خاطراتی از شهید «علی يار شول»؛
شهید علی یارشول گفت: اگر قرار است كه من تكّه تكّه شوم تا صدای انقلاب در جهان طنين افكن شود، پس ای خمپاره‌ها و ای تيرهای بلا مرا دريابيد و گوشت و استخوانم را قطعه قطعه كنيد. من حاضرم و راضی هستم كه كوچكترين اثری از من نماند، اما نور انقلاب جهان را روشن كند.

به گزارش نوید شاهد کرمان؛ سردار شهيد «علی يار شول» تابستان سال 1337 در روستاي اميرآباد سيرجان متولد شد. سال 1356 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد، پس از پيروزی انقلاب، به نيروهای سپاه پاسداران پيوست. در اوايل خدمت برای پايان دادن به غائله‌ی كردستان عازم آن منطقه شد. وی از سال 1359 تا سال 1365 به طور جدی و مداوم در جبهه حضور داشت و سرانجام در بهمن ماه 1365 در عمليات كربلای پنج در شلمچه به شهادت رسید. پيكر مطهر شهيد در تير ماه 1374 تجسس و در گلزار شهدای سيرجان به خاک سپرده شد.

صداي انقلاب باید در جهان طنين افكن شود

در ادامه خاطراتی پیرامون شهيد «علی يار شول» را مرور می کنیم:

*** قبل از عمليات والفجر هشت در نمازخانه‌ی گردان كه متشكل از چند چادر بود، مراسمي برگزار شد. شهيد به نمايندگی از گردان خودش صحبت كرد. ايشان به رزمنده‌ها گفتند در اين عمليّات بايد خودمان را سپر بلای برادرانمان بكنيم و در برابر دشمن بايستيم و تا پای جان پايداري كنيم، همان طور كه امام حسين فرمودند: اگر دين جّدم جز با كشته شدن من پابرجا نمي‌ماند، پس ای شمشيرها مرا دريابيد؛ من هم مي‌گويم اگر قرار است كه من تكّه تكّه شوم تا صداي انقلاب در جهان طنين افكن شود، پس اي خمپاره‌ها و اي تيرهاي بلا مرا دريابيد و گوشت و استخوانم را قطعه قطعه كنيد. من حاضرم و راضی هستم كه كوچكترين اثری از من نماند، اما نور انقلاب جهان را روشن كند.

*** قبل از عمليّات كربلای پنج برای بالا بردن توان رزمي نيروها مانوری در نزديكي سد دز انجام شده بود. باران شديدي آن جا باريده بود و بچه‌ها با پوتين‌ها و لباس‌هاي گلي بعد از آموزش به سنگر برگشته بودند و از فرط خستگي تا شب همگي به خواب رفتند. شهيد لباس‌هاي يكايك اين رزمنده‌ها را شسته و پهن كرده بود. وقتي بچه‌ها بيدار شدند، خيلي اظهار شرمندگي كرده بودند و گفته بودند شما هم به اندازه‌ي ما خسته بوديد. شهيد گفته بود من فقط وظيفه‌ام را انجام دادم تا شما هم به وظيفه‌تان بهتر و كامل‌تر عمل كنيد.

*** قبل از عمليّات كربلاي پنج يعني همان عملياتي كه در آن به شهادت رسيد، يكي از اقواممان به شهيد گفت خوب بود شما اقلاً 6 ماه در جبهه بوديد و 6 ماه به خانواده‌تان مي‌رسيديد و در خانه بوديد. شهيد در جواب گفت: عجب حرفي مي‌زنيد، من حتي ده روز هم نمي‌توانم در منزل باشم، من اگر نروم يك گردان نمي‌رود.
راوی: برادران شهید

برگرفته از کتاب «مرد ناتمام قصه»
پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده