاً اذیّت و آزار به کسی نکرد. علاوه برکار به مسجد و کاراته هم می رفت.  دوران جوانی، به همراه دوستانش که جمعاً یازده نفر بودند به بعلبک لبنان اعزام شدند . در آنجا از ناحیه آرنج دست زخمی شد . بعد از پنج- شش ماه برگشت و جهت انجام خدمت سربازی اعزام شد. در جبهه در گردان شهادت ثبت نام کرد و زیر نظر صیاد شیرازی که بنیان گذار و مؤسس گردان شهادت بود . به فعالیّت خود ادامه داد . طبق اظهارات خواهرش از قول مادر مرحومش: برای آخرین باری که به مرخصی آمده بود دیدم مثل قبل نیست . انگار که جور دیگری شده بود . حتّی می خواستم لباسها و ساک او را بشویم . دیدم که آرمی را که بردوش لباسهایش میزدند نیست و از جایش آنرا کنده است . پرسیدم: قدیر، آرم لباست را چرا کندی!؟ گفت: چیزی نشده است . بعد از رفتنش فهمیدم که در گردان شهادت به طور داوطلبانه و به میل خود ثبت نام کرده است.

رابطه اش با همه خوب بود و صمیمی بود و به خاطر اخلاقش همه اهالی محلّه او را دوست داشتند. حتّی زمانی که می خواست به خانه خویش برگردد . تمام اهل محلّه غذای مورد علاقه را آماده و حاضر می کردند . تا موقعی که قدیر از درب کوچه رد می شود او را به خانه خویش دعوت کنند و بااو غذا بخورند.

  به خاطر علاقه ی خاصی که به انقلاب و امام داشت؛ در حرفهایش همیشه امام بود و می گفت: امام این چنین گفت؛ امام این حرفها را زد . او جوانی بود که لایق شهادت بود و آفریده راهی بود که باید می رفت و سرانجام هم به آن راه رفت . برادرش ناصر می گوید: آخرین باری که رفت گفت: من سرباز امام خمینی و عاشق وطنم هستم. بر سنگ قبر من بنویسید؛ سربازی که فریب منافقان را نخورد و تابع امر امام و رهبرش بود.

   سر انجام در بیستم تیر ماه هزار و سیصد و شصت و چهار به همراه یازده تن از دوستان خود در دهلران با سر کشیدن باده شهادت شعر امام خود را چنین زمزمه کرد .

بر در میکده از روی نیاز آماده ام

پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام

و جنازه مطهرش بعد از ده سال در سال 1374 به سرزمین اش بازگشت و در گلزار غریبان در کنار هم مسلک های خود آرمید .

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده