دوشنبه, ۰۴ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۲۴
نوید شاهد_ «سی و هفت سال» عنوان کتابی است که روایتگر گروگان گیری طولانی چهار نفره در قرن اخیر است که در سال 1398 به قلم حمید داوود آبادی از سوی انتشارات یازهرا روانه بازار کتاب شد.

معرفی کتاب/ «سی‌وهفت سال»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، «سی و هفت سال» عنوان کتابی است که روایتگر گروگان گیری طولانی چهار نفره در قرن اخیر است، که جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان از فرماندهان جنگ نیز جزو این گروه چهارنفره بودند که گروگان گرفته شدند. در ادامه به معرفی این کتاب پرداخته ایم.

در بخشی از این کتاب آمده است:

نمی‌دانم چرا حسی مرا به ‌دنبال سرنوشت حاج‌احمد و دوستانش می‌کشید. غیرت دینی و ایرانی، یا عشق و ایمان به فرماندهی که اصلاً او را ندیده بودم؟ نمی‌دانم. هرچه بود، باعث شد تا هر از چند گاه، کار و زندگی را وابگذارم، مبلغی قرض کنم و بروم لبنان تا ردپایی از حاج‌احمد بیابم!

زمستان ۱۳۷۷، برای چندمین بار راهی سوریه و لبنان شدم. مثل همیشه با هزینة شخصی و از همه مهم‌تر، شدیداً مراقب از اینکه برخی افراد و واحدها متوجه نشوند، به لبنان آمدم تا گیر ندهند و کارم را سخت یا ناموفق نکنند! درست مثل عملیات شناسایی در خطوط دشمن در جبهه!

در سوریه با «حجت‌الاسلام محمدحسن اختری»، چند ساعتی مصاحبه کردیم. در لبنان هم با «حجت‌الاسلام سیدحسن نصرالله» دبیرکل حزب‌الله گفت‌وگو داشتیم. حرف‌های عجیبی زده شد. غالب آنها مبنی بر شهادتشان بود. آن روزها، هیچ تریبون و نشریه‌ای برای انتشار مصاحبه‌ها نداشتم.

سال ۱۳۷۸همراه با دو نفر از دوستان، جلسه‌ای با یکی از مقامات بالای کشوری داشتیم. در آنجا قضیة «روبرت مارون حاتم» معروف به کبرا را بازگو کردم و این که رد او را در بیروت زده بودم. لبخندی زد و گفت: «من با کبرا صحبت کردم.»

- پس پیداش کردید؟

- نه! یکی دو سال بعد از گروگان‌گیری حاج‌احمد، در بیروت بچه‌ها کبرا را پیدا کردند و آوردنش پیش من. مجبور شد اصل قضیه رو تعریف کنه. حرف‌های عجیبی زد.

اشتیاقم را که دید، از نگاهش فهمیدم حرف‌های خوشایندی نزده است. با اصرار پرسیدم:

- کبرا به شما چی گفت؟

- کبرا گفت: «ما اصلاً اونا رو نمی‌شناختیم. اون روز حدود ۴۰۰ نفر مسلمون رو دستگیر کرده و کشته بودیم. ماشین آنها که به حاجز برباره رسید، جلوش رو گرفتیم. ساعتی معطلشون کردیم. یکی از اونا از ماشین اومد پایین و درحالی‌که کارت دیپلماتیک در دست داشت، اومد طرف ما. خندیدیم و او رو به‌زور سوار ماشین کردیم و گفتیم که باید منتظر بمونید. چند دقیقه‌ای نگذشت که یکی از آن چهار نفر که فکر کنم پیراهن سفید تنش بود و بینی‌اش شکسته بود، با عصبانیت از ماشین پیاده شد و آمد طرف من. ناگهان احساس خطر کردم. تا نزدیکم شد، کُلت کبرای خودم رو از کمر کشیدم و گلوله‌ای در صورتش خالی کردم...»

این کتاب در 100 صفحه و با جلد رقعی شومیزی به قلم حمید داوود آبادی در سال 1398 و با بهاء 9 هزارتومان از سوی انتشارات یازهرا روانه بازار کتاب شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده