روزیام چیزی جز شهادت نیست
به گزارش نوید شاهد، شهید مدافع حرم «اسماعیل خانزاده» در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۶۳ در روستای زنگیکلاه بخش سرخرود شهرستان محمودآباد استان مازندران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۹۴ توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. همزمان با سالروز شهادت وصیتنامه این شهید والامقام را میخوانیم.
نام: اسماعیل
نام خانوادگي: خانزاده
نام پدر: حسن
تاريختولد: نوزدهم شهریور 1363
محل تولد: محمودآباد
ارگان اعزامكننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تاريخ شهادت: بیست و نهم آذر 1394
محل شهادت: حلب الذقیه - سوریه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای یکتا، که جز او خدایی نیست. زنده به ذات و قائم است. هیچگاه خواب سنگین و سبک او را فراهم نمیگیرد. آنچه در آسمانها و زمین است در سیطره و مالکیت و فرمانروایی اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند به آنچه پیش روی مردم است و آنچه را پشت سر آنان است، میداند و آن را به چیزی از دانش او احاطه ندارد مگر به آنچه او بخواهد. حکومت و قدرتش آسمانها و زمین را فرا گرفته و نگهداری آنها بر او مشقتآور نیست و او بلندمرتبه و بزرگ است.
«قرآن کریم سوره بقره آیه ۲۵۵»
به نام یکتا معبودی که زنده به عشق او هستم و پیوسته از او خواستارم که عشق و محبت خویش را در دلم جای دهد و توفیق دل بریدن از همه چیز و همه کس را به من عطا نماید تا بتوانم در راه رضای او گام بردارم و در راه رضای او به شهادت برسم.
خداوندا، بنده نه عالم هستم که عالمانه وصیت کنم و نه عارف هستم که عارفانه بنویسم، بلکه یک بنده کوچک و گنهکاری هستم که خالصانه مینویسم.
خدایا، بار الها، معبودا و معشوقا
نمیدانم چه بنویسم، از کجا شروع کنم و به کجا ختم کنم، چشمهایم را میبندم و تصویری از عشق را در ذهن خود مجسم میکنم، عشق به هستی مطلق، عشق به ذات بیهمتا، که جز او خدایی نیست. سلطان مقتدر عالم، دانا به هر آشکار و نهان، منزه از عیب و ناشایستی، و ایمنیبخش دلهای هراسان.
خدایا، خستهام، شکستهام، دیگر آرزویی ندارم جز شهادت. احساس میکنم که این دنیا دیگر جای من نیست. از عالم و عالمیان میگریزم و به سوی تو میآیم. تو مرا در رحمت خود سکنی ده.
خدایا، من نمیدانم روزیام در کجاست و آن را تنها بر پایه گمانهایی که بر خاطرم میگذرد میجویم و از این رو در جستجوی آن شهرها و کوهها و دشتها را زیر پا گذاشتم. پس در آنچه که خواهان آنم، همچون حیرت زدگانم. نمیدانم آیا در دشت است یا کوه، در زمین است یا آسمان، در خشکی است یا دریا. نمیدانم به دست کیست و از جانب چه کسی است ولی به یقین میدانم که دانش آن نزد توست و اسباب آن به دست توست و تویی که آن را به لطف خویش تقسیم میکنی و با رحمت خود برای سبب فراهم میسازی. پس ای کمال مطلق، هر چه زودتر فراهم ساز روزیام را که چیزی جز شهادت نیست.
برادران و خواهران:
بدانید که من با فکر باز و عقلی سالم و در صحت و سلامت کامل و بدون هیچگونه اجباری راه خود را انتخاب نمودم و توفیق شهادت نصیبم شد. دوست دارم با لباس سبز و مقدس پاسداری و بدون کفن و بدون غسل دفن شوم چرا که فردا محشر پیش اربابم و مولایم حسین(ع) شرمنده نباشم. بگذارید، دستانم از تابوت بیرون باشد تا دشمنان بدانند که من شهادت را در آغوش گرفتم و با دست خالی رفتم و از دار دنیا چیزی با خودم نبردم و در پایان از شما عاجزانه تقاضا دارم که این شاگرد تنبل سپاه پاسداران را، مورد عفو و گذشت خود قرار دهید و بدانید که همواره به دعای خیر شما محتاجم و مرا از دعای خیر خود بیبهره نسازید.
اما خانواده عزیز و محترم:
پدر جان و مادر جان، نمیدانم چگونه از زحمات شما تقدیر و تشکر کنم و چگونه عذرخواهیکنم، به یقین میدانم که در این دنیای فانی از عهده چنین امر مهمی عاجزم. اما اگر فردای قیامت به عنوان شهید وارد عرصه محشر شدم آنقدر میچرخم تا شما را پیدا کنم و پیش خدای متعال برای شما شفاعت میکنم. پدرم، بهترین هدیه برای من صبر و بردباری توست. اگر خبر شهادت مرا شنیدی به یاد جوان امام حسین(ع) باش و گریه نکن چرا که مولای من ولی عصر آقا امام زمان(عج) با گریه پدران شهید، شاید داغ عاشورا برایش زنده شود. مادرم حجاب تو بهترین ارمغان برای من است چرا که من سرافرازم مادرم و خواهرم پیرو خط زهرا(س) میباشند.
در تربیت فرزندم تلاش کنید آنچنان او را تربیت کنید که من پیش حضرت رقیه(س) شرمنده نباشم. خواهر عزیزم، هیچ وقت در زندگی از حجاب حضرت زهرا(س) فاصله نگیر و شأن خواهر شهید بودن را برای خودت حفظ کن. برادر عزیزم، بعد از من مسئولیت سنگین بر روی دوش تو میافتد. اولین مسئولیت حفظ خون من است. مبادا کاری کنی که خون من خدشهدار شود. دوم مراقبت از پدر و مادر است که بعد از من مایه دلگرمی آنها تو خواهی بود، از آنها فاصله نگیر و کنار آنها باش. و اما تو ای همسر عزیزم، همسری که در تمام مراحل زندگی هر چند کوتاه اما شیرین با من همراه بودی و در تمام مراحل زندگی چه در سختی و چه در گرمای زندگی با من همراه بودی. در تمام مأموریتها دلم خوش بود که سایه تو بر سر دخترم هست. بیشک بخشی از جهاد من را نیز تو شریک هستی.
نمیدانم، آن لحظه که خبر شهادت من را میشنوی چه حالی داری. اما تقاضا دارم که حفظ حجاب کنی. حفظ حجاب تو مرا همواره خشنود میکند. مبادا صدایت را میان نامحرم بلند کنی. همچون قهرمان کربلا، آن شیرزن تاریخ حضرت زینب کبری(س) مقاوم باش و راه من را ادامه بده. اگر در زندگی از من کم مهری دیدی و دلسرد شدی بدان که من تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم. پس بیا و مرا گذشت کن که من بیشتر از این به روی تو شرمنده نباشم.
مسئولیت تربیت و حجاب دخترم را بیش از همه به چشم تو میبینم، این مسئولیت سنگین را بر دوش تو میگذارم و همچون گذشته دخترم را در حفظ و قرائت قرآن به کلاس ببر و او را مفاهیم قرآنی آشنا کن.
و تو ای دختر عزیزم، جگر گوشه بابا، خیال نکن من بیخیال تو بودم، بدان که بابا تو را بینهایت دوست داشت اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسئولیت داشتم. بابا لحظهای از یاد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی در یاد تو خواهم بود. ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر دینی است و اگر روزی حافظ قرآن شدی به یاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شبها که برای من آیهالکرسی میخواندی بیا سر قبر بابا بخوان.
ملتمس دعا و ارادتمند صمیمی همه عزیزان اسماعیل خانزاده.
اربعین حسینی
مصادف با ۱۳۹۲/۹/۱۱