خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
سه‌شنبه, ۰۸ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۲۶
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند. 

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید عبدالرضا احمدی پور یکم تیر ۱۳۵۵، در روستای دوره چگنی از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. گروهبان یکم نیروی انتظامی بود. هفدهم آبان ۱۳۸۳، در روستای اسماعیل آباد رفسنجان هنگام درگیری با اشرار بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. 

برادر شهید در بیان خاطرات برادرش می گوید:

قبل از شهادت برادرم، روزی یک سید که خودش را خادم امام رضا (ع) معرفی کرده بود و می گفت: هرسال نذر کردم که برای حرم مطهر آقا در میان مردم لرستان بمدت سه ماه بگردم و نذر مردم را برای حرم جمع آوری کنم به منزل پدری ما آمد.

عبدالرضا ناخودآگاه به طرف سید رفت و او را در آغوش گرفت و دست سید را بوسید و به او گفت؛ سید عبای تو بوی حرم امام رضا (ع) را می دهد. از درب منزل که وارد شدم و تو را دیدم بوی حرم آقا را حس کردم.

شب موقع خواب رو به سید گفت؛ سید لباسهایت را در بیاور تا برایت بشویم و از لباسهای خودش به سید داد و لباسهای او را برد و شست. برادرم آن شب را در کنار آن مرد پیر و بلندقامت که خیلی خوش رو بود، خوابید.

صبح که بیدار شد به مادرم گفت؛ مادر امشب برایم شب عجیبی بود، احساس می کردم که از همه شبهای طول عمرم بهترین شب و بهترین خواب بود. موقع رفتن سید به او گفت؛ شاید توفیق دیدار با امام رضا (ع) را نداشته باشم. شما سلام و نامه مرا به آقا امام رضا (ع) برسان و این مبلغ نذر مرا به حرم او اهدا کن.

سید رابط بین امام رضا و برادر شهیدم بود

سید روی عبدالرضا را بوسید و گفت: پسرم خداوند پشت پناهت باشد و برای سلامتی او دعایی خواند. انگار سید می دانست که برادرم عمر طولانی ندارد و به مادرم گفت: برایش دعا کن فرزندی صالح داری.

سید منزل ما را ترک کرد. عبدالرضا به مادرم گفت؛ از این پس هر وقت این سید آمد از طرف من هرچه خواست به او بدهید.

یک سال از این ماجرا گذشت. نزدیک سالگرد شهادت عبدالرضا بود که سید به منزل ما آمد. بطور ناخودآگاه سید اشک در چشمانش جاری شد و گفت: پسرم نیست؟ خواب دیدم که عبدالرضا شهید شده است. به مادرم گفت: قرآن برایم بیاورید. چند سوره قرآن خواند و به همراه برادرم بر سر مزار عبدالرضا با سید رفتیم.

سر مزار عبدالرضا آنقدر سید گریه کرد که گویی فرزندش تازه درگذشته است. سپس بلند شد و رو به عبدالرضا گفت: آن شبی که در کنارت بودم می دانستم که به زودی از دنیا خواهی رفت. برایت قرآن و دعا خواندم. از چهره پاک و معصومت این را فهمیدم. از آن به بعد سید رفت و هنوز که هنوز است به منزل ما نیامده است.

گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند. 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده