شهید ناجا که دو مرتبه اَجر شهادت نصیبش شد
در ابتدای گفتوگو از شهید حمزه برایمان بگوئید تا با او بیشتر آشنا شویم؟
برادرم پانزدهم اردیبهشت 1368در روستای چنگاز از توابع شهرستان آمل به دنیا آمد و در خانوادهای مذهبی که پدرمان پاسدار و مادرمان خانهدار بود، رشد کرد. مقطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را هم در شهرستان آمل گذراند و شرایطی پیش آمد که وارد ناجا شد.
چرا نیروی انتظامی را انتخاب کرد؟
برادرم از همان کودکی به نیروی انتظامی علاقه داشت. با اینکه پدر ما پاسدار بود و شرایط برای رفتن به سپاه پاسداران آماده بود و حتی پیشنهاد همکاری شده بود اما گفت «نه میخواهم بروم ناجا» دلیل اصلی علاقهمندیاش هم این بود که فضای خدمت در ناجا را مناسب می دید. در مورد امنیت کشور، فساد و قاچاق نمیتوانست بیتفاوت بنشیند و دلش میخواست کاری کند. در فضای فرهنگی و بسیجی تربیت شده بود و نگاهش، نگاه اصلاح در جامعه بود. حمزه اگر متوجه میشد مشکلی در جایی وجود دارد برای حل آن آستین همت را بالا میزد. به همین دلیل ناجا را برای اصلاح مشکلات جامعه مناسبتر می دید. به خاطر دارم که حمزه مرحله اول یکبار امتحان ورودی داد اما قبول نشد بعد حضرت امام (ره) را در خواب دید که ایشان فرمودند: «تو برو قبول میشوی» حمزه هم رفت و در مرحله دوم قبول شد.
با توجه به شناختی که شما و پدرتان از خطرات کار در نیروی انتظامی جمهوری اسلامی داشتید چرا مانع برادرتان نشدید؟
پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردهاند که تصمیم نهایی را خودمان میگیریم. شیوه تربیتی پدرم طوری بود که معایب و محاسن همه چیز را میگفت و در نهایت انتخاب را به خودمان میسپرد. حمزه هم چندین سال به عنوان بسیجی فعال خدمت کرده بود. همه اعضای خانواده به انتخاب او اعتماد داشتیم و کسی مخالفتی با رفتن او به ناجا نداشت.
شهید عضو دریابانی بود و مدت چهار سال و نیم در شهرستان جاسک استان هرمزگان خدمت کرد. برادرتان چه سالی و در کجا دوران آموزشی را گذراند؟
حمزه سال 89 در آموزشگاه ثامن مشهد دوران آموزشیاش را گذراند.
شهید ازدواج کرده بود؟
بله متاهل بود اما فرزند نداشت. رابطه صمیمانهای با همسرش داشت.
رابطه شما با برادرتان چگونه بود؟
خدا را شکر رابطه خیلی خوب و دوستانهای داشتیم. در میان تمام اعضای خانواده با من راحت تر بود. برای مسائل خانوادگی و کاری همیشه از من راهنمایی میگرفت.
در صحبتهای برادرانهتان ایشانحرفی از شهادت میزد؟
حمزه عاشق شهادت بود و همه از این موضوع خبر داشتند. وقتی من برای تحویل گرفتن کیف و وسایل برادرم به هرمزگان رفتم تعداد زیادی از عکسهای شهدا را به من دادند.داخل کیف برادرم پر از عکسهای شهدا بود. اتاق شخصی حمزه در خانهمان هم درودیوارش پر از عکس شهدا بود. به شهادت عشق میورزید و این موضوع را به همه میگفت. آخرین باری که مرخصی آمد، خانواده را بیرون برد و به مادرم گفت: «هرچقدر میخوای نازم کن که این دفعه برم دیگه برنمیگردم.» به یاد دارم که لیست صحبتهای همسران شهدا را برای همسرش جمع میکرد. حمزه به همسرش سفارش میکرد: «دلم میخواهد اگر من شهید شدم مثل همسران شهدا باطراوت و قوی باشی.» حمزه آرزوی شهادت داشت و همه منتظر خبر شهادتش بودند.
این شهید عزیز چگونه به شهادت رسید؟
حمزه به همراه بچههای پاسگاه چند قاچاقچی که در قایق بودهاند را دستگیر میکنند. چند روز بعد که دستور میدهند قایقها را ببرید و تحویل بدهید، در این مسیر مثل اینکه خبر به قاچاقچیها میرسد و از قبل کمین میکنند و در «خورکریمی» با هم درگیر میشوند. اینطور که شنیدهام تعداد قاچاقچیان 10 نفر بوده که سه قایق موتور 250 قوی با اسلحه هم داشتهاند و نیروهای دریابانی ناجا هم چهار نفر با دو قایق ضعیف بودهاند. در این درگیری حمزه به شهادت میرسد. حمزه داخل آب میافتد و پرههای قایق هم به بدنش اصابت میکند. سه روز پیکرش در آب گم می شود. آن روزها همراه با بچههای پاسگاه ساحل را گشتیم و در نهایت صبح روز سوم پیکر حمزه را کنار ساحل پیدا شد و برای تشییع به آمل آوردیم. به دلیل برخورد با پرههای قایق پیکر حمزه آسیب دیده بود.
اینطور که در روایات نقل شده شهادت در آب ثواب عظیمی دارد، در این باره برایمان بگوئید؟
طبق روایات که در کتابهای معتبر مسلمانان آمده است شهیدی که در آب به مقام والای شهادت برسد اجر دو شهید نصیبش میشود. البته در بعضی از روایات هم آمده است که حضرت عزراییل لیاقت قبض روح چنین شهیدی را ندارد و برای شهید دریا خود خداوند قبض روح میکنند.
در پایان گفتوگو خاطره ای از شهید برایمان تعریف کنید که جوانان از آن الگو بگیرند؟
حمزه به دستورات دین خیلی مقید بود و سعی میکرد بی حرمتی نکند. بسیار دغدغه کار فرهنگی داشت. وقتی از دوستانش در پاسگاه پرسیدم گفتند «مدام به دنبال خدمت به مردم بود و تمام فکر و ذکرش در این موضوع خلاصه میشد.» وقتی که رفتیم پیکر مطهر حمزه را پیدا کنیم مردم منطقه میآمدند و خاطرات خوبی که از حمزه داشتند را نقل میکردند. خاطره خوبی که دوستان حمزه و مردم برایم نقل کردند دلگرمی بزرگی برایم بود. وقتی هم مرخصی میآمد مثلا از 10 روز، هشت روز با دوستان و مردم، مشغول کارهای فرهنگی بود. هر کسی هر جا کار داشت کافی بود با حمزه تماس بگیرد و برادرم از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. برادرم بخشی از حقوقش را به نیازمندان اختصاص داده بود. در کارهای خیری هم که انجام میداد خیلی اهل حساب و کتاب نبود. در این باره خاطرهای تعریف میکنم تا بهتر متوجه منظورم شوید. من یک بار از او پرسیدم «چقدر به دوستانت پول قرض دادی؟ قسم خورد که اصلا یادم نیست. گفتم به کی دادی؟ چقدر دادی؟ چگونه پس میدهند! میگفت نمیدانم، شماره من را دارند حالا تماس میگیرند.»
به محاسبه خمس هم خیلی مقید بود همیشه اصرار میکرد «سال خمسی من رسید چرا خمسم حساب نمیکنید.» در مجموع برای خدمت به مردم از هیچ چیز حتی جانش دریغ نمیکرد. شهادت آرزوی همیشگی برادرم بود و خدا را شکر میکنم که در نهایت به آنچه میخواست رسید. پیکر حمزه در جوار امازاده عبدالله (ع) شهر آمل آرمیده است و هر وقت آنجا میرویم خانه ابدیاش را با اشک چشم میشوئیم و قدری آرام میشود.
انتهای پیام /