روایتی خواندنی از جانباز کرمانشاهی" محمد علی امیری"؛
نوید شاهد- جانباز کرمانشاهی "محمد علی امیری" در روایتی می گوید: «با یکی از دوستانم برای سرکشی سنگرها رفته بودیم و متوجه شدیم که همه ی نگهبان ها از ترس پیش هم و در یک سنگر جمع شده اند، می گفتند: سنگ برایمان می اندازند! صبح که شد متوجه شدیم سر و صدایی که شب ما را ترسانده بود گردوهایی بوده که از درخت ها می افتاده است. اتفاق خنده داری بود.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان و عمر خود و یا عضوی از پیکرشان را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند، ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

دشمن سنگ برایمان می اندازد!

 

در ادامه روایتی خواندنی از جانباز کرمانشاهی "محمد علی امیری" تقدیم مخاطبان ارجمند می شود.

پاییز سال 1365 در منطقه سور کوه بانه انجام وظیفه می کردم. هر شب باید ده، دوازده نفر برای استراق سمع به پایین کوه می رفتیم.

یک شب سرد در حالی که همه جا را مه فرا گرفته بود، با چند سرباز و دو نفر درجه دار برای استراق سمع به پایین کوه رفتیم. درختان زیادی سر به هم زده بودند و هوا بسیار مه آلود و تاریک بود.

برای اینکه کسی گم نشود دست همدیگر را می گرفتیم. در پایین کوه سنگرهایی برای نگهبانی و کمین درست کرده بودیم و تا ساعت پنج صبح نگهبانی می دادیم.

آن شب هم که شیفت من بود، هوا بسیار سرد، مه آلود و تاریک بود.

پاس بخش بودم. نگهبان ها را سر پست هایشان گذاشتیم و چند متری دورتر از آن ها با درجه دارها نشسته بودیم. ساعاتی بعد دوباره برای سرکشی رفتم. دیدم نگهبان ها در سنگرهایشان نیستند. راه رفته را برگشتم. چیزی توی سرم خورد. اطراف را خوب نگاه کردم، کسی نبود.

ترسیدم و فورا نزد دوستان برگشتم و گفتم: نگهبان ها نیستند. فکر می کنم کسی چیزی برایم انداخت. با هم رفتیم سنگر ها را یکی یکی نگاه کردیم. متوجه شدیم که همه ی نگهبان ها از ترس پیش هم و در یک سنگر جمع شده اند، می گفتند: سنگ برایمان می اندازند!

صبح که شد متوجه شدیم سر و صدایی که شب ما را ترسانده بود گردوهایی بوده که از درخت ها می افتاده است. اتفاق خنده داری بود.

انتهای پیام/

 

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده